۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

"هر بار که بیرون می‌‌رفتم مرا در وسط می‌‌نشاندند "

از میرزاده عشقی شاعر
       تا
            حسین توتونچیان مغازه دار
و از
   شیخ اسدالله ممقانی
    تا
    ع.ریحانی،کریم قصیم،اسماعیل وفا!

شنبه سوم ژانویه ۲۰۱۵ محمد حسین توتونچیان در سایت آفتابکاران مقاله ای را با عنوان
'' هر بار که بیرون می رفتم مرا در وسط می نشاندند''


نوشته بود که با استناد به کتابها و نوشته های ایرج مصداقی بخش کوچکی از جنایتها و همکاری این مهره وزارت اطلاعات را افشا کرده بود.
فعلاً  نگاهی بیندازیم به بخش کوچکی از مقاله: 

«اینها را به این خاطر نوشتم تا خوانندگان این سطور بدانند که من یکی‌ از هزاران هزار نفراتی بودم که توسط همین افرادی که وقتی‌ به بیرون می‌‌رفتند در وسط می‌‌نشستند ، به مسلخ کشانده شدم . به همین خاطر معتقدم که :
هیچ کس نمی فهمد در پس این جمله کوتاه ؛ " هر بار که بیرون می‌‌رفتم مرا در وسط می‌‌نشاندند " که ایرج مصداقی در صفحه ۶۶ - جلد اول کتابش آورده چه خونها نهفته است .
هیچکس نمی داند که چه جانهای شریفی توسط نویسنده این جمله به مسلخ کشیده شده و شرحه شرحه شدند .
هیچ کس نمی داند که چه سرهای پر شوری توسط این تواب خيانت پيشه شكار شده و سر بر دار شدند .
هیچ کس نمی داند که در آن سالها ی مخوف چه مجاهدین وارسته‌ای که از فرط بی‌ مکانی مجبور بودند روزها را در خیابان‌ها پرسه بزنند توسط این تواب شرمگین شناسایی شده و در اوین تیر باران شدند .
هیچ کس نمی‌‌داند که نویسنده این جمله چه مادران ستمکشیده‌ای را در تمام عمر عزادار کرد.
هیچکس نمی تواند بفهمد که در آن سال‌های وحشت و بی‌ رحمی چه زن‌ها که توسط این خائن بزدل بی‌ شوی شدند .
و چه فرزندانی یتیم ».
و همچنین:

«صفحه ۶۰ جلد اول(مرا به همراه گروه ضربت اوین راهی‌ خانه حسین و چند آدرس دیگر کردند)یعنی‌ هر بار" نه یک شکار بلکه چندین شکار با خود به اوین می‌‌آورده " .
صفحه ۶۴جلد اول ( قرار شّد "م- گ" همراه گروه ضربت به دنبال شکار آنان برود . پس از مدتی محمدی تصمیم ا‌ش عوض شد وبه من گفت : تو نیز باید همراه آنها بروی . وقتی گروه ضربت آماده شد , تصمیمشان بار دیگر عوض شد . از آنجائی که متهم دیگری نیز قرار شد با ما باشد قرعه فال به نام من افتاد و محمدی دستور داد من به تنهائی همراه آنان بروم ) آیا این جملات نیاز به تفسیر دارد ؟ " م - گ" قرار بوده به شکار برود محمدی گفته نه ایرج به شکار برود. آیا ما اتهام می‌زنیم ؟ آیا ما بر داشت مغرضانه میکنیم ؟ یا حقیقت این است که امروز رژیم تلاش می‌کند شکارچی مجاهدین و مبارزین دهه شصت را نما د " آنها که گفتند: نه " جا بزند؟»

