۱۳۹۱ بهمن ۵, پنجشنبه

طاهره یا قُرةالعَین کیست؟


فاطمه زرین‌تاج مشهور به «طاهره و قُرةالعَین» بی شک یکی از نخستین و جاودانه ترین بانوان آزادی خواه و مبارز حقوق زنان در تاریخ ایران است. این بانوی بزرگوار، ادیبی توانا، سخنوری مسلط و متبحر در معارف و علوم اسلامی بود. او شیرزنی فداکار، با روحیه ای شکست ناپذیر و مصمم، و نخستین زن بهایی بود که در اوج خرافات و محدودیت های مذهبی روبنده از صورت برگرفت، و اعلام نمود که با آمدن آیین بهایی، احکام اسلام ملغی شده‌ است. سید کاظم رشتی جانشین رهبر مکتب شیخیه به او لقب « قُرةالعَین»داد و سید علی‌محمد باب مبشر دین بهائی این شیرزن آزاده را «طاهره» نامید.
وضعیت اسفناک زنان در دوران قاجار:
برای درک ویژگی های شگفت انگیز و منحصر به فرد شخصیت بانو طاهره بهتر است مروری بر وضعیت اسفناک زنان در دوران قاجار (۱۱۶۴-۱۳۰۴) داشته باشیم؛ دکتر الیز ساناساریان (Eliz Sanasarian) در کتاب “جنبش حقوق زنان در ایران” شرایط زنان را در دوران قاجار چنین شرح می دهد:
“در این دوران امکان تحصیل برای زنان بسیار محدود بوده و در باور عمومی باسوادی زنان را مخالف اسلام و برای جامعه خطرناک می‌دانستند و روحانیون همواره بر این باور نادرست تاکید می‌کردند. باور دیگر این بود که زنان نمی‌توانند باسواد شوند و مغز آنان قدرت پذیرش دانش را ندارد. باسوادی زنان ننگ محسوب می‌شد و بسیاری از زنان باسواد آن را پنهان می‌کردند. تا جایی که حتی بعضی از همسران ناصرالدین شاه که توانایی خواندن و نوشتن داشتند، ولی شاه از این امر اطلاع نداشت.

در این دوره در خانه‌ها و خیابان‌ها جدایی جنسیتی وجود داشت که تا دوره پهلوی نیز ادامه یافت. به ویژه درمیان طبقات پایین‌تر جامعه در خانه‌ها، اندرونی و بیرونی مجزا بود. میهمانان زن توسط زنان پذیرایی می‌شدند و میهمان‌های مرد، توسط مردان. در خیابان‌های پرجمعیت مانند لاله‌زار، شاه آباد و امیریه تهران نیز در ساعت‌های پرجمعیت عصر زنان باید از یک پیاده‌رو عبور می‌کردند و مردان از پیاده‌رویی دیگر. زنانی که می‌خواستند برای کاری به سمت دیگر خیابان بروند باید از پاسبان اجازه می‌گرفتند و تحت نظر او به سرعت حرکت می‌کردند همچنین در کتاب “نهضت نسوان شرق” چنین ذکر شده که زنان و مردان حق نداشتند باهم در یک درشکه بنشینند حتی اگر مادر و پسر یا خواهر و برادر بودند.
زندگی‌نامه طاهره

