۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

ابنه ای بودن عمر


امروز روزیست که پهلوان آهنگر ایرانی "فیروز نهاوندی" ملقب به ابولولو شکم جنایت کاری به نام عمر ابن خطاب را با آلتی که خود ساخته بود پاره  کرد

ظاهرا این خلیفه مشکل جنسی هم داشته
این هم  مدارکش  که از لحن آن پیداست نویسندگانش ارادتی خاص به عمر داشتند
بخاري در صحيح خود چاپ هند مي گويد
کان سيدناعمر مأبوناً و يتداوي بماء الرجال
/ترجمه: آقاي ما عمر ابنه اي بود و با آب مردان خود را مداوا ميکرد
قال: أخبرنا إسحاق بن يوسف الأزرق و محمد بن عبدالله الأنصاري و هوذة بن خليفةقالوا: أخبرنا ابن عون عن محمد بن سيرين قال: قال عمر بن الخطاب: ما بقي في شيءمن أمر الجاهليه إلا أني لست أبالي إلي أي الناس نکحت و أيهم أنکحت.
ترجمه: عمر مي گويد: از احوال و امور جاهليت چيزي در من باقينماند الا اينکه هنوز براي من فرقي نمي کند که کسي با من نزديکي کند يا من باکسي نزديکي کنم.
منبع: طبقات الکبري جلد 3 صفحه 289 چاپ بيروت سال 1377 ه.ق (1957) ميلادي


IRAN....Would you believe it?! 
Yes, I do. History told us it was Persia. She had one of the earliest civilisation in the  East

1-Gottage in northern Iran
2- Uramanat - North-Western Iran
3-Izeh - South-Western Iran
4-Layalestan - Gilan, Northern Iran
5-Bagh-e Eram Palace & Gardens - Shiraz
6-Oroomieh Lake - North-Western Iran
7-Winter night in Isfahan
8-Marble Palace - Tehran
9-Vank Cathedral - Isfahan , Iran
10-Museum of Fine Arts - Tehran , Iran
11-Shahzadeh Gardens -Mahan - Kerman
12-Waterfalls near Shiraz - Iran
13-Chehel Sotoun Palace Pavilion - Isfahan
14-Aali Gaapou - Isfahan , Iran
15-Lahijan - Guilan Province , Iran
16-Asalem - Khalkhal - Northern Iran
17-Niasar - Isfahan , Iran
18-Mansion in Mazanderan - Northern Iran
19-Pear Orchard - Shiraz
20-Parandegan   Park in Isfahan
21-A serene Lake in Guilan, Northern Iran
22-Latian Lake near Tehran
23-Margoon waterfall
24-Outskirts of Shiraz - Iran
25-Oroumieh Lake - N.W.. Iran
26-Ramsar - Northern Iran
27-Village of Roodbarak - Norhtern Iran
28-White Bridge - Ahwaz, South-Western Iran
29-Chahar Bagh Avenue - Isfahan
30-Arg-e Kola Farangi - Birjand , Iran
31-Kohgiluyeh & Boyer Ahmad Province - Iran
32-Traditional Persian outdoor teahouse
33-Saayeh khosh - southern Iran
34-Sistan & Baluchestan province
35-SOBATAN Village - Ardebil  




































وصيت خر


 وصيت خر هنگام مرك به فرزندانش:  سر يك مشت علف دعوا نكنيد. با گورخرها مهربان باشيد آنها پسر عموهايتان هستند. تركهاهيج نسبتی با ما ندارند الكی خودشان را به ما چسبانده اند ما اصليتمون تهرانيه!

