۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

جمله ای از الوین تافلر


امامزاده دیجیتالی


بي سوادان قرن 21 کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند و بنویسند بلکه کسانی هستند که نمی توانند
آموخته های کهنه را دور بریزند ودوباره بیاموزند.

"الوين تافلر"

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

مغلطه و انواع آن

مغلطه و انواع ان

اگر اولین بار است که به واژه مغالطه (مُ لِ طِ) برمیخورید، احتمالا مطالب این پست جمع و جور اهمیت به سزایی در زندگی شما خواهند داشت. اگر هم استاد تشخیص مغالطه هستید، خب یک مرور کلی ضرری ندارد. در ابتدا ببینیم اصلا این مغالطه مغالطه که میکنند یعنی چی؟
تعریف مغالطه:مغلطه (مَ لَ طِ) با همدیگر. کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند.
مغلطه کردن: در اشتباه انداختن -> دهخداشاید بگین حالت خوشه ها! گیریم فهمیدیم این مغالطه ها یعنی چی، حالا چه فایده ای داره؟!خوب الان میگم بهتون:
1. به ما کمک می کند تا در اندیشه مان از آنها اجتناب کنیم، و بتوانیم هنگامی که در بحثی علیه مان به کار گرفته شده، آنها را تشخیص دهیم. آگاهی آمادگی می آورد.
۲. فهم اینکه چرا این این الگوهای برهان غلط اندازند، در فهم سرشت استدلال خوب به ما کمک خواهد کرد. هر مرض جدیدی که پزشکان کشف می کنند، آنان را از سرشت سلامتی آگاه تر می سازد، همین مطلب در منطق نیز صادق است. پس مهمه! شناخت مغلطه ها (مغالطات) بخش مهمی از منطق و اندیشه انتقادی هست. حالا این اندیشه انتقادی چیه دیگه؟خوب بازم که عجله می کنی صبر داشته باش بهت می گم.
اندیشه انتقادی:اندیشهٔ انتقادی یعنی درست اندیشیدن در تلاش برای یافت آگاهی قابل اعتماد در جهان. این روش شامل فرآیندهای ذهنی تشخیص، تحلیل و ارزیابی داده هاست. به بیانی دیگر، هنر اندیشیدن پیرامون اندیشیدن خودتان در حالی که شما می خواهید اندیشه تان را بهتر، روشن تر، دقیق تر، یا قابل دفاع تر بنماییدبه طور خلاصه یعنی اینها چیزهایی هستند که باید آموخت. انسان به طور مادرزاد منتقد و مغلطه شناس اصولی به دنیا نمیآید! اینها چیزهایی است که سیستم آموزشی باید به سرمایه های مملکت یاد دهد که خب در مملکت گل و بلبل ما به جای پرورش دید انتقادی و شناخت مغالطه؛ دانش آموزان را به پذیرفتن مسائل از طریق ایمان و مغالطه تشویق میکنند! این است که باید خود یاد بگیریم. و وقتی یاد بگیریم میبینیم که نصف بیشتر استدلال هایی که در خانه؛ اداره؛ رادیو؛ تلویزیون و جراید میبینیم کشک و مغالطه هستنددر این پست تنها9 مغالطه مهم و رایج را که مثل علف هرزه تو صدا سیما رادیو و حتی تو این اینترنت میروید به زبان بسیار ساده توضیح میدم امیدوارم مفید واقع شه براتون.
1- مغالطه شخص ستیزی:اظهاراتی را غلط فرض کنیم چون از گوینده آن خوشمان نمیآید یا او را مغرض؛ خائن؛ جاسوس و… میدانیم. مثال:
کاوه: ناباور میگه نباید در انتخابات دهم شرکت کرد چون در کشوری که آزادی بیان و اندیشه نیست و حق انتخابی میون گزینه های مختلف وجود نداره؛ انتخابات جوکه!