فاطمه زرین‌تاج برغانی قزوینی ملقب به زکیه یا ام‌سلمه و مشهور به طاهره قُرةالعَین (زادهٔ ۱۲۳۰، ۱۲۳۱ یا ۱۲۳۳ قمری – درگذشت ۱۲۶۸ قمری) شاعر ایرانی از اولین مریدان سید علی‌محمد باب و از رهبران جنبش باب بوده‌است، طاهره نه تنها اشعار و نثر استادانه‌ای داشت بلکه در نظریه‌پردازی سیاسی نیز از پیشتازان زمان خود بوده‌است او در زمانی که بیشتر زنان عملا از آموزش کنار گذاشته می شدند با بسیاری از رهبران مذهبی به مباحثه پرداخته و بارها آنان را شکست داده بود. عبدالوهاب برادر طاهره که خود از عالمان بزرگ شهر بوده از قرةالعین چنین یاد کرده است: “ما تمام برادرها و پسر عموها در حضور قرةالعین جرئت تکلم نداشتیم به اندازه‌ای معلومات او ما را مرعوب ساخته بود که اگر احیاناً در مسائلی متنازع فیه بحث می‌کردیم چنان مسئله را پاک و روشن و معلوم و مربوط برای ما مدلل می‌کرد که فوراً تمام سرافکنده و خجالت‌زده بیرون می‌رفتیم.”
تحصیلات و گرایشات مذهبی:
طاهره در کودکی حافظ قرآن بود و به حل مسائل فقهی علاقه نشان می‌داد او ادبیات و شعر فارسی را نزد مادر خود و فقه، اصول، حدیث و تفسیر را نزد پدر، برادر(عبدالوهاب) و عمویش (معروف به شهید ثالث) فراگرفت. فلسفه، حکمت و عرفان را نزد دو تن از پسرعموهای پدرش آموخت، او با پسر عمویش ازدواج کرد، فاضل مازندراتی در کتاب “ظهور الحق” جلد ۳ چنین می نویسد که طاهره مدتها با پدرش در باب مسائلی چون ” قیامت و حشر ونشر و بعث و معراج و وعید و وعود و ظهور حضرت موعود” مباحثه میکرده و جواب قانع کننده ای در این خصوص دریافت نکرده بود بهمین دلیل پس از آشنائی با مکتب شیخی خود را “طالب معانی” و “بیانات” آثار شیخی و ” تشنه این جام” می یابد و پس از مطالعه آثار شیخی در اندک زمانی بر معارف این مکتب تسلط می یابد.
حضور در کربلا ، نجف و بغداد
او به همراه همسرش برای سیزده سال به کربلا و نجف رفت و تحصیلات در زمینه فقه، کلام و سایر علوم دینی را دنبال نمود و در این زمان به مکتب شیخیه گرایش پیدا کرده بود و مشتاقانه دروس شیخ احمد احسایی موسس مکتب شیخیه را دنبال می‌کرد که این سبب اختلاف بین او و شوهر و پدرشوهرش بود که پس بازگشت به قزوین به دلیل این اختلافات اعتقادی از همسرش جدا شد و سه سال بعد به همراه خواهر و شوهرخواهرش به کربلا بازگشت. پس از بازگشت به کربلا شایعه بابی شدن وی به گوش روحانیون شیعه رسید و علمای کربلا خواهان اخراج طاهره از شهر شدند.
او در ماه محرم خشم علما را با پوشیدن تعمدی لباس‌های شاد و ظاهر شدن بی‌نقاب به بهانه جشن تولد باب بر انگیخت بنابراین گروهی از مسلمانان تندرو به تحریک روحانیون کربلا به محل سکونت وی حمله کردند حکومت عثمانی ناچار به مداخله شد و ابتدا وی را در کربلا در حبس خانگی نگه داشت سپس وی را به بغداد اعزام نمود طاهره سرانجام در اوایل سال ۱۸۴۷ میلادی در خانه شهاب‌الدین آلوسی، مفتی اهل سنت بغداد در حبس خانگی قرار گرفت.
اخراج از عثمانی و بازگشت به ایران
فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی طاهره باعث رواج شایعات و تهمت هایی بی‌اخلاقی‌ بوسیله روحانیون تندرو متعصب اسلامی به او شده بود در چنین موقعیتی پدر طاهره از طریق خویشاوندی در عراق، والی عراق را ترغیب نمود که طاهره را به ایران باز برگرداند. در سال ۱۸۴۷ میلادی، طاهره به دستور حاکم عثمانی عراق از عراق اخراج شد. او قصد داشت مستقیم به تهران و نزد شاه رفته و او را به آئین خود دعوت کند ولی پدرش متوجه نیت او شده و کسانی را به استقبال او فرستاد تا از میانه راه او را به قزوین باز گردانند. طاهره از عراق تا قزوین به هر آبادی‌ای به تبلیغ آئین باب می پرداخت و در امر تبلیغ بسیار موفق بود.
بازگشت به قزوین و متهم شدن به صدور
فرمان قتل بوسیله همسر سابق
سرانجام طاهره پس از سه سال به قزوین بازگشت. در قزوین تلاش های پدرش برای منصرف کردن او از مبلغ دین باب بودن و آشتی با شوهر سابقش بی نتیجه ماند. با ورود او درگیری‌های عمومی در قزوین افزایش یافت که اصولی‌ها و در راس آنان خانواده پدری طاهره از تریبون منابر به تبلیغ وسیع علیه بابی‌ها پرداختند و مردم را حتی از معامله با آنان منع کردند. این احکام به تدریج منجر به درگیری‌های بیشتر در بازار قزوین شد که از آن به تعبیر جنگ حیدری و نعمتی نام می برند. اندکی بعد پدرشوهر سابق طاهره که رهبر مذهبی شمرده می‌شد، در مسجد و هنگام نماز مورد حمله قرار گرفت و کشته شد و با آنکه قاتل فردی بابی بود که از شیراز به قزوین آمده بود ولی در قزوین شایع شد که طاهره در ترور عمویش دست داشته‌است. همسر سابق طاهره، ملا محمد تقی وی را متهم به صدور فرمان قتل کرد در نتیجه حاکم قزوین او را زندانی کرد. ولی طاهره با کمک زنان بابی دیگر از زندان گریخت و به تهران رفت.
واقعه بَدَشت و پیامد های آن
به گفته ریچارد فولتز، طاهره در تهران به فکر تشکیل جلسه‌ای با حضور همه بابی‌های سرشناس افتاد. برجستگان بابی دعوت او را پذیرفتند و در ربیع‌الثانی سال ۱۲۶۴ هجری قمری و همزمان با محاکمه سیدعلی‌محمد باب در آذربایجان، این اجتماع در روستای بَدَشت از توابع شاهرود تشکیل شد. طاهره در اجتماع بدشت، در تاریکترین عصر تاریخ ایران کشف حجاب نمود، این اقدام باعث شد که عده‌ای او را یکی از اولین قهرمانان ایرانی جنبش زنان معرفی کنند.
در بدشت اختلاف نظر بین طاهره که خواستار جدایی کامل آئین باب از اسلام و اقدام نظامی برای دفاع از جامعه بابی بود و محمدعلی بارفروشی از سوی دیگر که محافظه کارتر بود در گرفت. حاضر شدن او بدون نقاب و روبنده حاضران را دچار شوکه نمود. از سوی دیگر، جدائی دین بابی از دین اسلام و نسخ احکام و سنن قدیم که خواسته او بود، موجب افزایش نگرانی‌های مأموران دولت، و آخوندها در آن زمان شد. گروهی از بابیان به تردید افتاده و به رهبری محمدعلی بارفروشی با وی مخالفت کردند.
سرانجام طاهره موفق شد در یک مباحثه، محمدعلی بارفروشی را متقاعد کند که احکام شریعت اسلام ملغی شده‌است. طاهره به همین مناسبت شعری نیز سرود و ملغی شدن احکام اسلامی را چنین تشریح کرد:
ای عاشقان، ای عاشقان، شد آشکارا وجه  
 حق رفع حجب گردید هان از قدرت رب‌الخلق
آمد زمان راستی، کژی شد اندر کاستی
 آن شد که آن می‌خواستی، از عدل و قانون و نسق
ماجرای بدشت باعث شد که بابی‌ها با ماموران حکومتی درگیر شوند و طاهره برای مدت نزدیک به یک سال در روستاهای مختلف زندگی مخفیانه‌ای داشت وی زمانی که از نور قصد رفتن به قلعه طبرسی و پیوستن به سایر بابی‌ها را داشت با اتهام پیشین صدور فرمان کشتن عمویش، دستگیر و به تهران اعزام شد.
دستگیری، خواستگاری نافرجام ناصرالدین شاه
 و قتل مخفیانه طاهره:
برای مدت حدود سه‌سال، طاهره در بالاخانه محمد خان کلانتر رئیس پلیس تهران در حبس خانگی بود و آنچنان هر روز بر شهرت او افزوده می‌شد که زنان برجسته تهران نیز به دیدن او می‌رفتند. در طول این سال‌ها باب اعدام شده بود و عده‌ای از هواداران او به قصد انتقام، به ناصرالدین شاه در نیاوران و در روز ۲۸ شوال ۱۲۶۸ هجری قمری تیراندازی کردند که این ترور نافرجام ماند. شاه نیز در عوض دستور کشتار بابی‌ها را صادر کرد.
گفته می شود پیش از اعدام طاهره در تهران ناصرالدین‌شاه که محصور جمال و کمال طاهره شده بود از او خواستگاری کرده‌است و در نامه ای خطاب به طاهره ابراز میکند، اگر طاهره از پیروی دیانت باب سر باز زند و به جامعه اسلامی باز گردد او را بانوی نخست (سرپرست بانوان حرم) دربار خویش میسازد. طاهره در اعلام مخالفت خود با این درخواست در پاسخ به او بیت زیر را برای شاه فرستاده‌است:
تو و ملک وجاه سکندری، من و رسم و راه قلندری
 اگر آن نکوست تو در خوری، اگر این بد است مرا سزا
سرانجام در سال ۱۸۵۲ میلادی با حکم دو مجتهد، بانویی که با جسارت کلامش آزادی بیان و انتخاب آزادانه مذهب و تساوی حقوق را برای زنان قائل بود و حاضر نشد کنیزی از کنیزان صیغه ای حرمسرای ناصر الدین شاه باشد و در حالی که بزرگان زیادی خرد و حیا و فضل او را ستوده بودند. از جمله این افراد می توان آلوسی، مفتی بغداد نام برد که در شرح شخصیت این بانوگفته بود:
” من در این زن فضل و کمالی دیدم که در بسیاری از مردان ندیده ام. او دارای عقل، حیا، و صیانت بسیار بود“. به اتهام واهی مفسد فی‌الارض بودن محکوم به اعدام شد!، طاهره حدودا ۳۶ ساله بود که به طور مخفیانه او را به باغ ایلخانی بردند و پارچه ای ابریشمی در دهانش فرو کردند و بدن نیمه جانش را به چاه انداختند و چاه را با سنگ و خاک انباشتند!.
از طاهره (قُرةالعَین) چه می آموزیم
خانم ماریانا هاینیش (Marianna Hainisch) که مادر یکی از رؤسای جمهور اتریش و یکی از زنان پیشرویی که برای  پیشبرد سطح معلومات و آزادی زنان زحمات بسیار زیادی کشیده است، در سال ۱۹۲۵ درباره طاهره چنین گفته است:
” قرةالعین قزوینی بزرگترین زن نمونه در زندگی من بشمار می رود. در هفده سالگی برای اولین بار نام و شرح
 شهادت او را شنیدم و با خود اندیشیدم آنچه که طاهره به قیمت جان خود برای زنان ایرانی انجام داد من هم
 باید برای زنان اتریشی انجام بدهم”.
از آن چه بر طاهره قرة العین گدشت، چه می آموزیم؟
همین نقل قول کوتاه مهمترین درسی است که همه زنان و مردان آزادی خواه باید در مقایسه تلاش های آزادی خواهانه این بانوی بزرگوار برای رسیدن به آزادی و حقوق بشردر جامعه است، مقایسه آرمان های روشنفکران جامعه های گوناگون آنروز، با این بانوی ارجمند، نشان از سطح فکر برتری برخوردار بوده است. این بانوی گرامی،نخستین زن نامدار ایرانی بود که کشف حجاب کرد و طنین صدای رعد آسایش بر پیکر تاریخ ننگیین فتواهای قتل و کشتار مذهبیون اسلامی همچنان به گوش می رسد.
زمانی که به مرگ نزدیک می شد، فریاد بر آورد: ”میتوانید هر گاه که اراده کنید مرا به قتل برسانید اما جلوی پیشرفت و مبارزه زنان برای آزادی را که روزگارش بزودی خواهد رسید، نمیتوانید بگیرید”. و همه زنان آزادی خواه و خردگرا که از کشورهای اسلامی و خانواده های مذهبی برخواسته اند و با قوانین خرافی مذهبی به مخالفت و مبارزه پرداخته اند، از گذشته تا امروزشاهدی بر اثبات حقیقت این فریاد آزادی خواهانه در مخوفترین زمان حقوق زنان در ایران هستند، از طاهره باید شهامت آزادی بیان و مبارزه برای تساوی حقوق انسان ها بویژه زنان را آموخت!.
بر گرفته از فضول محله.
خال به کنج لب یکی، طُرۀ مشک فام دو
وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان
از چه کنم مجابشان؟ پخته یکی و خام دو
حامله خم ز دخت رز، باده کشان به دور او
طفل حرام زاده بين! باب يکی و مام دو
صورت ماه طلعتان،کنج کمند گیسوان
کس به جهان ندیده است، روز یکی و شام دو
ساقی ماهروی من از چه نشسته غافلی؟
باده بیار و می بده، صبح یکی و شام دو
مست دو چشم دلرُبا همچو قرابه پُر ز می
در کف ترک مست بین، باده یکی و جام دو
کُشتهء تیغ ابرویت گشته هزار همچو من
بستهء چشم جادویت، میم یکی و لام دو
وعدۀ وصل می دهی لیک وفا نمی کنی
من به جهان ندیده ام، مرد یکی، کلام دو
گاه بخوان سگ درت، گاه کمین چاکرت
فرق نمی کند مرا، بنده یکی و نام دو

