۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

بهلول



بهلول را گفتند فرق « مستراح » و « منبر » چيست؟

گفت در اصلشان فرقي نيست.

هرکس که نخواهد « در جمع » بريند، در آن رود ؛

و هرکس که بخواهد « در جمع » بريند، بر اين رود.


و بهلول را گفتند که فرق « پوشک » و « عمّامه » در چیست؟ 
گفت در اصلشان فرقی نیست.

پوشک را در « زیر » گه گذارند،

و عمّامه را « روی » گه.

۱۳۹۰ خرداد ۴, چهارشنبه

خاتمي ترياک قاطي دار بود


هادی خرسندی

خالصش کم ، قاطي اش بسيار بود ....
 در سالروز خجسته ي دوي خرداد
خاتمي ترياک قاطي دار بود
خالصش کم ، قاطي اش بسيار بود

ملت خسته – خمار از انقلاب
دل به بستش بست و کردش انتخاب
آن اوائل بوي او مطلوب بود
لامروت جيرجيرش خوب بود
داشت لبخندي جوان و زن فريب
چون زغال خوب تأثيرش عجيب
در بساط منقل و آن دنگ و فنگ
يا همان قلفور و آب و سيخ و سنگ
هر خمار خسته جان نااميد
دل به او خوش کرده بود و ميکشيد
هي بچسبان بست و بست و بست و بست
تاجرش پيروز و مردم ورشکست
بست هايش هيچ گيرائي نداشت
نشئه دادن را توانائي نداشت
هرچه رفت آن پک زدنها پيشتر
شد عيان ناخالصي ها بيشتر
آن زغال گولزن هم از قضا
دود کرد و گند زد بر آن فضا
پک زدن ها راحتي حاصل نکرد
درد ، سرها را گرفت و ول نکرد
سينه هم کم کم ز سم آن مواد
گشت مسموم و به خس خس اوفتاد
چون حجاب افتاد از روي ريا
شد خمار افزون و نشئه کيميا
هرکه بهر نشئه گشتن کرد سعي
در خماري ماند از کف داده رأي
***
گرم بود اما بساط رهبري
آتشش نارنج سينه کفتري
اکبري لم داده بر پشتي دوست
پسته را از بهر او ميکند پوست
خاتمي در بزم آن عاليجناب
بود مال خالص و ترياک ناب
داشت آن ناخالصی ها بهر خلق
جنس اعلا بود بهر اهل دلق
با ادب ، چون خادم آن بارگاه
يا سناتور در حضور پادشاه.
خره خرده ، تکه تکه ، بست بست
بر سر وافور آن رهبر نشست
بوسه زد بر حقۀ آن حقه باز
دود شد از آتش او ؛ سرفراز

دود شد پيچيد در وافور او
رفت تا اعماق وي ، جمهور او*

(*جمهور: قسمت اعظم يک چيز. – فرهنگ معين)

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

من یارمهربانم،

بر گرفته از وبلاگ سکوت

به بهانه برپایی نمایشگاه كتاب
یار مهربان
عباس احمدی

من یار مهربانم، اما كمی گرانم
 
چون جنس باد كرده در دست ناشرانم

دركل به قول ایشان كم سود و پر زیانم
 
من گرچه اهل ایران این ملك شاعرانم

زیر هزار نسخه باشد شمارگانم
 
مانند حال زائو در وقت زایمانم

یا لنگ فیلم و زینكم یا گیر این و آنم
 
گیرم اگر مجوز من یار پند دانم

از این ممیزی ها سرویس شد دهانم!
 
اغراق اگر نباشد صفر است راندمانم

یك روز رفتم ارشاد با این قد كمانم
 
 گفتم بده مجوز ای راحت روانم

گفتا تو را برادر یك سال می دوانم
 
در تو عقایدم را با زور می چپانم

گفتم نمی توانی گفتا كه می توانم
 
گفتم كنم شكایت گفتا كه بر فلانم!

از حرفهای او سوخت تا مغز استخوانم
 
من یك كتاب خوبم عشق است ترجمانم

نه  عامل خلافم نی در پی مكانم!
 
محبوب اهل فكرم منفور طالبانم

فعال در مسیر آزادی بیانم
 
خواننده گر كوزت شد من ژان وال ژآنم!

من وارث پاپیروس از مصر باستانم
 
هم خبره در سیاست هم اقتصاد دانم

بسیار حرف دارم با آنكه بی زبانم
 
شاگرد فابریكِ جبار باغچه بانم

درد دلم شنیدی؟ حالا بخر بخوانم
 
 .... از بسكه شعر گفتم كف كرد این دهانم

حسن ختام بیتی است كآمد نوك زبانم
 
از خطه بیابان  گفته سعید جانم:
«من شاعری جوانم منهای گیسوانم»!
منبع:لوح

انقلب ينقلب انقلاب؛ شعری از آيت الله حسن زاده آملی , ‫وقتی آخوند شعر فارسی می سرايد


باز دلم آمده در پيچ و تاب

انقلب ينقلب انقلاب

همچو گياه لب آب روان

اضطرب يضطرب اضطراب

آتش عشق است که در اصل و فرع

التهب يلتهب التهاب

نور خدايست که در شرق و غرب

انشعب ينشعب انشعاب

آب حياتست که در جزء و کل

انسحب ينسحب انسحاب

شک که دل موهبت عشق را

اتهب يتهب اتهاب

از سر شوق است که اشک بصر

انحلب ينحلب انحلاب

صنع نگارم بنگر بى حجاب

احتجب يحتجب احتجاب

سر قدر از دل بى قدر دون

اغترب يغترب اغتراب

آمُليا موعد پيک اجل

اقترب يقترب اقتراب‬