بسیجیه میره دکتر به دکتر میگه آقای دکتر چرا هیچکی منو آدم حساب نمیکنه؟ دکتر میگه نفربعدی
پرتاب شهاب سنگ از آسمان ها دلیل محکمی برای وجود لرها در کرات دیگر است!
اصفهانیه ماشين تخليه فاضلاب ميخره پشتش مينويسه چشم اميد ما به كون شماست!
بچه هه از مامانش میپرسه: مامان؛ امام خمینی توی دریا غرق شد و مرد؟ مامانش میگه: نه عزیزم! بچه میپرسه: پس چرا سالگردش که میشه همه ی مردم میرن شمال؟
یک پایین شهری میپرسن زن ذلیلی یعنی چی میگه همونی که بالا شهری ها بهش میگن تفاهم
بچه غضنفر
از باباش میپرسه؛ چرا چشمای گربه در تاریکی برق میزنه ولی چشمای الاغ نه ؟ باباش میگه اگر اینطوری بود که پایگاه های بسیج می شد لاس وگاس!
بسیجیه با لباس تو رودخونه شنا میکرده؛ میگن :چیکار میکنی؟ میگه : لباسامو میشورم ... میگن : ماشین لباسشویی تو خونه ندارین؟ میگه : داریم؛ ولی وقتی میرم اون تو؛ سرم گیج میره
غضنفر سوار اتوبوس ميشه بغلش يه زن ميشينه زنه ميشينه رو كت غضنفر .-.غضنفر به زنه ميگه خانوم كونتون رو از رو كتم برداريد زنه ميگه بي تربيت بگو باسن بعد از 5 دقيقه دوباره زنه كونش رو ميذاره رو كت غضنفر ، غضنفر 5 دقيقه با خودش كلنجار ميره يادش نمياد كه زنه چی بهش گفت، رو ميكنه به زنه ميگه خانوم ببخشيد اسم كونتون چی بود!!؟
اگر در مشاجره با يه لر، لر فرار کرد شما هم فرار کنيد چون رفته سنگ بياره

بسیجیه میره عیادت مادر زنش،میگه: 
بهتری...؟
مادر زنه میگه:
تبم قطع شده ولی‌ گردنم هنوز درد می‌کنه...
بسیجیه میگه:
انشاا لله اونم قطع می‌شه!





آیا ایرانیان دروازه ها را برای اعراب باز کردند؟





 لطفاً این مطلب را بخوانید وتا میتوانید تکثیرکنید و اگر میتوانید  اطلاعات جدیدی به آن اضافه کنید که مردم ساده دل ما به اين اراجیف گوش ندهند: که ما اعراب را با آغوش باز پذیرفتیم.


اعراب چه كردند با ايران
--
در سال 
۶۳۶ ميلادی اعراب مسلمان به ايران حمله کردند
-
متاسفانه عده‌ای نيز بر اين گمان هستند که ايرانيان با آغوش باز به استقبال اعراب شتافتند!!! به همين دليل بر آن شدم که به بخشی از آن اشاره ‌کنم .
عبدالحسين زرين کوب در کتاب دو قرن سکوت مي نويسد: فاتحان، گريختکان را پی گرفتند؛ کشتار بيشمار و تاراج گيری باندازه ای بود که تنها سيصد هزار زن و دختر به بند کشيده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سيم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسيدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسيار بر جای نهادند
----
پس از تسلط اعراب
در حمله به سيستان؛ مردم مقاومت بسيار و اعراب مسلمان خشونت بسيار کردند بطوريکه ربيع ابن زياد ( سردار عرب ) برای ارعاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد تا صدری بساختند از آن کشتگان ( يعنی اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند ) و هم از آن کشتگان تکيه گاهها ساختند؛ و ربيع ابن زياد بر شد و بر آن نشست و قرار شد که هر سال از سيستان هزار هزار ( يک ميليون ) درهم به امير المومنين دهند با هزار غلام بچه و کنيز. ( کتاب تاريخ سيستان صفحه
۳۷، ۸۰ - کتاب تاريخ کامل جلد1 صفحه ۳۰۷)