۱۳۹۱ دی ۲۶, سه‌شنبه

Bidad - بیداد - جلسه شعر خوانی - تهران تیرماه ۹۱



گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اماّ چه سود حاصل گلهای پرپر است
شرم از نگاه بلبل بی دل نمی کنید
کاز هجر گل نوای فغانش به حنجر است
از آنزمان که آینه گردان شب شدید
آیینه ی دل از دم دوران مکدر است
فردایتان چکیده ی امروز زندگی است
امروزتان طلیعه ی فردای محشر است
وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرّر است
وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ می چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است
وقتی بهار وصله ی ناجور فصلهاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است
وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر می نشیند و قاضی و داور است
وقتی طراوت چمن از اشک ابر هاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصوّر است
وقتی که نوح کشتی خودرا به خون نشاند
وقتی که مار مؤجزه ی یک پیمبر است
وقتی که بر خلاف تمام فسانه ها
امروز شعله مسلخ سرخ سمندر است
از من مخواه شعر تَر ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است
ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برنده تر از تیغ خنجر است
این تخته پاره ها که به آن چنگ می زنید
ته مانده های زورق بر خون شناور است
حرص جهان مزن که در این عهد بی ثبات
روز نخست موعد مرگت مقرر است
هرگز حدیث درد به پایان نمی رسد
گر چه خطابه ی غزلم رو به آخر است
امّا هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود علم گرفت
در عرصه ی ستیز رجز خوان حق شدم
بر فرق شام تیره عمود فلق شدم
مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته ام
پاییز بی کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگهِ جرسم را گرفته است
دیگر بس است هر چه دوپهلو سروده ام
من ریزه خوار سفره ناکس نبوده ام
من وام دار حکمت اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر کرّارم ای عزیز
من از دیار بیهقم ،از نسل سربدار
شمشیر آبدیده ی میدان کارزار
ای بیستون فاجعه فرهاد می شوم
قبضه به دسته تیشه ی فریاد می شوم
تا بر زنم به کوه سکوت و فغان کنم
رازی هزار از پس پرده عیان کنم
دادی چنان کشم که جهان را خبر شود
گوش فلک ز ناله ی بیداد کر شود
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست
حتّا به شاخ خشک دلم برگ زرد نیست
اینجا نفس به حنجره انکار می شود
با صد زبان به کفر من اقرار می شود
با هر اذان صبح به گلدسته های شهر
هر روز دیو فاجعه بیدار می شود
اینجا ز خوف خشم خدا در دل زمین
دیوار خانه روی تو آوار می شود
با ازدحام این همه شمشیر تشنه لب
هر روز روز واقعه تکرار می شود
آخر چگونه زار نگریم برای عشق
وقتی نبود آنچه که دیدم سزای عشق
دیدم در انزوای خزان باغ عشق را
دیدم به قلب خون غزل داغ عشق را
دیدم به حکم خار به گلها کتک زدند
مهر سکوت بر دهن قاصدک زدند
دیدم لگد به ساقه ی امید می زنند
شلاّق شب به گرده ی خورشید می زنند
دیدم که گرگ برّه ی ما را دریده است
دیدم خروس دهکده را سر بریده است
دیدم هُبل به جای خدا تکیه کرده بود
دیدم دوباره رونق بازار بَرده بود
دیدم خدا به غربت خود زار می گریست
در سوگ دین به پهنه ی رخسار می گریست
دیدم هر آنچه دیدنش اندوه و ماتم است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
از بس سرودم و نشنیدید خسته ام
من از نگاه سرد شما دلشکسته ام
ای از تبار هر چه سیاهی سرشتتان
رنگ جهنم است تمام بهشتتان
شمشیر های کهنه خودرا رها کنید
از ذوالفقار شاه ولایت حیا کنید
بی شک اگر که تیغ شما ذوالفقار بود
هر چار فصل سال همیشه بهار بود
امّا به حکم سفسطه بیداد کرده اید
ابلیس را ز اشک خدا شاد کرده اید
مردم در این سراچه به جز باد سرد نیست
هر کس که لاف مردی خود زد که مرد نیست
مردم حدیث خوردن شرم موقع حیاست
صحبت ز هتک حرمت والای کبریاست
مردم خدانکرده مگر کور گشته اید
یا از اصالت خودتان دور گشته اید
تا کی برای لقمه ی نان بندگی کنید
تا کی به زیر منّتشان زندگی کنید
اشعار صیقلی شده تقدیم کس نکن
گل را فدای رویش خاشاک و خس نکن
دل را اسیر دلبر مشکوک کرده اید
دُّر دری نثار ره خوک کرده اید
آزاده باش هر چه که هستی عزیز من
حتّا اگر که بت بپرستی عزیز من
اینان که از قبیله ی شوم سیاهیند
بیرق بدست شام غریب تباهیند
گویند این عجوزه ی شب راه چاره است
آبستن سپیده ی صبحی دوباره است
ای خلق این عجوزه ی شب تاب ماه نیست
آبستن سپیده ی صبح پگاه نیست
مردم به سِحر و شعبده در خواب رفته اید
در این کویر تشنه پی آب رفته اید
تا کی در انتظار مسیحی دوباره اید؟
در جستجوی نور کدامین ستاره اید؟
مردم برای هیبتمان آبرو نماند
فریاد دادخواهیِمان در گلو نماند
اینان تمام هستی ما را گرفته اند
شور و نشاط و مستی ما را گرفته اند
در موج خیزِ حادثه کشتی شکسته است
در ما غمی به وسعت دریا نشسته است
در زیر بار غصّه رمق ناله می کند
از حجم این سروده ورق ناله می کند
اندوه این حدیث دلم را به خون کشید
عقل مرا دوباره به طرف جنون کشید
هل من مبارز از بن دندان بر آورم
رخش غزل دوباره به جولان در آورم
برخیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم
از عمق جان خدای جهان را صدا کنیم
با ازدحام این همه بت در حریم حق
فکری به حال غربت دین خدا کنیم
در سوگ صبح همدم مرغ سحر شویم
در صبر غم به سرو بلند اقتدا کنیم
باید دوباره قبله ی خود را عوض کنیم
با خشت عشق کعبه ای از نو بنا کنیم
جای طواف و سجده برای فریب خلق
یک کار خیر محض رضای خدا کنیم
در انتهای کوچه ی بن بست حسرتیم
باید که فکر عاقبت از ابتدا کنیم
با این یقین که از پس یلدا سحر شود
بر خیز تا به حرمت قرآن دعا کنیم

۱۳۹۱ دی ۲۲, جمعه

هنر نزد ایرانیان است و بس


۱- اولین مردمان جهان که نخ به سکه می‌بستند و در داخل تلفن‌های عمومی می‌انداختند،ایرانیان بودند!

۲- اولین مردمانی که توانستند از کارتهای اعتباری تلفن‌های عمومی استفاده کنند،بدون آنکه اعتبار آن کم شود،ایرانیان بودند!

۳- اولین مردمانی که نوشابه‌های تقلبی ساختند،ایرانیان بودند!

۴- اولین مردمانی که دراولین صادرات به کشورهای شمالی ایران به جای حنا، خاک رنگی فروختند، ایرانیان بودند!

۵- اولین مردمانی که کشف کردند دروغگویی و ریا و کلک‌ بازی برای موفقیت ضروری است، ایرانیان بودند!

۶- اولین مردمان دنیا که همزمان هم مایل هستند گرمشان شود وهم سردشان ایرانیان بودند، چون همزمان با روشن کردن بخاری،پنجره‌ها را هم بازمی‌کنند!

۷- اولین مردمانی که در گروه کم‌توسعه‌ترین کشورهای دنیا
قرار دارند ولی ادعا و توقع برترین مردمان دنیا را دارند ، ایرانیان بودند!

۸- اولین مردمان دنیا که کمتر از همه کار کردند اما بیشتر از همه عجله داشتند و تندتر از همه رانندگی می کردند، ایرانیان بودند!

۹- اولین مردمان دنیا که کمتر از همه کتاب می خواندند و بیشتر از همه اظهار فضل،ایرانیان بودند!

۱۰- اولین مردمان دنیا که در خانواده های دیکتاتور زندگی می کردند و انتظارحکومت دموکرات داشتند ایرانیان بودند!

۱۱- اولین مردمانی که فقط به گذشته بسیار بسیار دور خود افتخار می‌کنند ولی چیزی در ۵۰۰ سال اخیر
برای دنیا نداشته‌اند ، ایرانیان بودند

۱۲- اولین مردمانی که در آتش تعصبات میسوزند و دین وکتاب خود را آخرین نجات بشر می دانند ولی خود تیشه به
ریشه هر تفکر انسانی میزنند ایرانیان بودند.

۱۳- اولین مردمانی که جنگ و خونریزی رابر خلاف پیشینیان خود مایه مباهات می دانند ایرانیان بودند.

۱۴- اولین مردمانی که در دریای خرافات- توهمات-توسل به فال گیری و رمالی -به جای تفکر عمیق وتصمیمات منطقی
و ایجاد موقعیات ومناسبات اجتماعی را مدار زندگی روزمره قرار دادند ایرانیان بودند.

۱۵- اولین مردمانی که برای راحتی خود به جای مطالعه دقیق به تقلید متوسل می شوند وهمه چیز را به عهده خدا می گذارند و فکر می کنند اگر نجات دهنده بشریت تشریف بیاورد کوهها درسته به آسمان پرتاب خواهند شد و این واقعه عظیم را خواهر شوهر همسایه که کنار کوه زندگی می کند به اقصی نقاط جهان که کوه ندارد فکس خواهد کرد ایرانیان بودند.