مصطفی: نه بابا. اصلا مگه اون مرتیکه آدمه؟! یه کافر بی دین و ایمونه که نشسته اونجا داره واسه خودش زرت و پورت میکنه! اگه اون عقل داشت خدا و پیغمبرو زیر سوال نمیبرد!دقت کنید که اینجا مصطفی پاسخی به کاوه نمیدهد و فقط با حمله به شخص سعی میکند کل مطلب را غلط نشان دهد و آن را بی اعتبار کند. البته اینکه کسی را فاقد صلاحیت بدانیم به خودی خود مغالطه نیست؛ به شرطی که استدلال آن طرف را نقد کنیم و بگوییم چرا غلط میگوید.
.۲. مغالطه خودت هم همین طور:این مغالطه به طور خلاصه همان قضیه «دیگ به دیگ میگه روت سیاه» هست! این مغالطه معمولا در زمانی به کار برده میشود که یکی از طرفین پاسخی برای طرف مقابل ندارد و به همین دلیل تیغ اتهام را به طرف مقابل برمیگرداند تا فشار را از روی خود خارج کند. (این در واقع نوعی از مغالطه شخص ستیزی است که در بالا ذکر شد)
بیژن: حسن! خیلی خطرناکه حسن! نکش این کوفتیو! سیگار سمه. واسه خودت میگم.
حسن: زرشک! خودتم که سیگار میکشی!در اینجا حسن تیغ انتقاد را به خود بیژن برمیگرداند که در واقع شاید دارد حرف درستی میزند. اینکه بیژن خودش سیگاری باشد یا نباشد فرقی در اصل استدلال او نمیکند که سیگار مضر است. رد ادعای بیژن توسط حسن به این روش مغالطه است. این مغالطه به شکل دیگری هم مطرح میشود که با یک مثال قابل درک است:
سپیده: اینجا در حق زنان اجحاف میشه. بعضی از قوانین تبعیض آمیز و نابرابر هستند.
آمنه: نه اینکه الان تو اروپا و آمریکا حق زن تمام و کمال رعایت میشه. تو خود غربشم زن همش کالای جنسیه.اینجا آمنه مغالطه آن هم همین طور کرده است. اینکه در غرب وضع زنان به چه صورت باشد هیچ ربطی به تبعیض و اجحاف حقوق زنان در ایران پیدا نمیکند. اگر هم در غرب مشکل مشابهی وجود داشته باشد هم غرب اشتباه میکند و هم ایران! این از اشتباه بودن اجحاف حقوق زنان در ایران چیزی کم نمیکند. با این مغالطه تنها سعی میشود از زیر بار انتقاد شانه خالی شود.
۳. مغالطه پهلوان پنبه:نامهای دیگر این مغالطه حمله به مرد پوشالین یا سپر بلا است. همانطور که از نام آن برمیآید یعنی فردی در استدلال حریف مبالغه کند؛ آن را تغییر دهد یا تحریف کند. و سپس به آن استدلال تحریف شده بتازد و از آن کلی اشکال بگیرد و با خودش حال کند که پاسخ طرف را داده است! در حالیکه انگار به یک مترسک پوشالین حمله کرده و آن را زمین زده است، نه خود استدلال طرف مقابل را.
نازنین: به نظر من ایران باید سکولار بشه تا توش حق همه افراد مسلمان؛ زرتشتی؛ بیخدا؛ بهایی و… به طور یکسان رعایت بشه و دین و اعتقاد باعث تبعیض نشه.
اصغر: یکدفه بگو در دین و ایمونو تو مملکت گل بگیریم و نذاریم هیچ کی دین داشته باشه دیگه. حرفت واقعا دیکتاتوریه. تو نمیتونی همه را به زور بیدین کنی.اینجا اصغر مغالطه پهلوان پنبه کرده است و به خیال خام خود پاسخ دندان شکنی به نازنین داده است. درحالیکه گفته و منظور نازنین این نبوده و اصغر آن را به این شکل تحریف کرده تا حمله به آن آسان شود. ( در پرانتز بگویم که سکولاریسم به معنی جدایی دین از سیاست است نه دین ستیزی. این مغالطه رایج است که برخی روحانیون تا اسم سکولاریسم میآید آن را به عنوان اینکه یک پدیده ضد دینی است به باد انتقاد میگیرند و با حیله مردم را میترسانند که سکولاریسم یعنی بیخدایی و دین ستیزی و… درحالیکه چنین نیست و مثلا کشوری چون آمریکا سکولار است ولی اکثریت دیندار با کمال آرامش زندگی خودشان را میکنند. سکولاریسم یعنی آزادی دینی برای همه؛ نه تحمیل یک دین بر بقیه.)