در حمله اعراب به ری مردم شهر پايداری و مقاومت بسيار کردند ؛ بطوريکه مغيره ( سردار عرب ) در اين جنگ چشمش را از دست داد . مردم جنگيدند و پايمردی کردند... و چندان از آنها کشته شدند که کشتگان را با نی شماره کردند و غنيمتی که خدا از ری نصيب مسلمانان کرد همانند غنائم مدائن بود .( کتاب تاريخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 
۱۹۷۵)


در حمله به شاپور نيز مردم پايداری و مقاومت بسيار کردند بگونه ای که عبيدا ( سردار عرب ) بسختی مجروح شد آنچنانکه بهنگام مرگ وصيت کرد تا به خونخواهی او؛ مردم شاپور را قتل عام کنند؛ سپاهيان عرب نيز چنان کردند و بسياری از مردم شهر را بکشتند. (کتاب فارسنامه ابن بلخی؛ صفحه 116 -کتاب تاريخ طبری؛ جلد پنجم صفحه 2011)

در حمله به اليس؛ جنگي سخت بين سپاهيان عرب و ايران در کنار رودی که بسبب همين جنگ بعد ها به « رود خون » معروف گرديد در گرفت. در برابر مقاومت و پايداری سرسختانه ی ايرانيان؛ خالد ابن وليد نذر کرد که اگر بر ايرانيان پيروز گرديد « چندان از آنها بکشم که خون هاشان را در رودشان روان کنم » و چون پارسيان مغلوب شدند؛ بدستور خالد « گروه گروه از آنها را که به اسارت گرفته بودند؛ می آوردند و در رود گردن مي زدند » مغيره گويد که « بر رود؛ آسياب ها بود و سه روز پياپی با آب خون آلود؛ قوت سپاه را که هيجده هزار کس يا بيشتر بودند؛ آرد کردند ... کشتگان ( پارسيان ) در اليس هفتاد هزار تن بود.( کتاب تاريخ طبری؛ جلد چهارم؛ صفحه 
۱۴۹۱- کتاب تاريخ ده هزار ساله ايران؛ جلد دوم برگ 123)

در شوشتر؛ مردم وقتی از تهاجم قريب الوقوع اعراب با خبر شدند ؛ خارهای سه پهلوی آهنين بسيار ساختند و در صحرا پاشيدند. چون قشون اسلام به آن حوالی رسيدند ؛ خارها به دست و پای ايشان بنشست ؛ و مدتی در آنجا توقف کردند. پس از تصرف شوشتر ؛ لشکر اعراب در شهر به قتل و غارت پرداختند و آنانی را که از پذيرفتن اسلام خود داری کرده بودند گردن زدند. (کتاب الفتوح صفحه 
۲۲۳ – کتاب تذکره شوشتر؛ صفحه۱۶ )

در چالوس رويان؛ عبدالله ابن حازم مامور خليفه ی اسلام به بهانه (دادرسی ) و رسيدگی به شکايات مردم؛ دستور داد تا آنان را در مکان های متعددی جمع کردند و سپس مردم را يک يک به حضور طلبيدند و مخفيانه گردن زدند بطوريکه در پايان آنروز هيچ کس زنده نماند ... و ديه  چالوس را آنچنان خراب کردند که تا سالها آباد نشد و املاک مردم را بزور می بردند. (کتاب تاريخ طبرستان صفحه 
۱۸۳ - کتاب تاريخ رويان؛ صفحه ۶۹ )

در حمله به سرخس؛ اعراب مسلمان «همه ی مردم شهر را بجز يک صد نفر ؛ کشتند . (کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم؛ صفحه 208و 303)

در حمله به نيشابور؛ مردم امان خواستند که موافقت شد؛ اما مسلمانان چون از اهل شهر کينه داشتند؛ به قتل و غارت مردم پرداختند؛ بطوريکه « آنروز از وقت صبح تا نماز شام می کشتند و غارت می کردند. (کتاب الفتوح؛ صفحه 282 (

