۱۴۰۰ فروردین ۲, دوشنبه

خدا لعنت کنه این کرونا را



 خدا لعنت کنه این کرونا را که نه فقط انسانها را بیمار کرده و بعضی ها را هم می کشه، بلکه روی پارچه ها هم اثر کرده و آنها را آب می برد!

الان مدتی است هر چه لباس می خرم دوسه هفته نشده کوچک می شه، فکر کنم که پارچه هاش کرونا گرفته! شلوارم تنگ میشه، پیراهنم کوتاه می شه و شکمم می زنه بیرون! بعضی وقتها لباسها حتی نشسته آب می ره! ای لعنت بر این کرونا! البته حالا دقیق هم مطمئن نیستم که تقصیر کروناست یا تقصیر شکمم است! این شکم من هیچ وقت بالانس و نرمال  نبود، یک مدت اوایل اطرافش مرتب بزرگ می شد، بعد وسطش بزرگ شد که نهایتاً سال ۲۰۱۹ مجبور شدم ببرمش زیر تیغ جراح تا کوچکش کنه و حالا تازگی ها خودش هی بزرگ میشه! حالا بخاطر کروناست یا بخاطر چیز دیگری، مطمئن نیستم. ولی چون میگن کرونا اگه در دستگاههای تنفسی بدن بره اونا را تنگ میکنه و تنفس را مشکل من فکر کنم که مشکل از شکم من نیست بلکه کرونا در دستگاه تنفسی پارچه ها نفوذ کرده و آنها را تنگ میکند! خدا کنه همینطور باشه و عیب از شکم من نباشه!

ایشالا که به حق پنج تن آل عبا و عمامه همینطوره.

به نظر من هر چیزی بالانس و نرمال و به اندازه باشه خوبه، نه زیاد از حد بزرگ و نه کوچک، نه بیش از حد تنگ و نه زیاده از حد گشاد!

یادم میاد در دورانی که دکتر احمدی نژاد پرزیدنت بود، خامنه ای مریض شده بود. اون روزها هنوز کرونا نبود. یک روز محمود می ره به عیادتش. وقتی وارد میشه پس از سلام  میگه، چیه آقا؟ چی شده آقا؟ خدا بد نده آقا؟ 

خامنه ای میگه: دکتر، الان چند روزه که این گلوم تنگ و خشک شده و نه می تونم نفس راحت بکشم و نه چیزی راحت از گلوم پایین می ره!

دکتر پرزیدنت هم بلافاصله می گه:

ای بابا،  آقا جان الهی که درد و بلای این گلوی شما بخوره تو سر ... عیال بنده که اینقدر گل و گشاده و مرتب هم شُرشُر آب ازش می ریزه... 

اردتمند، علی بی ستاره

اسلو، ۲۲ مارس ۲۰۲۱

❊❊❊❊❊





۱۳۹۹ اسفند ۱۸, دوشنبه

داستان ختنه کردن خشایار و سه تا دایی اش


خانم حاج گوهر سلطان به پسرانش غلام و اکبر و محمود گفت، یه کدومتون برین دنبال خواهرتون ماندانا بیمارستان تا پسرش خشایار را ختنه کنه! خشایار داره دوسالش می شه و باید تا دو سالش نشده ختنه اش کنیم. شوهر ماندانا که صبح زود میره سر کار و هنگام شب میاد و نمی رسه این کا را انجام بده. شما سه تا لندِهور که تو این خونه مفت می خورید و می خوابید و هیچ کاری هم نمی کنید لااقل یکی تون این کار را انجام بدید.
غلام و اکبر و محمود هر سه گفتند، چشم مادر! مگه ما مُردیم که خواهرمون تنها بره بیمارستان، ما همه مون باهاش می ریم! سپس محمود رو به ماندانا خواهرش کرد و گفت:
پاشو آبجی، پاشو خشایار را بر دار تا بریم.
ماندانا پا شد و دست خشایار را گرفت و گفت، بیا عزیزم می خوام با دایی هات ببریمت یه جای خیلی خوب و غلام و اکبر و محمود هم بدنبالش براه افتادند...
سه چهار ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانم حاج گوهر سلطان دید هر سه تا پسرش با نوه اش خشایار یکی یه دونه لنگ بسته اند و آمدند!
حاج گوهر سلطان حاج و واج به آنها نگاه می کرد تا اینکه یک مرتبه به خود آمده و گفت:
چی شده؟! چرا همه تون لنگ بستید؟!
سه تا برادر نگاهی بهم انداختند و سراشونا به زیر انداخته و سکوت کردند!
مادرشان دوباره گفت، هان چیه؟ چرا همه تون خفه خون گرفتین؟
در این هنگام ماندانا گفت:
مامان راستش وقتی رفتیم بیمارستان، اون خانمی که می خواست خشایار را ختنه کنه آنقدر خوشگل و زیبا بود که داداش هام هم هوس کردند دوباره خودشونو ختنه کنند...
ارادتمند،
علی بی ستاره
اسلو، هشتم مارس ۲۰۲۱
❊❊❊❊❊