4. مغالطه توسل به اکثریت:به این شکل است که ادعا میشود حرف ایکس درست است چون اکثر مردم آن را قبول دارند. یا چیزی درست است چون سنت است و همیشه مورد قبول بوده یا باور رایج است.
آرش: من به این و اون و آن دلیل گلابی را قبول ندارم.
مهدی: یعنی تو میخوای بگی یه میلیارد آدم الکی گلابی را قبول دارن؟!!! گلابی هست چون از قدیم ندیم مردم گلابی را قبول داشتن و الانم دارن.در اینجا مهدی به جای پاسخ دادن به آرش؛ توسل به اکثریت میکند و میگوید من درست میگویم چون خیلیها مثل من میگویند و باور رایج است. این یک مغالطه است. اگر یک چیز را همه هم قبول داشته باشند صرف مقبولیت دلیل درستی ادعایی نمیشود؛ بلکه باید مدرک آورد و استدلال کرد.
5. مغالطه توسل به مرجعیت:یعنی ادعای اینکه چیزی درست است چون فلان مرجع مشهور آن را گفته یا در فلان جا نوشته. این مغالطه معمولا با آوردن نقل قول یا ارجاع به فردی که در آن زمینه مرجعیت ندارد انجام میشود.
فاطمه: گلابی درسته.
کتایون: چرا؟ چه دلیلی داری؟
فاطمه: چون اینشتین؛ نیوتون؛ ابن سینا؛ و… گفتن.اینجا فاطمه مرتکب مغالطه توسل به مرجعیت شده . البته هر ارجاعی مغالطه نیست و مرجع متخصص؛ بی غرض و مدرکدار میتواند درست باشد. البته گاهی حتی مراجع صلاحیت دار هم در زمینه خود درست نمیگویند. (باز هم گلابی با ادعاهای بسیار قابل تعویض است!).
6. مغالطه دوری: یا مصادره به مطلوب، مغالطه ای است که بر خلاف بسیاری دیگر مغالطات که تنها مردم عادی مرتکبشان میشوند، حتی بسیاری از فلاسفه و منطق دانان را هم به اشتباه میاندازد. برهان دوری به طور خلاصه یعنی تلاش برای اثبات یک گزاره توسط برهانی که همان گزاره از مقدماتش است. یعنی شخصی برای اثبات حکمی استدلالی بیاورد که به طور پنهانی در استدلال خود، حکم (ثابت نشده قبلی) را فرض گرفته است. به همین دلیل گاهی یافتن آن مشکل است، چون شاید در نگاه اول به چشم نیاید. اگر مغلطه کار در این زمینه استاد باشد میتواند حسابی طرف مقابل را بپیچاند! دو مثال:
گردآفرید: گلابی بهترین دین جهانه.
محمود: برای چی؟
گردآفرید: چون اگر همه ادیان را در نظر بگیری گلابی در میانشان از بقیه بهتره.در واقع گردآفرید در در پاسخ به محمود دوباره حرف اولش را به شکل دیگری تکرار کرده است!مغالطه دوری به یک دور باطل میانجامد که میتواند بدون نتیجه مدام تکرار شود
7. مغالطه معمای غلط: نام های دیگر این مغالطه «این یا آن» یا «سفید و سیاه دیدن» است. یعنی اینکه تنها دو فرض برای چیزی قائل شویم؛ در حالیکه حالتهای دیگری هم وجود داشته باشند و ما آن شقوق را یا واقعا ندانیم یا بیخیال شویم. این مغالطه معمولا باعث سردرگمی میشود و اصلا کارکرد مغالطه همین به غلط انداختن و سردرگم کردن با استدلال غلط ولی خوشساخت است. راه جلوگیری از این مغالطه این است که با ذهن باز با مسائل برخورد کنیم و همیشه احتمال این را بدهیم که شاید تمام حالات ممکن را در نظر نگرفته باشیم.