کدام عبادت حال می کنی

     جوک مشهدی

از یک مشهدی پرسیدن با کدوم عبادت حال می کنی؟
گفت : نماز میت
پرسیدن چرا؟
گفت : وضو که نمخه.
رکوع و سجده هم که ندره , صفشم که خر تو خره!
کفشاتم در نمیری , آخرشم نهار مدن


۱۳۹۱ دی ۲۱, پنجشنبه

فقر در غرب بیداد می کند!


تصاویری دلخراش از گسترش فقر در جوامع غربی
خواهش می کنم فقط ناراحت نشید ...اگر خیلی دلتان
سوخت کمکهای نقدی خود را بریزید به حساب
علی بی ستاره تا جهت تأمین پوشاک برایشان
اقدام عاجل بعمل آورد!











نوه فتحعلیشاه قاجار(سارا شاهی) در برلین




فقط خانم سارا شاهی (ندیده فتحعلیشاه قاجار) را به عنوان پادشاه آینده ایران قبول دارم نه بیشتر!

بر خلاف بسیاری دوستان که اعتقاد دارند جناب رضا پهلوی می توانند فرد مورد نظر ما باشد، من خانم سارا شاهی(نواده فتحعلی شاه قاجار که ساکن تگزاس هست)را به عنوان گزینه شاه آینده پیشنهاد می کنم. و البته چند دلیل هم دارم:
اولا پهلوی ها اعتقاد دارند که مردم سلطنت را که ارث پدر آقا رضا بوده ازشون گرفتند، پس باید به ایشون برگردونده بشه.اما در واقع پدربزرگ آقا رضا هم سلطنت رو که ارث خانوادگی ساراخانم بوده از خاندان قاجار به زور گرفتند. پس اگر حقی باشه حق ایشونه!
ثانیاً چون معیار اصلی در این مورد اسپرم همایونی هستش، سارا خانم حداقل ۸ پشتشون دارای اسپرم همایونی بوده در حالی که آقارضا فقط دو پشتش اسپرم سلطنتی داره و قبلش به مقنی های سوادکوه می رسه.پس در این مورد هم سارا خانم به آقا رضا برتری و اولویت دارند!
اما دلیل سوم. تورو خدا خودتون به عکس این دو کاندیدای اعلی حضرت شدن آینده ایران یه نگاه بکنید. انصافا کسی دلش میاد سارا خانم به این خوشگلی رو ول کنه و آقا رضا رو به عنوان شاه انتخاب کنه؟! به هر حال تیپ هم برای پادشاه آینده ایران مهمه، نیست؟!

البته فقط مردم باید انتخاب کنند و میزان رای ملت است!

                                   نبیره فتحعلیشاه قاجارمدلی قابل ستایش سرکار خانم شاهی،
فتتحعلیشاه به پا خیز
برلین شده رستاخیز!!
















۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

کشف قبر تاریخی



در حين عمليات تعريض جاده مسير شهرک حسن آباد- سنندج، 5 قبر تاريخی کشف شدند. 30-8-1387 مسئولان سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري کردستان طبق کارشناسي هاي اوليه، قدمت اين قبرها را 3
هزارسال تخمين زدند. در اين قبرستان كه مردگان به صورت چمباتمه‌اي دفن شده اند، اشيائي همچون نيزه هاي جنگي، دست بند مفرغي و کاسه هاي سفالي نيز کشف شده است. شاهدان عيني که در ساعات ابتدايي کشف اين گورها قادر به ديدن آنها شدند، اظهار مي دارند که يکي از اين قبرها مربوط به يک پادشاه مي باشد اين جسد به صورت سالم در يک تابوت قرار داده شده که لايه ي بيروني آن را سرب و ساروج و لايه ي داخلي آن طلاکاري شده است. طول اين تابوت دقيقاً به اندازه ي طول جسد مي باشد. در کنار سر اين جسد يک(يا دو) جعبه ي طلايي و با محتويات اشيايي از جنس طلا، در کنار آن يک نيزه و در روي سينه و ميانه ي بدن آن دو شيه، يکي به شکل ماهي و ديگري به شکل عقاب قرار دارند. روي اين دو صفحه کلماتي به زبان ميخي حک شده است. همچنين در پشت سر جسد و بر ديواره ي تابوت، تصويري حک شده ديده مي شود. نکته ي قابل توجه در اين جسد، سالم بودن جسم است. اين جسد حتي به شيوه ي موميايي هاي کشف شده در پارچه ي قرار داده نشده و با اين وجود تمام نقاط آن کاملاً سالم مانده اند. تصاوير مربوط به چهار جسد ديگر در تلويزيون محلي کردستان پخش شده، اما تصوير مربوط به اين پادشاه تاکنون در تلويزيون ملی و شبکه ي محلي کردستان پخش نشده است. به گفته ي مردم محلي، با توجه به اينکه سرقت آثار تاريخي کردستان همواره از سوي بعضي مسئولين صورت گرفته است، اين نگراني وجود دارد که اين جسد نيز همچون موارد ديگر به سرقت برود. قبرستان کشف شده در فاصله 500 متري تپه باستاني زاگرس سنندج قرار دارد که در فهرست آثار ملي ثبت شده است تصاويري از موميايي بي نظير پيدا شده در منطقه حسن اباد سنندج احتمال مي رود اين موميايي متعلق به دياکو پادشاه ماد مي باشد متاسفانه تا کنون هيچ گونه اطلاعي از سرنوشت اين موميايي در دست نيست. دیاآکو که بود؟ دیاآکو را اولین پادشاه ایران مینمامند،گفته میشود او وقتی به پاد شاهی رسید شهر همدان (هگمتانه آنروزگار) را پایتخت خویش قرار داد. وی دستور ساخت هفت دیوار تودرتو و استوار را در همدان داد که درون این دیوارها باغ و بیشه و بوستان فراوانی پدید آوردند. این سازه شگفت‌انگیز پایتخت ایران آن روزگار بود. دیاآکو 53 سال پادشاهی کرد. بنا به اظهار نظر شاهدان موميايي توسط يک هليکوپتر ناشناس به محل نامعلومي انتقال داده شده است.. سازمان ميراث فرهنگي در موزه فقط چند تکه استخوان را نشان عموم مردم داده اند و فقط به اين اکتفا کرده اند ولي تصاوير گرفته شده خلاف ان را نشان مي دهند تابوت پيدا شده تمام از طلا پوشيده شده بوده است.

عربستان سعودی



هفتم ژانويه ۱۹۲۶ - 17دی: تأسيس کشور عربستان سعودی
عبدالعزيزبن عبدالرحمن السعود هفتم ژانويه سال 1926 قلمرو خود را مملکت سعودی اعلام داشت.
به دنبال جنگ جهانی اول که امپراتوری عثمانی شکست خورد، سرزمينهای تحت کنترل آن نيز يکی پس از ديگری جدا شده و تحت سلطه انلگستان قرار گرفتند. اين کشورها از جمله عراق، اردن، کويت وعربستان بودند.
عبدالعزيز در جوانی با خانواده خود براثر فشار الرشيد که زادگاه آنان رياض در منطقه نجد را متصرف شده بود به کويت رفت. وی در دسامبر سال 1901 در 21 سالگی با نيرويی که از چهل وچند نفر بيشتر نبود به قصد پس گرفتن رياض عازم نجد شد و اوايل 1902 رياض را تصرف کرد. سپس به کوتاه کردن دست الرشيد از نقاط ديگر پرداخت.
تا سال 1904 همه نجد را به رغم حمايت نظامی عثمانی از الرشيد تصرف کرد.
با مرگ الرشيد در سال 1906 راه در برابر عبدالعزيز باز شد و به تدريج ساير مناطق تحت سلطه الرشيد را گرفت و در سال 1913 حصاء را هم بر قلمرو خود افزود و به ساحل خليج فارس رسيد.
عربستان سعودی دارای 2ميليون و250هزار کيلومتر مربع وسعت و طبق آمار رسمی سال 2001، 21ميليون و400 هزار تن سکنه دارد و از لحاظ صدور نفت، مقام اول را در جهان داراست.



فارسی جالب است


ما ایرانیان خارج نشین در گفتگو با مردم انگلیسی زبان مشکل داشته‌ایم، بیان اصطلاحاتِ رایج در زبان فارسی بوده که نمیشد به زبان انگلیسی ترجمه کرد، اما اکنون این مشکل هم الحمدالله برطرف شد.