در حمله ی اعراب به گرگان؛ مردم با سپاهيان اسلام به سختی جنگيدند؛ بطوريکه سردار عرب ( سعيد بن عاص ) از وحشت؛ نماز خوف خواند . پس از مدتها پايداری و مقاومت؛ سرانجام مردم گرگان امان خواستند و سعيد ابن عاص به آنان « امان » داد و سوگند خورد « يک تن از مردم شهر را نخواهد کشت » مردم گرگان تسليم شدند؛ اما سعيد ابن عاص همه ی مردم را بقتل رسانيد؛ بجز يک تن؛ و در توجيه پيمان شکنی خود گفت: « من قسم خورده بودم که يک تن از مردم شهر را نکشم! .. تعداد سپاهيان عرب در حمله به گرگان هشتاد هزار تن بود. (کتاب تاريخ طبری جلد پنجم صفحه 
۲۱۱۶ - کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم ؛ صفحه ۱۷۸ )

پس از فتح" استخر" (سالهای 28-30 هجری) مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب آنجا را کشتند. اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم" استخر" را محاصره کنند.مقاومت و پايداری ايرانيان آنچنان بود که فاتح "استخر" (عبدالله بن عامر) را سخت نگران و خشمگين کرد بطوريکه سوگند خورد که چندان بکشد از مردم " استخر" که خون براند. پس خون همگان مباح گردانيد و چندان کشتند خون نمی رفت تا آب گرم به خون ريختندپس برفت و عده کشته شدگان که نام بردار بودند "چهل هزار کشته " بودند بيرون از مجهولان.(کتاب فارسنامه ابن بلخی صفحه 135-- کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم صفحه 163)

رامهرمز نيز پس از جنگي سخت به تصرف سپاهيان اسلام در آمد و فاتحان عرب؛ بسياری از مردم را کشتند و زنان و کودکان فراوانی را برده ساختند و مال و متاع هنگفتی بچنگ آوردند.(کتاب الفتوح؛ صفحه 215)

مردم کرمان نيز سالها در برابر اعراب مقاومت کردند تا سرانجام در زمان عثمان؛ حاکم کرمان با پرداخت دو ميليون درهم و دو هزار غلام بچه و کنيز؛ بعنوان خراج سالانه؛ با اعراب مهاجم صلح کردند.(کتاب تاريخ يعقوبی صفحه 62 -کتاب تاريخ طبری جلد پنجم صفحه 2116, 2118 - کتاب تاريخ کامل؛ جلد سوم صفحه 178,179)

جنايات اعراب تنها به اين شهر‌ها ختم نشده است و اينها تنها گوشه‌ای از تاراج ميهنمان به دست تازيان بود و آشکارا مقاومت ايرانيان در برابر آنان را ثابت می کند. اگر شهر خاصی مورد نظر شما بود خوشحال خواهم شد که روايت آنرا شرح دهم.
درسالهای بعد هم قهرمانانی چون " بابک خرمدین " و " ابومسلم خراسانی " و " یعقوب لیث " و و و .... در راه مبارزه با این " سوسمار خورهای به قدرت رسیده " مبارزه کرده اند و در این راه جان داده اند.

در کتاب عقدالفريد چاپ قاهره-جلد

۲ صفحه ۵ -سخنی از خسرو پرويز نقل شده که می گويد:

 اعراب را نه در کار دين هيچ خصلت نيکو يافتم و نه در کار دنيا. آنها را نه صاحب عزم و تدبير ديدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومايگی و پستی همت آنها همين بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند .فرزندان خود را از راه بينوایی و نيازمندی می کشند و يکديگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می خورند.از خوردنيها و پوشيدنيها و لذتها و کامروائيهای اين جهان يکسره بی بهره اند.
بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛
 تا آیندگان ندانند بی‌عرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده‌ایم
.