بردیا: من ناباورم.
نرگس: پس بگو ببینم تو خالقی یا مخلوق؟در اینجا نرگس مرتکب مغالطه معمای غلط شده است. یعنی طرف مقابل را مجبور کرده که تنها از دو حالت انتخابی او یکی را انتخاب کند، درحالیکه احتمالات دیگری هم هستند.
8. مغالطه توسل به نادانی:یا توسل به جهل. یعنی استفاده از فقدان شواهد به نفع یک گزاره؛ به عنوان شاهدی بر درستی گزاره برعکس آن.
بهمن: من میگم خدا صد در صد وجود داره.
قلی: از کجا مطمئنی؟
بهمن: تو میتونی ثابت کنی اصلا خدایی وجود نداره؟
قلی: نه!
بهمن: دیدی دیدی! پس تو هم به وجود پروردگار عالم معترفی!اینجا بهمن مرتکب مغلطه توسل به نادانی شده است. اینکه کسی نتواند عدم وجود چیزی را اثبات کند دلیل درستی آن گزاره نمیشود. با همین استدلال میتوان نتیجه گرفت که هیولای اسپاگتی پرنده و غول چراغ جادو هم وجود دارند چون نمیتوانیم عدم وجودشان را اثبات کنیم!یک مثال جالب دیگر در ویکیپدیا پیدا کردم که قبلا در کتابی خوانده بودم. بد نیست آن را بیاورم. این مثال واقعی است. اسقف انگلیکن به نام هوگ مونت فیوره در کتاب خود به نام «احتمال خدا» با این مطلب به خیال خود فرگشت نئوداروینی را به چالش کشیده که: «اگر خرسهای قطبی شکارچیان غالب قطب هستند؛ به نظر نمیآید نیازی بوده باشد که در فرگشت، استتار سفید رنگ پیدا کرده باشند». ریچارد داوکینز در کتاب خود به نام «ساعتساز نابینا» برای نمونه این ادعای این اسقف را آورده و گفته که: «اگر نویسنده این متن کمی تفکر میکرد تا یک خرس قطبی سیاه رنگ را که در کمین یک خوک آبی نشسته و آرام آرام به طرفش میرود تصور کند؛ میتوانست دلیل فرگشتی خز سفید خرس قطبی را درک کند. جهالت (نادانی) در این مورد سبب شده که وی تصور کند هیچ دلیل دیگری [برای رنگ سفید خرس قطبی] وجود ندارد».
9. مغالطه تعاقب:این مغالطه به این صورت است که وقتی رخدادی پیش از یک رخداد دیگر اتفاق افتاده؛ رخداد اولی را علت رخداد دوم بدانیم. ولی دلیلی وجود ندارد که حتما میان دو رخداد پشت سر هم رابطه علّی وجود داشته باشد. پس این مغالطه است.
فرهاد: مینو تو باز چی کار کردی؟! تا اومدی خونه لپتاپم سوخت!
مینو: چرا؟ چه طور مگه؟
فرهاد: آخه از وقتی که تو اومدی این دیگه روشن نمیشه.در اینجا فرهاد مرتکب مغالطه تعاقب شده است. اینکه آمدن مینو با خراب شدن کامپیوتر همزمان بوده دلیل نمیشود خرابی کامپیوتر تقصیر مینو بوده باشد. حتما دقت دارید که این مغالطه ریشه بسیاری از خرافات هم هست. مثلا اگر طرف در یک بازی پیراهنی پوشیده بوده و بازی را برده؛ آن پیراهن را خوش یمن دانسته و گمان میکند که شاید بردن او در مسابقه ارتباطی به لباس او در آن روز داشته. درحالیکه این مغالطه تعاقب است و استدلال عقلانی (بر پایه خردگرایی) نیست.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