----- فارسی جالب است

پدرم در آمد و پدر تو را هم در ميارم
.My father came out, and I will take out your father

    مرده شورتو ببرن 
.May they take away your ‘dead washer

ارواح شکمت
.Ghosts of your stomach

سرم کلاه نگذار
.Don't put a hat on my head

چرا هيزم تر به من می‌فروشی؟
   ?Why are you selling me wet wood
تکليفم رو روشن کن
.Light up my homework

خرش از پل گذشت
.His donkey passed the bridge

دم بريده
.Cut tail

چه خاکی بر سرم بکنم؟
    ?What kind of dirt shall I put on my head
سرش با دمش بازی می‌کنه
.His head is playing with his tail

گليمتو از آب بکش
.Pull your carpet out of the water

خوشی زده زير دلش
.Happiness has hit you under your stomach

چنان بزنم که برق از چشمت بپره.
.Punch you so hard that electricity will come out of your eyes

زهر مار
.Snake Venom

مرض
.Disease

درد بی درمون
.Pain without a cure

فکر می کنه از دماغ فيل افتاده؟
?He thinks he has fallen out of an elephant's nose

سگ سبيل
.Dog's mustache

چشتو در ميارم
.I'll take out your eyes

قدمت روی چشمم
.Your step on my eye

قربونت برم
.May I be sacrificed for you

شتر ديدی نديدی
.You have seen camel; you haven't seen

کرم نريز
.Don't drop worms

زبون درازی می‌کنه
.He does long tongue

خر تو خره
.Donkey in to donkey

مثل فيل و فنجون می‌مونن
.They are like an elephant and a tea cup

هندونه زير بغلم نذار
.Don't put watermelon under my arms

با ديوار يکيت می‌کنم
.I'll make you one with the wall

مي‌خواستم ببنم فضولم کيه؟
?I wanted to see who my nosy person is

بهم چپ چپ نگاه نکن
.Don't look at me left left

ما رو رو سياه کرد
.Took the water from my face, painted us black

در ديزی بازه حيای گربه کجا رفته؟
    ?The door to the pot is open, where is the integrity of the cat
شتر سواری دلا دلا نمیشه
.You can't ride a camel bending, bending

کور خونده
.The blind read

سگ میزد، گربه می‌رقصید 
.The dog was hitting, the cat was dancing        

چرا سوسیالیسم؟ آلبرت اینشتاین

آلبرت انیشتین: من متقاعد شده ام که برای از بردن این سیمای زشت سرمایه داری تنها یک راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسیالیستی همراه با یک سیستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسیالیستی میباشد. در چنین سیستم اقتصادی، ابزار تولید در مالکیت جامعه است و به شیوه برنامه ریزی شده بکار گرفته میشود. سیستم اقتصاد برنامه ای، تولید را بر اساس نیاز جامعه تنظیم میکند، کار را بین همه کسانی که توانایی کار کردن را دارند تقسیم میکند و معیشت همه مردان، زنان و کودکان را تضمین میکند. آموزش فردی، علاوه بر اینکه شکوفایی استعدادهای ذاتی را تشویق میکند، تلاش میکند تا به جای تکریم و ستایش قدرت و موفقیت فردی، احساس مسؤلیت نسبت به دیگر همنوعان در جامعه را ایجاد کند.



چرا سوسیالیسم؟
از:آلبرت انشتین
اشاره: آلبرت انیشتین (1879-1955) مقاله زیر را شش سال قبل از مرگش در سن هفتاد سالگی برای اولین شماره مجله مانتلی ریویو نوشت. در این هنگام از زمانی که او درجه دکترای خود را در فیزیک با طرح نظریه نسبیت و برابری ماده و انرژی گذراند 44 سال می‌گذشت. تئوری نسبیت اینشتین تاثیر عظیمی بر علم گذاشت و نتایج جدیدی و عمیقی را درباره طبیعت و فضا، زمان، حرکت، ماده، انرژی و روابطی که بر آنها حاکم است، عرضه کرد. به زبان ساده، تئوری او از جمله مطرح می‌کرد که میزان حرکت ساعت در فضا با افزایش سرعت کاهش می‌یابد و اینکه انرژی و ماده برابر و قابل تبدیل به یکدیگرند. این فرمول فرصتی برای تحقیقات بعدی روی اتم فراهم کرد و سرانجام با انفجار اتم به اثبات رسید.
اطلاعات به دست آمده از امکان دسترسی هیتلر به بمب اتمی، نگرانی زیادی را در آستانه جنگ جهانی دوم ایجاد کرده بود. اینشتین به عنوان یک شهروند آلمانی، همراه با عده دیگری از دانشمندان اروپایی از چنگ هیتلر گریخته بود. تردیدی نداشت که اگر بمب به دست دیکتاتور آلمان بیفتد، برای رسیدن به اهداف خود کوچکترین تردیدی در تخریب جهان به خود راه نخواهد داد. از این رو وقتی دانشمندان فیزیک مهاجر، نامه‌ای را در مورد استفاده از بمب اتمی به اینشتین دادند و از او خواستند که وی از شهرت خود استفاده کرده و آن را با امضای خود برای فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا بفرستد، او چنین کرد.
تصور انیشتین این بود که ایالات متحده و بریتانیا جوامعی دموکراتیک هستند و دستیابی به بمب اتمی از طرف آنها فقط برای آزادی انسان به کار خواهد رفت. دولت ایالات متحده با استفاده از فیزیکدانان مهاجر و دانشمندان بریتانیایی، طرح محرمانه «مانهاتان» را در سال 1939 پی ریخت و دانشمندان به کار مطالعه و ساخت بمب اتمی پرداختند. سرانجام ایالات متحده در 16 ژوئیه 1945 اولین بمب اتمی را در کشاکش جنگ در صحرای الاموگوردو در نیومکزیکو آزمایش کرد. با انفجار این بمب، دمای سطح زمین در محل انفجار به صدمیلیون درجه فارنهایت، یعنی سه برابر حرارت داخل خورشید و ده‌هزار برابر دمای سطح آن، رسید. تمامی اشکال حیات، از روییدنی‌ها تا جانداران، به شعاع 5/1 کیلومتری مرکز انفجار کاملا نابود شدند. پس از انفجار، ژنرال لزلی گرووز مدیر طرح مانهاتان به معاون خود گفت: «جنگ به پایان رسید. یک یا دو بمب اتمی کار ژاپن را تمام خواهد کرد.»
پرزیدنت هاری ترومن که در کنفرانس پتسدام شرکت کرده بود، از موفقیت این انفجار مطلع شد و متعاقب آن به ژاپن اولتیماتوم داد. کمتر از دو ماه بعد، ایالات متحده دو بمب اتمی خود را به ترتیب در روزهای 6 و 9 اوت در هیروشیما و ناگازاکی منفجر کرد. نتایج دهشتناکی که این بمبها به جا گذاشتند تا آن زمان برای بشریت ناشناخته بود.
انفجار بمب با انفجار تصورات خوشبینانه اینشتین نسبت به دولتمردان ایالات متحده و بریتانیا مقارن بود. اینشتین که شاهد نادیده گرفتن درخواستهای دانشمندان در مورد عدم استفاده از بمب اتمی علیه ژاپن بود، عمیقا دریافت که اگر دانشمندان به دور و برکنار از فعالیت اجتماعی، تنها به کشفیات علمی خود دل خوش کنند، به ابزار خطرناک و بی اراده ای در دست سیاستمداران بی تقوا و بازیگر تبدیل خواهند شد. اینشتین از آن پس با همه شهرت جهانی، بیشترین تلاش خود را معطوف به استقرار یک دولت جهانی کرد. او توصیه می کرد که نمایندگان این دولت، مستقیما از طرف ملتها انتخاب شوند و امیدوار بود از طریق چنین سازمانی بتوان صلح و امنیت جهان را تامین کرد.
در عین حال وی از این امر غافل نبود که حاکمیت سرمایه در جهان سرمایه داری،‌کنترل اطلاعات و دخالت تعیین کننده در انتخابات، نهادها و سازمانهای اجتماعی را به گونه ای شکل می دهد تا سود بیشتری به دست آورد. و نیز به صور پیچیده ای، به طور مستقیم یا غیر مستقیم از آگاه شدن مردم برای استفاده از حقوق طبیعی شان جلوگیری می کند. در نتیجه فقر، فحشا و فساد را گسترش می دهد و با نهادینه کردن جهل، به فلج کردن وجدان و آگاهی افراد جامعه می پردازد.
اینشتین به جز استقرار نظام سوسیالیستی، راهی برای نجات انسان از فاجعه نظام سرمایه داری، که انسان را در تمام سطوح به ابزار بی اراده ای تبدیل می کند، نیافت. از این رو در سال 1939 در میان طوفانی از تهمت‌ها و حملاتی که به اتهام کمونیست بودن در ایالات متحده به وی نسبت داده شد، نظرات خود را شجاعانه درباره سوسیالیسم برای اولین شماره مانتلی ریویو نوشت. مقاله زیر ترجمه ای از این نوشته است.
(دکتر رضا رئیسی طوسی، مقدمه ای بر ترجمه این مقاله در ایران فردا، ش4)
* * *

