۱۳۹۸ اردیبهشت ۸, یکشنبه

ماجرای ممه‌های درشت ملکه کاپشن



روزی روزگاری مملکتی بود که یک ملکه داشت با سینه‌های بسیار زيبا و سفت و درشت و آبدار!
شوالیه‌اى بنام نيك هم به همین علت علاقه‌ی شدیدی به ممه‌هاى ملکه داشت،
اما ، اما می‌دانست کوچک‌ترین تماسی با ملکه به حکم مرگش ختم می‌شود.


یک روز او این علاقه‌اش را با دوستش هُراتیو در میان گذاشت. (هُراتیو پزشک مخصوص خاندان سلطنتی بود.) هراتیو مدتی به این قضیه فکر کرد و بعد به نیک گفت که می‌تواند ترتیبی بدهد که او بتواند به خواسته‌اش برسد ، به شرطی که در ازاء اين خدمت خطرناك هزار سکه بدهد. نیک بدون تأمل قبول کرد.
روز بعد هراتیو مقداری پودر كه ايجاد خارش مي‌كرد درست کرد و ترتیبی داد تا وقتی ملکه در حال استحمام است در سینه‌بند او ریخته شود. مدت کوتاهی از لباس پوشیدن ملکه نگذشته بود که خارش‌ها شروع شد و شدت پیدا کرد و شدت پيدا كرد. ملكه از شدت خارش سينه‌هايش بى‌تاب شد و فرياد مي‌زد، به ناچار
پادشاه هراتیو را به دربار احضار کرد ، پزشك به شاه و ملكه گفت که داروى اين درد و خارش تنها در بزاق برخى افراد وجود دارد و اين بزاق هم در مجاورت هوا بى اثر ميشود لذا بايد مستقيماً از دهان آن فرد به مدت چهار ساعت به محل خارش ماليده شود ، شاه درحاليكه از فرياد هاى ملكه خسته و عصبى شده بود ، گفت آيا درين رابطه كسى را مى شناسى ؟؟؟
هراتيو پس ازاندكى فكر گفت بله قربان تنها کسی که بزاقش اين خاصیت را دارد شواليه نیکِ است.پادشاه که خواستار کمک به ملکه‌اش بود دستور داد فوراً نیک را نزدش احضار کنند.این‌جا بود که هراتیو پادزهر درمان خارش را به نیک داد تا در دهانش بریزد. در چهار ساعت بعدی نیک بدون وقفه مشغول مکیدن و لیسیدن مشتاقانه‌ی سینه‌های ملکه بود! سینه‌های ملکه از خارش افتاد، نیک راضی و خوشحال از آن‌جا بیرون آمد و از او به عنوان قهرمان ملی تمجید هم شد.
به هنگام بازگشت هراتیو طلب 1000 سکه‌اش را کرد. نیک که ديگر آرزويش برآورده شده بود و می‌دانست که هراتیو جرأت گزارش این جریان به پادشاه را ندارد از پرداخت بدهی سر باز زد.
روز بعد هراتیو براى گرفتن انتقام از شواليه نيك مقداری از همان پودر را در شورت پادشاه ریخت.
پادشاه فرمان داد فوراً نیک را حاضر کنند! سپس لخت روى تخت منتظر شواليه دراز كشيد !!!

۱۳۹۸ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

آه از دمی که حقه وافور ما شکست

آه از دمی که حقه وافور ما شکست
کروبیان ز غصه گزیدند پشت دست
آدم کشید یک دو سه بستی چو در بهشت
شد توبه اش قبول و ز عصیان خویش رست
نوح نبی اگر دو سه بستی نمی کشید
بر کشتی نجات بطوفان نمی نشست
از نخل طور آتش وافور جلوه کرد
موسی برون فتاد و از آن نشئه گشت و مست
چوب صلیب دسته وافور گر نبود
عیسی از آن بچرخ چهارم نمی نشست
زردشت گشت فخر تمام پیمبران
زیرا که داشت آتش وافور روی دست
احمد کشید یک دو سه بست و بعرش رفت
با دست دوست در شب معراج عهد بست
در جنگ بدر یک دو سه بستی علی کشید
زان شد سبب که پشت همه کافران شکست
در کربلا حسین علی داد نشئه داد
چسباند و هی کشید ز بس بست روی بست
مقصود جذبه ی احدیت بود از این
مفتون نه این عصاره ی مفلوک زشت پست
" مفتون کبریایی"