سال نو در کنار کورش

پرتاب گل به سوی آرامگاه کورش بزرگ
در لحظه سال تحويل

در تخت جمشيد و پاسارگاد هيچ امکانات رفاهی نيست. سازمان ميراث فرهنگی و سازمان های مسئول ديگر در ايام نوروز هيچ نوع امکانات رفاهی در تخت جمشيد و پاسارگاد تهيه نمی بينند. هيچ تبليغی برای رفتن به آن جا نمی شود، به ندرت وسيله ی نقليه عمومی برای رفتن به آنجا هست، و به وسايل نقليه شخصی اجازه پارک در پارکينک های اطراف را نمی دهندآرامگاه کورش نه چلخراغی دارد، نه فرشی. نه ادعای معجزه ای دارد و نه کسی از آن معجزه می خواهد اما چندين سال است که در آستانه ی نوروزجوان ها با رنج بسیار راهی طولانی را پای پياده پیموده و خودشان را به آنجا می رسانند تا تحويل سال نو را در کنار آرامگاه کورش سر کنند. سفره هفت سين شان را روی زمين پهن می کنند، و در لحظه تحويل سال نو به سوی آرامگاه گل پرتاب کنند!

















۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

از اینجا و آنجا

آری آری زندگی زیباست!و این طبیعت روح افزا چقدر زندگی را زیباتر می کند!
تماشا کنید و لذت ببرید

http://picasaweb.google.com/royabarrette/IranNature#slideshow/5186996463445646146

آری آری دیکتاتوری چه زشت و پلید است
سال نو مبارک آقای رئیس جمهور

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news2/2010_03_31_2126/#When:19:26:00Z

باور کنید همه اش ایران خودمان است

سال نو مبارک آقای رئیس جمهور!حتماً تماشا کنید!!
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news2/2010_03_31_2126/#When:19:26:00Z



تماشا کنید و لذت ببرید و مرگ بر آخوند بگید!

http://picasaweb.google.com/royabarrette/IranNature#slideshow/5186996463445646146

10 عملی که به مغز ما صدمه می‌زند!

10 عملی که به مغز ما صدمه می‌زند!



1. No Breakfast

1.نخوردن صبحانه
People who do not take breakfast are going to have a lower blood sugar level. This leads to an insufficient supply of nutrients to the brain causing brain degeneration.

كسانی كه صبحانه نمی‌خورند قند خونشان به سطح پائینتری افت می‌كند. این امر باعث تامین نامناسب مواد غذائی برای مغز و در نتیجه افت فعالیت مغزی می‌شود.

2 ... Overeating


2. پرخوری
It causes hardening of the brain arteries, leading to a decrease in mental power.


این امر باعث تصلب شرائین (سختی دیواره رگهای) مغز شده و منجر به كاهش قدرت ذهنی می‌شود.

3. Smoking
3- دخانیات
It causes multiple brain shrinkage and may lead to Alzheimer disease.

این امر باعث كوچك شدن چند برابری مغز و منجر به آلزایمر می‌شود.
4. High Sugar consumption
4. استفاده زیاد قند و شكر
Too much sugar will interrupt the absorption of proteins and nutrients causing malnutrition and may interfere with brain development.


استفاده زیاد قند و شكر جذب پروتئین و مواد غذائی را متوقف می‌كند و منجر به سوء تغذیه و احتمالا اختلال در رشد مغزی خواهد شد

5. Air Pollution
5. آلودگی هوا
The brain is the largest oxygen consumer in our body. Inhaling polluted air decreases the supply of oxygen to the brain, bringing about a decrease in brain efficiency.


مغز بزرگترین مصرف كننده اكسیژن در بدن ماست. دمیدن هوای آلوده باعث كاهش اكسیژن تامینی مغز شده و منجر به كاهش كارآیی مغز می‌شود.


6 ... Sleep Deprivation

6. كمبود خواب
Sleep allows our brain to rest.. Long term deprivation from sleep will accelerate the death of brain cells..


خواب به مغزمان اجازه استراحت می‌دهد. دوره طولانی كاهش خواب منجر به شتاب گیری مرگ سلولهای مغزی خواهد شد.


7. Head covered while sleeping

7. پوشاندن سر به هنگام خواب
Sleeping with the head covered increases the concentration of carbon dioxide and decrease concentration of oxygen that may lead to brain damaging effects.


خوابیدن با سر پوشیده باعث افزایش تجمع دی اكسید كربن و كاهش تجمع اكسیژن شده و منجر به تأثیرات مخرب مغزی خواهد شد.


8. Working your brain during illness
8.كار كشیدن از مغزتان در هنگام بیماری
Working hard or studying with sickness may lead to a decrease in effectiveness of the brain as well as damage the brain.