آیا کسی که متخصص علم اقتصاد و جامعه شناسی نباشد میتواند در رابطه با سوسیالیسم اظهار نظر کند؟ من به دلایل مختلف به این سؤال جواب مثبت میدهم.
بگذارید اول، سؤال را از منظر علمی مورد بررسی قرار دهیم. ممکن است چنین به نظر آید که به لحاظ اصول شناسی بین علم نجوم و علم اقتصاد تفاوتهای بنیادین وجود ندارد. دانشمندان هر دو حوزه علمی تلاششان بر این است تا در جهت هر چه روشنتر شدن رابطه بین پدیده های معین به قوانین قابل پذیرش دست یابند. اما در واقعیت این تفاوتهای اصولی وجود دارند. و این به نوبه خود، دستیابی به قوانین اصولی حوزه اقتصاد را مشکل میسازد. پدیده های اقتصادی تحت تاثیرعوامل زیادی قرار میگیرند که ارزیابی آنها را مشکل می سازند. علاوه بر این، تجربه کسب شده از آغاز تاریخ متمدن بشری به مقدار زیادی تحت تاثیر عللی که به هیچ وجه اقتصادی نیستند قرار گرفته است. به عنوان مثال، بیشتر دولتها در طول تاریخ موجودیت و هویت خود را به شیوه غلبه بر دیگران بدست آورده اند. پیروز شده گان هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اقتصادی طبقه ممتاز را تشکیل میدادند. مالکیت زمین را در انحصار خود میگرفتند و هرم قدرت کلیسایی را با گماردن کشیشان مورد اعتماد خود تشکیل میدادند. کشیشها با در اختیار داشتن سیستم آموزشی، جامعه طبقاتی را بطور دایمی نهادینه کردند و چنان سیستم ارزشی ایجاد کردند که رفتار اجتمایی مردم پس از آن، تا اندازه زیادی ناخودآگاه، در مسیر رفتار اجتماعی تعریف شده از سوی کلیسا هدایت میشد.
به لحاظ تاریخی، ما در هیچ کجا نتوانسته ایم از آن مرحله ای که تورستن وبلن (Turestein Veblen) آنرا «مرحله غارتگر» رشد انسانی نامیده است گذر کنیم. واقعیتهای اقتصادی کنونی به آن مرحله متعلقند و حتی قوانین برگرفته شده از این واقعیتها در مراحل دیگر امکان کاربردی ندارند. از آنجاییکه هدف سوسیالیسم دقیقا غلبه بر «مرحله غارتگر» و گذار از این مرحله رشد انسانی است، علم اقتصاد در موقعیت کنونی خود میتواند تا حدودی جامعه سوسیالیستی آینده را تصویر کند.
دوما، سوسیالیسم به سوی هدف اجتماعی-اخلاقی سمتگیری کرده است. علم نمیتواند اهداف ایجاد کند، حتی نمیتواند اهداف را به انسانها القا کند. علم حداکثر میتواند ابزاری را در اختیار انسان قرار دهد که به وسیله آن بتواند به اهداف معین برسد. اما اهداف خود به وسیله افراد، با ایده آلهای اخلاقی والا خلق میشوند – اگر این اهداف در نطفه خفه نشوند و قوی بمانند – به وسیله انسانهای بیشماری که تا حدودی نا خودآگاه تکامل تدریجی جامعه را امکانپذیر میسازند پذیرفته میشوند.
به این دلایل، وقتی پای معظلات بشری به میان می آید باید مراقب بود که اغراق گویی نشود و نباید فرض بر این گذاشته شود که فقط نخبه ها حق ابراز نظر در مورد مسایل تاثیرگذار بر ساختار جامعه دارند.
بسیاری ادعا کرده اند که جامعه انسانی دوران بحرانی را از سر میگذراند و ثبات آن بشدت آسیب دیده است. این ادعاها در شرایطی ابراز میشوند که افراد نسبت به گروهی که به آن تعلق دارند - چه کوچک و چه بزرگ - بی تفاوت باشند و یا حتی برخورد خصمانه داشته باشند. برای روشن کردن قضیه، بگذارید مثالی را که خودم شخصا تجربه کرده ام بیاورم. اخیرا ضمن صحبت با فردی روشنفکر و خوش مشرب از خطر وقوع جنگی دیگر ابراز نگرانی کردم و گفتم که به نظر من این جنگ بشریت را بطور جدی تهدید میکند و تاکید کردم که تنها یک سازمان فراملیتی میتواند در مقابل چنبن خطری امنیت جامعه جهانی را تضمین کند. ایشان بیدرنگ با خونسردی و آرام به من گفت « چرا تو عمیقا مخالف نابودی نوع بشر هستی؟»
مطمئنم که حداقل در یک اخیر هیچکس چنین جمله ای را به راحتی بیان نکرده است. این جمله از آن کسی است که تلاش کرده است از پوچی درون خویش رهایی یابد اما مایوس شده است. چنین روحیه ای بیان کننده انزوا و در خود فرو رفتن است که این روزها بسیاری به آن مبتلا هستند. علت چیست؟ راه برون رفتی وجود دارد؟
طرح چنین سوالهایی آسان، اما پاسخ مستدل دادن به آنها بسیار مشکل است. برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده من باید حداکثر سعی خود را بکنم، هر چند که کاملا متوجه هستم که احساس و تلاش ما اغلب متناقض و مبهم هستند و نمیتوان آنها را به آسانی فرموله کرد.
انسان بطور همزمان موجودی فردگرا و اجتماعی است. به عنوان موجودی فردگرا سعی میکند در جهت ارضای تمایلات شخصی و تقویت تواناییهای ذاتی خود و نزدیکان خود تلاش کند، به عنوان موجودی اجتماعی، سعی میکند نظر و محبت دیگران را جلب کند، شریک غم ودرد دیگران باشد و در بهبود شرایط زندگی آنها مؤثر باشد. همین گرایشهای متفاوت و اکثرا متضاد شخصیت فرد را شکل میدهند. نسبت معینی از این گرایشها مشخص میکند که آیا فرد میتواند به تعادل درونی برسد و یا میتواند در بهبودی اجتماع سهمی داشته باشد یا نه. کاملا محتمل است که غالب بودن نسبی یکی از این دو نیروی محرکه در کلیت ذاتی باشد. اما شخصیتی که نهایتا شکل میگیرد به مقدار بسیار زیادی تابع بافت جامه ای که انسان در آن رشد می یابد، فرهنگ جاری جامعه و ارزشگذاری جامعه به رفتارهای خاص انسان می باشد. برای فرد، مفهوم انتزاعی «جامعه» به معنی مجموعه روابط مستقیم و غیر مستفیم وی با افراد معاصر خود و همچنین نسلهای قبل از خود است. فرد قادر است به تنهایی فکر کند، حس کند، تلاش و کار کند، اما وجود فیزیکی، عقلی و احساسی وی آنچنان وابسته به جامعه است که فکر کردن به وی و یا شناخت وی در خارج ازچارچوب جامعه امکان ناپذیر است. این «جامعه» است که خوراک، لباس، سرپناه، ابزار کار، زبان، چارچوب فکری، و اغلب مضامین فکری را برای فرد تامین میکند؛ زندگی وی به خاطر تلاش و دستاوردهای میلیونها زنده و مرده که کلمه «جامعه» را میسازند امکان پذیر میشود.
بنابر این، وابستگی فرد به جامعه یک واقعیت طبیعی است که نمیتوان آنرا از بین برد – درست مثل مورچه ها و زنبورهای عسل – هر چند که تمامی پروسه زندگی مورچه ها و زنبورهای عسل تا جزیی ترین مؤلفه ها به وسیله غرایض طبیعی و جزمی مشخص شده است، اما الگوی زندگی اجتماعی و روابط انسانها متنوع و قابل تغییر هستند. توانایی و خلاقیت انسان در نوآوری و وجود ارتباطات جدید پیشرفتهایی را باعث شده است که به وسیله نیازهای بیولوژیکی دیکته نشده اند. این پیشرفتها در قالب سنتها، نهادها و سازمانها؛ فرهنگ و مطبوعات؛ دستاوردهای علمی و مهندسی؛ و هنر متجلی میشوند. چنین نتیجه گیری میشود که فرد میتواند به نوعی زندگی خود را به وسیله رفتار خود تحت تاثیر قرار دهد و در این پروسه، خواستن و آگاهانه فکر کردن نقش ایفا میکنند.
انسان از بدو تولد بطور ذاتی دارای یک ساختار بیولوژیکی غیر قابل تغییر میباشد که این ساختار شامل انگیزه های طبیعی تعریف کننده گونه های متفاوت بشری است. علاوه بر این، در طول زندگی، هویت فرهنگی وی با تاثیرپذیری از جامعه شکل میگیرد. هویت فرهنگی در گذر زمان قابل تغییر است و به نسبت بسیار زیادی رابطه انسان و جامعه را معین میکند. علم انسان شناسی مدرن با پژوهش در فرهنگهای گذشته و مقایسه آنها ثابت کرده است که رفتار اجتماعی انسانها به نسبت بسیار زیادی تابع الگوهای فرهنگی وتشکیلاتی غالب در جامعه است. به همین علت انگیزه کسانی که در راه بهبودی زندگی انسان تلاش میکنند این است که انسانها به دلیل ساختار بیولوژیکی خود محکوم نشده اند که همدیگر را نابود کنند و یا اینکه سرنوشت بیرحم و محتومی در انتظار آنها باشد.