ریاضیات اسلامی





در کتاب معاد نوشته آيت اله دستغيب شيرازی ايشان از پيامبر اسلام نقل قول می کنند که رسول خدا فرمود:هر مؤمن که شهيد می شود در بهشت قصری انتظارش را می کشد که در آن قصر ۷۰ حجره است و هر حجره دارای ۷۰ تخت است و بر هر تختی ۷۰  فرش گسترانده اند و بر هر فرشی ۷۰ حوری نشسته و انتظار آن شهيد کشته شده در راه اسلام را می کشد. با بررسی اين سخن و با يک ضرب ساده رياضی می توان به اين نتيجه رسيد که بر طبق سخنی که از رسول خدا نقل شده ،۷۰ به توان ۴ حوری يعنی رقمی معادل ۲۴۰۱۰۰۰۰( ۲۴ ميليون و ده هزار) حوری بهشتی فقط در انتظار يک شهيد اسلامی می باشد . با فرض اينكه هر كدام از فرشها ۶ متر مربع باشد مساحت كل فرش ها می شود ۲۰۵۸۰۰۰(حدود ۲ ميليون) مترمربع با در نظر گرفتن ۲۰% راهرو ها و راه پله و فضاهای بدون فرش، مساحت كاخ ۲۴۶۹۶۰۰ (حدود ۲،۵ ميليون)متر مربع به دست می آيد. كه می شود عمارتی با زير بنای ۲۰۰۰۰ متر در ۲۰۰۰۰ مترو ۶۲ طبقه به ارتفاع ۱۸۶ متر پر از حوری فقط برای يك شهيد اسلامی.
با فرض اينكه شهيد مورد نظر به هر حوری يک ساعت سرويس دهی نمايد بعد از ۲۷۴۰ سال كار بدون وقفه نوبت به آخرين حوری می رسد.
اما ببینیم خیام چه می گوید!
 خیام اگر زباده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی؛ چو هستی خوش باش
یا
 گویند کسان بهشت با حور خوشست
من می گویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل برادر از دور خوش است
وبه قول دیگر شاعر
لب آب و می ناب و دلبر نیک سرشت
ای به تخمم که نرفتم به بهشت        

پل گوشتی ژاپنی!


اینها سربازان ژاپنی هستند که بدینوسیله پل زده اند تا مردم را از منطقه سیل برهانند! مقایسه کنید با بسیجی ها و سپاه و بطور کلی سربازان اسلام که فقط و فقط برای سرکوب و شکنجه و کشتار مردم تربیت شده اند.




خمینی وموسوی



۱۳۹۱ تیر ۲۳, جمعه

آهنگ دیدین ریدین تو دین


نماز جماعت شاه

عج للو باالصلات!
کورش بپا خیز و بنگر که جانشینت چگونه بسوی یک قطعه سنگ سیاه در عربستان که عبادتگاه تازیان است سر تعظیم فرود آورده ولی آزادگان سرزمینت را در قل و زنجیر دارد!

قلب فروشی در جمهوری اسلامی

خمینی بی شرف پست می گفت: دل خوش نباشید به اینکه آب را مجانی میکنیم؛برق را مجانی می کنیم؛...
حال با دیدن این آگهی خودتان حدیث مفصل ببرید از این مجمل!


۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

سلطان محمود و عوفی شاعر

سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری(عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند   و همینطور در ادامه ...
شاعر قبول کرد و سلطان پا به پله اول گذاشت.
  شاعراین چنین سرود:
سالها بود تو را می کردم
همه شب تا به سحرگاه دعا
یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا
همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را
تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه جفا
تا مگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه
مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به فقیران زر و سیم و به یتیمان گه گاه
یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال
وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد صبا
عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال

زباله دان تاریخ


شوخی اوبامایی!


اذیت کردن مشاورش!