كار سخت یا مطالعه در زمان بیماری ممكن است منجر به كاهش كارآئی مغز و در نتیجه صدمه مغزی شود

9. Lacking in stimulating thoughts
9.كاهش افكار مثبت
Thinking is the best way to train our brain, lacking in brain stimulation thoughts may cause brain shrinkage.


فكر كردن بهترین راه برای تمرین دادن به مغزمان است. كاهش افكار مثبت مغزی ممكن است باعث كوچك شدن مغز شود.


10... Talking Rarely

10... كم حرفی
Intellectual conversations will promote the efficiency of the brain

مكالمات انتزاعی منجر به رشد كارآئی مغز خواهد شد


۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

مملکت اسلامی باید همه چیزش اسلامی باشد

خمینی دجال میگفت: مملکت اسلامی همه چیزش باید اسلامی باشد!
صف اسلامی در بانک اسلامی در کشور اسلامی



و این هم گرمابه اسلامی

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

کلاهبردار بزرگ دنیا





کلاهبردار بزرگ دنیا

همیشه دانشمندان یا هنرمندان نبوده اند كه با انجام كارهایی كه قبلاً كسی آن را انجام نداده و یا با خلق اثری كه مشابه آن وجود نداشته، به تاریخ پیوسته باشند. كلاهبرداران هم در تاریخ جایی برای خود دارند. بوده اند كسانی كه در دنیا چیزهایی را جعل كرده اند كه عقل جن هم به آن نرسیده. البته ما در تاریخ كشورمان هیچوقت از این كارها نكرده ایم!
این نوشته كاملا جدی است. خواهشمندم این چیزها را یاد نگیرید و برای یكبار هم شده اگر چیزی هم بدآموزی داشت شما خودتان با نیروی مثبت ذهنی آنرا به یك متن آموزنده تبدیل كنید. مثلا اگر كسی میدان آزادی یا تخت جمشید را فروخت یا چیزی را جعل كرد، یا خلاصه از اینجوركارها! تعجب نكنید. قبلا از این اتفاقها افتاده است. مثلا فروش برج ایفل!

1- ویكتور لوستیگ Victor Lustig

سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمریكا، مردی كه میتوانست زیركترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1920 به آمریكا رفت. سالی كه بازار سهام به شدت رشد میكرد و به نظر میرسید كه همه روزبه روز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود كه از این موضوع و حماقت ذاتی آمریكاییها سود برد.
ویكتور لوستیگ در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بی عیب ونقص و پرسود، به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد. فروختن برج ایفل!
ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ویكتور رسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.
دینگ! زنگی در سر ویكتور صدا كرد و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامه هایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسه های دولتی و محرمانه در هتل كرئون(creon) كه محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند. ویكتور برای آنها توضیح داد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته است و تأمین هزینه های نگهداری برج ایفل عملاً از توان دولت خارج است. بنابراین او از طرف دولت مأموریت دارد كه در عین تألم و تأسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان به نظر دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئن ترین افرادند. ویكتور تأكید كرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود. این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بین المللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج به خاطر اینكه با ساختمانهای دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت. چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتور به دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛ مردی كه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد! آندره پویسون (Andre poisson). در بین آن شش نفر، آندره كم سابقه ترین بود و امیدوار بود كه با برنده شدن در این مناقصه، یك شبه ره صدساله را طی كند و كلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود. ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت امضا و تحویل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور كه تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمند ساده بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده كند و... آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید! پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوتینگ كیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی كه در یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه!

2-هان ون میگهرن (Han Van Meegeren)

