۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

روباه و زاغ


زاغکی پیتزای قارچ خرید
به دهن برگرفت و زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از ان می گذشت روباهی
روبه پر فریب حیلت ساز
رفت پای درخت و کرد آواز
گفت به به چقدر زیبایی
چه پری چه دمی عجب پایی
توی حرفش پرید ماده کلاغ
گفت: روباهِ خِنگِ کرّه الاغ
آن زمانی که عقل من کم بود
سن وسالم کلاس سوم بود
لیک آن فِسقلیِ جوجه کلاغ
سالها خورده است دود چراغ
حالی از علم بهره ها دارم
مدرک فوق دکترا دارم
گفت و بر جان روبه آتش زد
پیتزا را به زیر بالش زد
گفت روبه: به چیت می بالی؟
پیر و زشتی و بی پر و بالی!
زاغ تا پُز دهد به آن شیّاد
بال بگشود و پیتزا افتاد
پیتزا را ربود و خورد آنگاه
گفت با زاغ حضرت روباه
آن زمان که کلاس سه بودی
بچه ای توی مدرسه بودی
بنده هم درس حوزه می خواندم
طلبه بوده روضه می خواندم
درس خواندم شبانه روز مدام
گشته ام حال حجت الاسلام
شعر از هالو