ببرها بچه آهو را نوازش می کنند


عمامه و شعر هادی خرسندی




" پيرزنی عمامه رفسنجانی را برداشت و بر سر خود گذاشت خبر از گويانيوز"
پيرزنی را ستمی درگرفت
تقديم به تحريم کنندگان انتخابات که آلت دست خامنه ای و پسرش نشدند.
پيرزنی را ستمی درگرفت
دست زد عمامه ی اکبر گرفت
گفت بده تا بنهم بر سرم
تا که تصور بکنند اکبرم
بلکه ازين راه به جائی رسم
مثل شماها به نوائی رسم
ما و شما فرق نداريم هيچ
غير همين پارچه ی پيچ پيچ
مثل توما نيز در اين سرزمين
خانه به دوشيم و اجاره نشين
خانه ی ما نيست ولی کاخ و قصر
خيل طلبکار در آن صبح و عصر
هر نفری آمده با توپ پر
فحش دهد بر پدر نسيه خور
اين طلبد پول پنير و کره
آن طلبد وجه شويد و تره
آن دگری ميطلبد پول نان
فحش کشيده به زمين و زمان
کرده حواله به من مشتری
چيز خران بابت نان بربری
ليک گذشته ز چنين ماجرا
زندگيم هست شبيه شما
چون پسرانت پسرانم رشيد
هر سه در انديشه ی شغل جديد
**
آن وسطی رفته به جنگ عراق
پای وی از دشمن بعثی چلاق
آمده با عزت و جوش و خروش
گشته گدای سر ميدان شوش
گر که ز « بنياد » کنندش کمک
ميرود اينهفته سه راه ونک
آن پسر کوچک من مصطفا
شکر خدا هست خودش خودکفا
رفته کلينيک ِ ته لاله زار
کليه خود داده به سيصد هزار
من شده ام حال ، پرستار او
نصف شده يک کمی ادرار او
دکتره گفت آب بنوشد زياد
تا که دوباره سر شاشش بياد
***
آن پسر ارشد من مرتضا
شکرخدا هست ز کارش رضا
رفته و همکار شده با پليس
قسمت توزيع هروئين رئيس
با دوگرم جنس که شد دستگير
بود فقط يک دو سه روزی اسير
بعد فروشنده ی سيّار شد
با هروئين وارد بازار شد
اولش او عاشق ترياک بود
قيمتش البته خطرناک بود!
در پی اقدام گرانی شکن
بررسی تعرفه های وطن
دولت تو شد ز گرانی پکر
داد هروئين به بهای شکر
هرچه که کمبود در آن ديد ، داد
بابت يارانه و سوبسيد داد
گردسفيد آمد و بيداد کرد
نسل جوان را همه معتاد کرد
بچه ی ما را که گرفته پليس
گفته صدا هيچ نکن ، هيس هيس
يا که بمان داخل زندان اسير
زجر کشيده ز خماری بمير
يا که ز همکاری ما شاد شو
کاغذی امضا کن و آزاد شو
روز دگر عامل توزيع شد
حائز بس رتبه و ترفيع شد
پس پسرانم همه با افتخار
مثل پسرهای تو مشغول کار
***
دختر من در پی شلوار جين
رفت به يونايتدِ شيخان نشين
پول ز من خواست و تأمين نشد
خطبه ی تو ، نطق تو هم جين نشد
رفت دوبی دخترِ کم سن و سال
تا بخرد جين و کمربند و شال
گر بکند فرصت پوشيدنش!
کَنده شود شيخ عرب از تنش!
***
شوهر من آدم دلپاک بود
قهوه چی شعبه ی ساواک بود
بود بدون نظری آن ميان
شاهد رفتامد روحانيان
ضمن پذيرائی ِ با چای و کيک
با همه شان داشت سلام و عليک
داشت به ياد از همه شان نام ها
نام بسی حجت الاسلام ها
گفت اگر شاه شود سرنگون
زود ز ساواک بيايم برون