نقاش و كپی كننده آثار هنری، باهوشترین و زبردست ترین جاعل تابلوهای نقاشی، مردی كه سر نازیهای آلمانی كلاه گذاشت، مردی كه اگر كلاهبردار نمیشد، بی شك یكی از مهمترین نقاشان قرن بیستم بود، در سال 1889 در هلند به دنیا آمد. از كودكی عاشق رنگها بود و در جوانی با تأثیر از نقاشیهای دوره طلایی هلند، تابلوهای زیادی خلق كرد. اما منتقدان، آثار او را بیروح و تقلیدی و تكراری نامیدند و میگهرن سرخورده از این برخورد و برای اثبات تواناییهایش به منتقدان تصمیم گرفت كه آثار بزرگان دوره طلایی همچون فرانس هالس (Frans Hals) و ورمیه را كپی كند. میگهرن با پشتكار زیاد فرمول رنگهای قدیمی و نحوه ساخت بومهای آن زمان را پیدا كرد. او كار را شروع كرد و آنقدر ماهرانه این كار را انجام داد كه تیزبینترین كارشناسان نیز از تشخیص بدلی بودن آثار ناتوان بودند و میگهرن با اطمینان كامل، در نقش یك دلال، تابلوهایش را به عنوان آثار كشف شده دوره طلایی به مجموعه داران و گالریها فروخت. در همین دوران بود كه اروپا درگیر جنگ جهانی دوم شد.
یكی از مشتریان پر و پا قرص او، مارشال گورینگ از سران درجه اول حزب نازی آلمان بود كه علاقه فراوانی به آثار نقاشان هلندی داشت و تعداد زیادی از كارهای میگهرن را به مجموعه خود اضافه كرد. اما زمانه بازی دیگری را در سر داشت. آلمانها در جنگ شكست خوردند و میگهرن به جرم فروش میراث فرهنگی هلند به نازیها بازداشت و در دادگاه متهم به خیانت به وطن شد كه مجازاتش اعدام بود. میگهرن در دادگاه واقعیت را ابراز كرد، اما هیچكس حرفهایش را باور نكرد. تابلوهای جعلی در دادگاه توسط كارشناسان مورد بازبینی قرار گرفت و همگی بر اصل بودن آنها صحه گذاشتند. هیچكس باور نمیكرد كسی بتواند با چنین دقت و ظرافتی این آثار را جعل كند. میگهرن از دادگاه درخواست كرد كه وسایل مورد نیازش را در اختیارش بگذارند تا در حضور همه یكی از آثار دوره طلایی را جعل كند!
میگهرن از اتهام خیانت تبرئه شد، اما به جرم جعل آثار هنری به زندان محكوم شد و چند سال بعد درگذشت. میگهرن به عنوان یك كلاهبردار در كار خود موفق بود، اما مشتری اصلی او گورینگ از او زیركتر بود. اسكناس هایی كه گورینگ در ازای تابلوها به میگهرن میداد همگی تقلبی بودند!

3- فرانك ویلیام آباگنیل (Frank William Abagnale)

صاحب كلكسیونی از انواع كلاهبرداریها، قاضی، خلبان، جراح و استاد دانشگاه! و كسی كه زندگی اش دستمایه ساخت فیلم «اگه میتونی منو بگیر» شد، در سال 1948 در آمریكا به دنیا آمد. وقتی او 14 ساله بود، پدر و مادرش از یكدیگر جدا شدند و این ضربه روحی بزرگی برای فرانك بود. دو سال بعد از خانه فرار كرد و به نیویورك رفت و در آنجا بود كه فهمید برای امرار معاش چاره ای به جز كلاهبرداری ندارد. پس از مدت كوتاهی او به یكی از حرفه ای ترین جاعلان چك بدل شد و چنان در كار خود مهارت پیدا كرد كه هیچ بانكی قادر به تشخیص جعلی بودن چكهای او نبود. فرانك برای آنكه بتواند بدون پرداخت پول بلیت با هواپیما سفر كند، با جعل كارتهای شناسایی و مدرك خلبانی، خود را به عنوان خلبان خط هوایی پان امریكن جا زد و از امتیاز خلبانها برای مسافرت مجانی استفاده كرد. این موضوع لو رفت، اما قبل از آنكه دست پلیس به او برسد، به شهر جورجیا فرار كرد و با هویت جعلی تازه ای، به عنوان یك دكتر در یك آپارتمان ساكن شد. از قضا در همسایگی فرانك یك دكتر واقعی زندگی میكرد و به فرانك پیشنهاد داد تا در بیمارستان شهر مشغول به كار شود و فرانك این پیشنهاد را پذیرفت و 11ماه به عنوان متخصص جراحی اطفال در آن بیمارستان به درمان بیماران پرداخت! پس از آن به شهر لوئیزیانا رفت و با جعل مدرك حقوق از دانشگاه هاروارد به عنوان دادستان در دادگاه محلی لوئیزیانا استخدام شد. او پس از چندماه توسط یكی از فارغ التحصیلان واقعی هاروارد شناخته شد، اما قبل از آنكه دستگیر شود، از آنجا به ایالت یوتا گریخت و با جعل مدرك دانشگاه كلمبیا، در دانشگاه بریگام در رشته جامعه شناسی شروع به تدریس كرد!
او سرانجام در سال 1969 در فرانسه دستگیر شد و زمانی كه پلیس فرانسه این موضوع را اعلام كرد، 26 كشور خواستار محاكمه او در كشورشان شدند! فرانك به آمریكا منتقل شد و در آنجا به 12 سال زندان محكوم شد، ولی پس از گذراندن پنج سال آزاد شد.
فرانك آباگنیل هم اكنون به عنوان كارشناس خبره جعل اسناد و چك با پلیس آمریكا همكاری میكند و با تأسیس شركت آباگنیل و شركا به بانكها نیز مشاوره میدهد!