اگر از خود بپرسیم چگونه ساختار جامعه و رفتار فرهنگی تغییر یابند تا زندگی بشر به حداکثر ممکن رضایتبخش گردد، باید به این واقعیت آگاه باشیم که شرایط معینی وجود دارند که اصلاح آنها از عهده ما خارج است. همانطور که قبلا هم اشاره شد، طبیعت بیولوژیکی انسان، در عمل قابل تغییر نیست. علاوه بر این، در چند قرن اخیر پیشرفتهای آماری و تکنولوژیکی شرایط غیر قابل تغییری را ایجاد کرده اند. در دنیای نسبتا پر جمعیت امروز و نقش بی بدیل کالاها در ادامه زندگی، به یک لشکر عظیم نیروی کار و سیستم متمرکز کارآ نیاز است. زمان آنکه افراد و یا گروهای کوچک میتوانستند خودکفا باشند به سر رسیده است. اغراق آمیز نیست اگر گفته شود که بشر اکنون در حال استقرار یک جامعه جهانی تولید و مصرف میباشد.
بنا بر آنچه که گفته شد میتوان ریشه بحران کنونی را در چگونگی رابطه فرد و جامعه جستجو کرد. فرد بیش از هر زمانی به وابستگی خود به جامعه اگاه شده است. اما نه تنها این وابستگی را یک رابطه مفید، ارگانیک و حامی خود نمیبیند بلکه آنرا تهدیدی برای آزادیهای طبیعی و یا حتی منافع اقتصادی خود میبیند. علاوه بر این، حس خود محوری وی تقویت، و حس جامعه گرایانه اش که بطور طبیعی هم ضعیفتر هست، بشدت تضعیف میشود. همه انسانها، صرفنظر از موقعیتشان در جامعه از این روند رنج میبرند. انسانها - زندانیان خود محوری خود - احساس عدم امنیت، تنهایی و محروم بودن از لذتهای زندگی میکنند. انسان، اگر خود را وقف جامعه انسانی کند میتواند به زندگی هر چند کوتاه خود معنی ببخشد.
به نظر من منشا همه بدیها، هرج و مرج موجود در سیستم اقتصادی جامعه سرمایه داری امروز است. ما در مقابل خود یک جامعه تولیدی را نظاره گریم که اعضای آن بطور سیری ناپذیری در تلاش محروم کردن یکدیگر از ثمره کار جمعی – نه از طریق زور، بلکه از طریق قوانین جاری - هستند. به این ترتیب، مهم است که دریابیم که ابزار تولید مورد نیاز برای تولید کالاهای مصرفی و همچنین کالاهای مازاد در مالکیت خصوصی افراد قرار دارند.
در بحث جاری من «کارگران» را کسانی مینامم که در مالکیت ابزار تولید شریک نیستند – هر چند که این تعریف با مفهوم مرسوم معادل نیست. مالک ابزار تولید در موقعیتی است که میتواند نیروی کار کارگر را بخرد. کارگر، با بکارگیری ابزار تولید، کالاهای جدید تولید میکند که در مالکیت سرمایه دار قرار میگیرد. نکته اصلی رابطه بین ارزش واقعی کالایی است که کارگر تولید میکند و ارزش واقعی مزدی که دریافت میکند. مزد دریافتی کارگر نه با ارزش واقعی کالایی که تولید میکند بلکه با حداقل نیاز وی برای ادامه زندگی و میزان نیروی کار در جستجوی کار تعیین میشود. مهم اینست که بدانیم که حتی در تیوری هم مزد دریافتی کارگر با ارزش کالای تولید شده تعیین نمیشود.
بعلت رقابت بین سرمایه داران، پیشرفت تکنولوژی وافزایش روزافزون اردوی نیروی کار در جهت تولید انبوه با هزینه بسیار کمتر، سرمایه خصوصی در اختیار تعداد محدودی قرار میگیرد. در نتیجه پیشرفت تکنولوژی چنان الیگارشی سرمایه خصوصی ایجاد میشود که قدرت فوق العاده آن حتی توسط دمکراتیک ترین جامعه هم قابل کنترل نیست. و این یک حقیقت محض است، چونکه اعضای نهادهای قانونگذاری توسط احزاب سیاسی انتخاب میشوند، که به نوبه خود عمدتا توسط سرمایه داران خصوصی حمایت مالی میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند. این امر باعث میشود که انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان از هم فاصله بگیرند. در نتیجه نمایندگان مردم در حقیقت از منافع اقشار محروم جامعه بطور مؤثر دفاع نمیکنند. علاوه بر این، در شرایط کنونی، مالکان ابزار تولید مستقیم و یا غیر مستقیم منابع اصلی اطلاعات (مطبوعات، رادیو، آموزش) را در کنترل دارند. بنا بر این، برای یک شهروند بسیار مشکل و در حقیقت در بیشتر موارد کاملا غیر ممکن میشود که از حقوق سیاسی خود آگاهانه بهره بگیرد.
بنا بر این، سیستم اقصادی مبتنی بر مالکیت خصوصی سرمایه با دو ویژگی مشخص میشود: اول، ابزار تولید (سرمایه) در مالکیت سرمایه دار است؛ دوم، قرارداد کار بین کارگر و سرمایه دار آزادانه بسته میشود. مسلما، هیچ جامعه سرمایه داری بطور ناب وجود ندارد. باید در نظر داشت که کارگران، طی مبارزات طولانی و پیگیر سیاسی خود موفق شده اند نوعی از «قرارداد کار آزاد» را برای اقشار معینی از خود تضمین کنند. اما در مجموع، سیستم اقتصادی امروز تفاوت چندانی با سرمایه داری خالص ندارد.
امر تولید به هدف سوداندوزی انجام میگیرد نه به هدف تامین نیازهای جامعه. هیچ تضمینی وجود ندارد که همه کسانی که قادرند و مایلند کار کنند بتوانند شاغل شوند؛ تقریبا همیشه یک «لشکر عظیم بیکار» وجود دارد. کارگر همیشه در بیم از دست دادن شغل خود به سر میبرد. از آنجاییکه کارگران بیکار و کارگران با دستمزد پایین نمیتوانند یک بازار سودآوری را برای کالاهای تولیدی ایجاد کنند، تولید کالاهای مصرفی محدود میشود و پیامد آن فشار بیشتر بر دوش اقشار کم درآمد جامعه است. پیشرفت تکنولوژیکی غالبا به جای آسانتر کردن شرایط کار برای همه، باعث بیکاری روزافزون میشود. انگیزه سوداندوزی و رقابت بین سرمایه داران، عامل بی ثباتی در انباشت و کاربرد سرمایه میباشد که خود جامعه را به سوی رکود شدید سوق میدهد. رقابت لجام گسیخته باعث به هدر رفتن نیروی کار، و فلج کردن آگاهی اجتماعی افراد که قبلا به ان اشاره شد میشود.
فلج کردن آگاهی اجتماعی افراد را من مخرب ترین دستاورد سیستم سرمایه داری میدانم. کلیت سیستم آموزشی ما از این سیمای زشت سرمایه داری رنج میبرد. به دانش آموز نوعی اخلاق رقابتی اغراق آمیز القا میشود تا دانش اکتسابی خود را تنها برای موفقیت فردی خود در آینده مورد ستایش قرار دهد.
من متقاعد شده ام که برای از بردن این سیمای زشت سرمایه داری تنها یک راه وجود دارد، و آن استقراراقتصاد سوسیالیستی همراه با یک سیستم آموزشی با اهداف اجتماعی و سوسیالیستی میباشد. در چنین سیستم اقتصادی، ابزار تولید در مالکیت جامعه است و به شیوه برنامه ریزی شده بکار گرفته میشود. سیستم اقتصاد برنامه ای، تولید را بر اساس نیاز جامعه تنظیم میکند، کار را بین همه کسانی که توانایی کار کردن را دارند تقسیم میکند و معیشت همه مردان، زنان و کودکان را تضمین میکند. آموزش فردی، علاوه بر اینکه شکوفایی استعدادهای ذاتی را تشویق میکند، تلاش میکند تا به جای تکریم و ستایش قدرت و موفقیت فردی، احساس مسؤلیت نسبت به دیگر همنوعان در جامعه را ایجاد کند.
اما باید به یاد داشته باشیم که اقتصاد برنامه ای هنوز به معنی سوسیالیسم نیست. اقتصاد برنامه ای به خودی خود میتواند با استثمار کامل افراد همراه باشد. دستیابی به سوسیالیسم مستلزم حل مسایل بغرنج سیاسی ـ اقتصادی میباشد: چگونه ممکن است در سیستم متمرکز اقتصادی ـ سیاسی از رشد بوروکراسی و عواقب مخرب آن جلوگیری کرد؟ چگونه میتوان حقوق فردی را پاس داشت و دمکراسی را در مقابل بوروکراسی بیمه کرد؟
شفافیت بخشیدن به اهداف و مشکلات سوسیالیسم در دوران گذار حایز اهمیت بسیار بالایی است. در شرایطی که، بحث آزاد در مورد معظلات جامعه بشری به تابویی تبدیل شده است، من فکر میکنم شروع کار این مجله میتواند خدمت قابل ملاحظه ای به افکار عمومی باشد.

۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

هشدار جدی به دختران مجرد ايرانی!!!

  به زودی دختران چينی با مهريه کم وارد کشور می شوند!

صغری جین هو یانگ ۲ سکه بهار آزادی،
صاحب آپارتمان شخصی در پكن، دختر حاجی



سمیه شان جان هو۲ سکه بهار آزادی،
Miss Word 2009 چين،
 دكترای هوا فضا



سکینه تانگ یو شوآ ۱سکه بهار آزادی،
بابا ننه پول دار، مطيع و سربه راه تضمينی



رقیه سان شی مون ۴سکه بهار آزادی،
با دختر خاله اضافه



عفت جینگ مین۳ سکه بهار آزادی،
تك فرزند مادرمرده 



حبیبه اون چون 5 سکه بهار آزادی،
با ارائه رضايت قبلی جهت زن دوم

۱۳۹۱ دی ۱۳, چهارشنبه

حجاب وحمله زن مصری به آخوندو شعری از ایرج میرزا




 مرضیه وحید دستجردی وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی 

بیا گویم برایت داستانی      
که تا تأثیر چادر را بدانی
در ایّامی که صاف و ساده بودم
دَمِ کِریاسِ در استاده بودم
زنی بگذشت از آنجا با خَش و فَش
مرا عِرقُ النّسا آمد به جنبش
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را
کمی از چانه قدری از لبش را
چنان کز گوشه ابر سیه فام
کند یک قطعه از مَه عرضِ اندام
شدم نزد وی و کردم سلامی
که دارم با تو از جایی پیامی
پریرو زین سخن قدری دو دل زیست
که پیغام آور و پیغام ده کیست
بدو گفتم که اندر شارع عام
مناسب نیست شرح و بسطِ پیغام
تو دانی هر مقالی را مقامی است
برای هر پیامی احترامی است
قدم بگذار در دالان خانه
به رقص آر از شُعف بنیان خانه
پری وَش رفت تا گوید چه و چون
منش بستم زبان با مکر و افسون
سماجت کردم و اصرار کردم
بفرمائید را تکرار کردم
به دستاویز آن پیغام واهی
به دالان بُردَمَش خواهی نخواهی
چو در دالان هم آمد شد فزون بود
اُتاقِ جنبِ دالان بردمش زود
نشست آنجا به صد ناز و چم و خم
گرفته روی خود را سخت محکم
شگفت افسانه ای آغاز کردم
درِ صحبت به رویش باز کردم
گهی از زن سخن کردم گه از مرد
گهی کان زن به مرد خود چها کرد
سخن را گه ز خسرو دادم آیین
گهی از بی وفایی های شیرین
گه از آلمان بر او خواندم گه از روم
ولی مطلب از اول بود معلوم
مرا در دل هوای جستن کام
پری رو در خیال شرح پیغام
به نرمی گفتمش کای یار دمساز
بیا این پیچه را از رخ بر انداز
چرا باید تو روی از من بپوشی
مگر من گربه می باشم تو موشی
من و تو هر دو انسانیم آخِر
به خلقت هر دو انسانیم آخِر
بگو،بشنو،ببین،برخیز،بنشین
تو هم مثل منی ای جان شیرین
ترا کان روی زیبا آفریدند
برای دیدن ما آفریدند
به باغ جان ریاحینند نِسوان
به جای وَرد و نسرینند نِسوان
چه کم گردد ز لطف عارض گل
که بر وی بنگرد بیچاره بلبل
کجا شیرینی از شکر شود دور
پرد گر دور او صد بار زنبور
چه بیش و کم شود از پرتو شمع
که بر یک شخص تابد یا به یک جمع
اگر پروانه ای بر گل نشیند
گل از پروانه آسیبی نبیند
پری رو زین سخن بی حدّ بر آشفت
ز جا برجست و با تندی به من گفت:
که من صورت به نا محرم کنم باز؟
برو این حرفها را دور انداز
چه لوطیها در این شهرند واه واه!
خدایا دور کن اللّه الّله!
به من گوید که چادر واکن از سر
چه پر روی است این الّله اکبر
جهنم شو!مگر من جنده باشم
که پیش غیر بی روبنده باشم!
از این بازی همین بود آرزویت
که روی من ببینی،تف به رویت!
الهی من نبینم خیر شوهر
اگر رو واکنم بر غیر شوهر
برو گم شو عجب بی چشم و رویی
چه رو داری که با من همچو گویی
برادر شوهر من آرزو داشت
که رویم را ببیند شوم نگذاشت
من از زنهای تهرانی نباشم
از آنهایی که می دانی نباشم
برو این دام بر مرغ دگر نه
نصیحت را به مادر خواهرت ده
چو عنقا را بلند است آشیانه
قناعت کن به تخم مرغ خانه
کنی گر قطعه قطعه بندم از بند
نیفتد روی من بیرون ز روبند
چرا یک ذرّه در چشمت حیا نیست
به سختی مثل رویت سنگ پا نیست
چه می گویی مگر دیوانه هستی
گمان دارم عرق خوردی و مستی
عجب گیر خری افتادم امروز
به چنگ اَلپَری افتادم امروز
عجب بر گشته اوضاع زمانه
نمانده از مسلمانی نشانه
نمی دانی نظر بازی گناه است
زما تا قبر چار انگشت راه است
تو می گویی قیامت هم شلوغ است؟
تما حرف مُلّا ها دروغ است؟
تمام مجتهد ها حرف مفتند؟
همه بی غیرت و گردن کُلُفتند؟
برو یک روز بنشین پای منبر
مسائل بشنو از ملای منبر
شب اوّل که ماتحتت در آید
به بالینت نکیر و منکر آید
چنان کوبد به مغزت توی مرقد
که می رینی به سنگ روی مرقد!
غرض آن قدر گفت از دین و ایمان
که از گه خوردنم گشتم پشیمان
چو این دیدم لب از گفتار بستم
نشاندم باز و پهلویش نشستم
گشودم لب به عرض بی گناهی
نمودم از خطا ها عذر خواهی
مکرّر گفتمش با مدّ و تشدید
که گه خوردم،غلط کردم،ببخشید!
دو ظرف آجیل آوردم ز تالار
خوراندم یک دو بادامش به اصرار
دوباره آهنش را نرم کردم
سرش را رفته رفته گرم کردم
دگر اسم حجاب اصلاً نبردم
ولی آهسته بازویش فشردم
یقینم بود کز رفتارم این بار
بِغُرَّد همچو شیر ماده در غار
جَهَد بر روی و منکوبم نماید
به زیر خویش کُس کوبم نماید
بگیرد سخت و پیچد خایه ام را
لب بام آورد همسایه ام را
سر و کارم دگر با لنگه کَفشست
تنم از لنگه کَفش اینک بنفشست
ولی دیدم به عکس آن ماه رخسار
تحاشی می کند،امّا نه بسیار
تغیُّر می کند،امّا به گرمی
تشدّد می کند،لیکن به نرمی
از آن جوش و تغیُّر ها که دیدم
به ((عاقل باش)) و ((آدم شو)) رسیدم
شد آن دشنام های سخت سنگین
مبدَّل بر جوان آرام بنشین
چو دیدم،خیر بند لیفه سستست
به دل گفتم که کار ما درستست
گشادم دست بر آن یار زیبا
چو مُلّا بر پلو مؤمن به حلوا
چو گل افکندمش بر روی قالی
دویدم زی اَسافِل از اَعالی
چنان از هول گشتم دست پاچه
که دستم رفت از پاچین به پاچه
از او جفتک زدن از من تپیدن
از او پر گفتن از من کم شنیدن
دو دست او همه بر پیچه اش بود
دو دست بنده در ماهیچه اش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر
که من صورت دهم کار خود از زیر
به زحمت جوفِ لنگش جا نمودم
در رحمت به روی خود گشودم
کُسی چون غنچه دیدم نو شکفته
کُسی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز
درون خرمای شهد آلود اهواز
کُسی بَشّاش تر از روی مؤمن
منزَّه تر ز خُلق و خوی مؤمن
کُسی هرگز ندیده روی نوره
دهن پر آب کن مانند غوره
کُسی بر عکس کُسهای دگر تنگ
که با کیرم ز تنگی می کند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم
جِماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز واداد
تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی کیرست و چیز خوش خوراکست
ز عشق اوست کاین کُس سینه چاک است
ولی چون عصمت اندر چهره اش بود
از اوّل تا به آخِر چهره نگشود
دودستی پیچه بر رخ داشت محکم
که چیزی ناید از مستوریَش کم
چو خوردم سیر از آن شیرین کلوچه
حرامت باد گفت و زد به کوچه




امروز، در مصر، یک امام اهل سنت به زنی‌ مصری گفت "روسپی،" چون آن زن حجاب بر سر نداشت. در پاسخ، آن زن با لنگه کفش خود به قدری سخت آن امام را زد که فقط یک جوان مصری جرات کرد که او را بگیرد تا آن امام را له‌ و خورد نکند. پلیس که شاهد این واقع بود فقط ایستاد و تماشا کرد و شاید هم جرات نکرد داخل ماجرا شود. جمعیت اطراف هم به تشویق آن زن دست زدند و "هله هله" کردند.