۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه

شاه عباس و خلیفه خامنه ای

در تاریخ و داستانها روایات زیادی از شاه عباس نقل شده که به طرق مختلف در جامعه میگشته و از اوضاع و احوال مردم با خبر می شده است.از جمله یکی از حکایات این است که یک روز صبح شاه عباس با همراهانش در خیابانهای اصفهان قدم میزده و یکمرتبه متوجه مردی در کنار پیاده رو میشود که به حالت بسیار بدی در کنار دیوار افتاده و آه و ناله میکند.شاه با تعجب می پرسد که او را چه میشود و یکی از اطرافیان میگوید قربان ایشان خمار هستند!شاه میپرسد که خمار است یعنی چه و به شاه میگویند که او نیاز به تریاک دارد.شاه فوراً دستور میدهد که برایش تریاک فراهم کنند و سپس به گردش ادامه میدهد.عصرهنگام برگشت شاه دوباره همان مرد را با همان حال در کنار دیوار میبیند منتها این بار به جای آه و ناله چرت میزند؛شاه میپرسد مگر برای او تریاک فراهم نکردید که او هنوز در این حالت است و یکی از اطرافیان جواب میدهد چرا قربان الان ایشان نشئه است!شاه عباس بلافاصله با عصبانیت دستور میدهد که این پدر سوخته را بکشید که نه نشئه اش برای این جامعه سودی دارد و نه خمارش!!حال کجاست شاه عباس که ببیند یک نشئه بیست سال است که بر همان مملکتی که او شاهش بود خلافت میکند.

سرکوبگران را بشناسیم




لباس سبز با آرم نوشته پلیس بروی بازو و دو آرم بروی سینه اینها از یگان ویژه پاسداران نیروی انتظامی هستند


جلیقه های طوسی و خاکی رنگ لباس شخصی و باتوم مشکی اینها نیروهای ویژه پاسدار ولایت یا همان نوپو هستند(حزب اللهی هایی که در کناراطلاعات نیروی انتظامی فعالیت می کنند )

لباس یکدست سیاه بدون درجه و آرم با کلاههای آهنی متفاوت اینها پاسداران رسمی و یا وظیفه قرارگاه ثارالله تهران ،قرارگاه امنیتی سپاه پاسداران برای تهران ) هستند در میان این افراد هست که عمدتا اعراب لبنانی و یا افاغنه در خدمت سپاه یافت می شود

لباس سیاه با جلیقه و آرم پلیس و درجه با باتومهای سبز رنگ اینها هم
پرسنل یگانهای ویژه پاسداران نیروی انتظامی هستند

لباس نیروی انتظامی و آرم روی یقه اینها ماموران عادی نیروی انتظامی( کلانتری ها )هستند

لباسهای سبز لجنی اینها پاسداران و سربازان وظیفه گارد ویژه نیروی انتظامی هستند

پرسنل سپاه پاسداران عمدتا سعی می کنند با لباس شخصی به سرکوب بپردازند اما براحتی گاها قابل شناسایی هستند از کفش های مشکی رنگ ساده که برای لباس فرم سپاه می پوشند و یا شلوار سبز زیتونی رنگ که همان شلوار لباس فرم سپاه می باشد







نوشته یک دانشجوی پزشکی

نوشته یک دانشجوی پزشکی

By multisound

سلام
واقعا متاسفم از شرایطی که این روزها می بینم. من کاری به بحث هایی که تا اینجا شده ندارم چون نه توان بحث دارم نه تحمل اینهمه ندیدن و نشنیدن!
من فقط چیزهایی رو که به عینه دیدم رو میگم. من دانشجوی پزشکی هستم. دیشب اورِانس یکی از بیمارستان های اصلی ما قیامت بود. در حالی که قرار بوده تمام مجروح ها به بیمارستان های بقیه الله و بیمارستان های ارتش برده بشن اونقدر زخمی بوده که به تمام بیمارستان ها سرر ریز شده. دیشب نه نفر تو بیمارستان ما فوت شدند و 28 زخمی تیر خورده بودند. تا صبح همه مسئولای دانشگاه تو بیمارستان گریه میکردند. جنازه های کشته شده ها رو با وانت بردند!!! حتی نذاشتند کسی اسم و رسمشون رو بفهمه. به کسایی که حتی حرمت مرده رو نگه نمی دارند چی میشه گفت؟
کسی حق نداره با زخمی ها صحبتی کنه یا اطلاعاتی بگیره.
صبح امروز استادها و دانشجوها در اعتراض به برخورد به برخوردهایی که شده و اینهمه کشته اعتصاب کردند و تو محوطه بیمارستان جمع شده اند ولی نیروهای ضد شورش و لباس شخصی وارد جمع شده اند و درهای بیمارستان رو بستند و زندانی شون کردند.
اونقدر اوضاع زخمی ها خراب هست که اورژانس ما که قوی ترین طب اورژانس رو داره از دانشجوها خواسته که هرکسی که می تونه بمونه و کمک کنه. امشب مطمئنا اوضاع بدتر هم میشه.
به تمام این جنایت ها چی میشه گفت؟
به خانواده پسر 13 ساله ای که با گلوله کشته شده و حتی از جنازه اش خبری نیست چی می تونید بگین؟
دیگه بحث تقلب نیست. دیگه بحث دزدیدن رای نیست. بحث ظلم عظیمی هست که به مردم می کنند. دست هر بچه 13 یا 14 ساله یه باتوم هست که بزنه تو سر و صورت یه عده خس و خاشاک!!! یه عده اوباش!
همین چیزهاست که باعث میشه از خوندن این بحث ها حالم خراب بشه. از اینکه یه عده دوست دارند چشم و گوششون رو ببندند و بگن که اینهمه اعتراض به خاطر دشمنی با نظام و رییس جمهوره!! نه! اعتراض مردم به ظلمی هست که آشکارا به مردم میشه!
و سیعلم الذین ظلموا


۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

ولوله

در ایران غوغاست
مردم تا ساعت 4صبح در خیابانند
حتی دیروز یک بزمجه
یک و نیم متری

برای آگاهی از اخبار انتخابات وارد شهر شده

بود که توسط مامورین بازداشت شد