نزد رفيقان خودم ميروم
قهوه چی حوزه قم ميشوم
ليک دو روزي پس از آن انقلاب
نيمه شبی جلب شد از رختخواب
خورد به او با همه ی دلخوشی
مهر شکنجه گری آدمکشی!
من به بزرگان متوسل شدم
آب شدم خاک شدم گل شدم
غصه شدم گريه ی هق هق شدم
ناله شدم درد شدم دق شدم
اشک شدم آه شدم غم شدم
پوچ شدم هيچ شدم کم شدم
تا که بيايند و شهادت دهند
پای به ميدان حقيقت نهند
ليک کسی زانهمه مرد خدا
آنهمه با شوهر من آشنا
هيچ نکردند نگاهی به من
تا به چه کار آمده اين پيرزن
حالتشان وه چه دل آزار بود
حالت حاشائی و انکار بود
صبح ِ من اينگونه اگر شام شد
صبح دگر شوهرم اعدام شد
مصلحتاً در هچل افتاد و رفت
عمر خودش را به شما داد و رفت!
***
خوب شنيدی پرزيدنت خان!!
قصه ی تلخ من آزرده جان
مام وطن نيز زنی چون من است
غصه خور مردم اين ميهن است
مردم بيچاره ی بی دادرَس
مرغ گرفتار هزاران قفس
نيست در او جرأت گفتار و جيک!
گشته سکوتش عملاً کارنيک
اين همه ظلمی که به ملت شده
ملت اگر دمخور ذلّت شده
آن همه بيدادگری بهر دين
آنهمه اعدام که شد در اوين
خودکشی کارگر و کارمند
بابت درماندگی از چون و چند
کليه فروشی جوانان ما
اينکه شده شهرنو ايران ما
اين همه نامرد شدن در نبرد
کشتن زنجيره ای اهل درد
قتل نويسنده ی " بد" نيمه شب
کارد به آن دکتر " بد" در مطب
تيرخلاصی به حقيقت زدن
نام سعيدی مثلاً خط زدن
آن که به زندان شما بود و مُرد
در ميکونوس کشتن مردان کُرد
قتل برومند و سپس بختيار ....
مختصری گفتم و فهرست وار
اين همه زير سر سرکار بود
نقطه ی تو مرکز پرگار بود
سيّد علی نيز که والی شده
با نظر حضرتعالی شده
الغرض ای اکبر عاليجناب
غصه نخور گر نشدی انتخاب
اين که در اين دوره ترا شد رقيب
خود تو درآوردی اش از توی جيب
ماهی تو بوده و در تور تو
قتل اگر کرده به دستور تو
نوچه ی تو بوده در اين راسته
با مدد لطف تو برخاسته
باز علمدار و سخنگو توئی
چون پرزيدنت تر از او توئی
چونکه بهرحال تو پر مايه ای
صاحب صد آستر و لايه ای
ای پرزيدنت همه فصل ها
فرع ِ تو باشد همه ی اصل ها
اِند ِ سخن ، ختم کلامی شما
مصلحت انديش نظامی شما
حجت الاسلام پرآوازه ای
آنور محدوده و اندازه ای
هست در عمامه ی تو رازها
شعبده ها دارد و اعجازها
من که به عمامه ی تو ميپرم
آب گذشته است دگر از سرم
ترس ندارم ز پليس شما
وز قلم مدح نويس شما
هر قلمی رام تو شد خوب شد
هرکه نشد رام تو ، مغضوب شد!
خود تو ببين حالت موجود را
فاصله ی گنجی و بهنود را ...
***
آه ببخشيد اگر شد زياد
حرف من پيرزن بيسواد
چونکه سر درد دلم باز شد
قطره ای از برکه ای ابراز شد
حال به تو پس دهم عمامه را
باز ادامه بده برنامه را
شعبده را اينطرف آغاز کن
لوله ی نفت آنطرفی باز کن
شاد ز عمامه و از دلق باش
منتظر محکمه خلق باش
از هادی خرسندی