4-حسین.ك (hoseyn.k)

كلاهبردار وطنی، مردی كه كاخ دادگستری را فروخت، حدود 70 سال پیش در شهریار متولد شد. ح.ك مردی بیسواد ولی باهوش بود و بی تردید اگر تحصیلات مناسبی داشت، به یكی از بزرگان ادب و علم كشور بدل میشد. اما او از جوانی به راهی غیر از آن كشیده شد. حسین.ك با كلاهبرداریهای كوچك روزگار میگذراند، اما این كارها برای مردی با هوش او كارهایی كوچك محسوب میشدند. تا اینكه یك روز طعمه بزرگترین كلاهبرداری خود را در جلوی در سفارت انگلیس شكار كرد؛ دو توریست آمریكایی كه به دنبال خرید یك هتل در ایران بودند. ح.ك آنها را به دفترش كه در خیابان گیشا بود دعوت كرد و در آنجا به آنها پیشنهاد خرید یك ساختمان بزرگ و مجلل را به قیمت بسیار مناسب داد. این ساختمان، كاخ دادگستری بود كه در خیابان خیام قرار داشت و هنوز هم به عنوان ساختمان دادگستری از آن استفاده میشود. قرار بازدید از كاخ برای فردای آن روز گذاشته شد و ح.ك همان روز عصر به آنجا رفت و با تطمیع اتاقدار وزیر وقت دادگستری، دفتر كار وزیر را برای مدت یكساعت اجاره كرد. فردای آن روز قبل از آمدن مشتریها، 200 جفت دمپایی پلاستیكی تهیه كرد و جلوی در اتاقهای كاخ كه یك ساختمان اداری محسوب میشد و در آن ساعت خالی بود، گذاشت. به اتاق وزیر رفت و منتظر شكارهایش شد.

آمریكاییها سروقت آمدند و ح.ك به عنوان صاحب آن عمارت، تمام ساختمان را به آنها نشان داد و وقتی مشتریها درخواست دیدن داخل اتاقها را داشتند، به بهانه بودن مسافران و با نشان دادن دمپاییها، آنها را منصرف میكرد. مشتریان ساختمان را پسندیدند و به پول رایج آن زمان 500 هزار تومان به ح.ك پرداخت كردند و خوشحال از این معامله پرسود، برای تحویل ساختمان 10 روز دیگر مراجعه كردند. اما همانجا بود كه فهمیدند چه كلاه بزرگی بر سرشان رفته است. ح.ك همان روز معامله، به مصر فرار كرد و بعد از چند ماه زندگی در آنجا، به ایران بازگشت. اما در ایران بازداشت و به زندان محكوم شد و چند سال بعد از وقوع انقلاب اسلامی فوت كرد.
ح.ك یك كلاهبردار ذاتی بود،حتی در زندان! او تلویزیون زندان را به یكی از زندانیان به قیمت 100 تومان فروخت و وقتی آن زندانی بعد از آزادی تلویزیون را زیر بغل زد و میخواست آن را با خود ببرد، فهمیده بود كه چه كلاهی بر سرش رفته و مضحكه بقیه شده است!