اما پس از انتشار این مقاله،درست مثل اینکه آقای توتونچیان آب را  در داخل خانه مورچه ریخته باشد دکتر و مهندس ها و شعرا و نویسندگان از سوراخها سر بر آورده و چنانکه از نوشته هایشان معلوم است که اصلاً در خط وزارت اطلاعات نیستند،بلکه با دفاع از  جنایاتی  که حتی اطلاعاتی های رژیم و وزارت اطلاعات هم سعی در مخفی کردنش دارند را با وقاحت کامل از آن دفاع میکنند و روی وزارت اطلاعات را سفید می کنند! همه شروع کردند به نوشتن و جبهه گیری بر علیه حسین توتونچیان و توجیه کردن و دفاع کردن از آدم فروشی و دفاع از همکاری با لاجوردی و قدوسی و دفاع از بدام انداختن مجاهدان و مبارزان و به جوخه های اعدام سپردنشان و... درست مثل ابراهیم نبوی که وقتی در برنامه افق گفت قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ را ولش کن!
اماّ من نه نویسنده ام و نه ژورنالیست،بلکه یک کارگر ساده که شبانه روز برای امرار معاش خود و دو فرزندم در تلاش و البته مبارز سیاسی هم بوده و هستم وتا بحال  بهایش را هم به سنگینترین وجه ممکن پرداخته و می پردازم و درست به همین دلیل نمیتوانم که بی وجدانی و دفاع از جنایت  را ببینم و سکوت کنم.
من مقاله های توتونچیان و هم چنین مقاله ی ع.ریحانی را در صفحه فیس بوک دکتر کریم و آن مقاله در دریچه زرد را که به قول خود آق اسمال چندماه پیش نوشته بوده و سپس آنرا در کوزه گذاشته بوده اماّ دوباره دیده که بد نیست فعلاً خرجش کند برای ایرج مصداقی  و البته پیام هر دوتای این مقاله های ریحانی و وفا،پیامی است برای رهروان راه  شهید راه شکنجه و جنایت اسدالله خان لاجوردی!
بیشتر آنچه مرا واداشت تا این چند سطر را بنویسم،آن بود که بعضی از دوستان از جمله آقای مهندس حسین سلبی چندین بار در زیر لینک ع.ریحانی در صفحه فیس بوک دکتر کریم کامنت گذاشت ولی مثل اینکه سربازان گمنام امام زمان حاضر و آماده بلافاصله آنرا سانسور می کردند!
 دمکرات بودن دکتر ها و نویسنگان و شعرا را هم دانستیم که چگونه است!  
و اماّ پایان کلام اینکه چرا «جِز» اینها در آمده است،مرا یاد شعر میرزاده ی عشقی  در مورد « شیخ اسدالله ممقانی» انداخت که کامل آنرا در همین وبلاگ میتوانید بخوانید و در فیس بوک هم زیر همین لینک می گذارمش و بخشی از آن شعر که مربوط به این سه مقاله میشود از این قرار است:
..............................
از من خطا ندیدی ، لیكن جلو دویدی
دانی كه من زمانی ، با منطق و معانی
وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز
بر گیرمت گریبان ، چون مرگ ناگهانی
من ار بكنج عزلت ، بنشسته بی اذیت
گاهی به نفع ملت ، بگشوده ام زبانی
من ار كه نكته سنجم بر تو رسید رنجم
پس از چه درشكنجم ؟دائم دسیسه رانی
دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست
خود روی توسیاه است ترسی كه من زمانی
شرحی كنم كتابت در حق گفته هایت
و آنروز هر جفایت ، گردد همی علانی
چون تو در این خیالی ، یاد آمدم مثالی
از عهد خرد سالی ، هان گویمت بدانی
یكروز كودكی را ، ختنه همی نمودند
دختی بر او نظر داشت ، در گوشه نهانی
چون بر گریست لختی آزرده شد بسختی
بگریست زار چون ابر ، در موسم خزانی
گفتندش این چه زاریست مارابه توچه كاریست
او را كنیم ختنه ، تو از چه در فغانی؟
پاسخ بداد او نیز ، این آلتی است خونریز
گردید بهر من تیز تا روز كامرانی
..................
با اطمینان به پس رفتن ابرها و درخشش مهر تابان و رسوا شدن شب پرستان!
علی بی ستاره

















میرزاده عشقی و شیخ ممقانی










"شیخ اسد الله ممقانی"

از دست هركه هرچه ، بستانده و ستانی
 از دست تو ستانند با دست آسمــــانی

كف رنج بیوه گانرا ، مال یتیـمه گانـرا
 اموال این و آنرا حینی كه میـستانی

گیرم حیا نداری ، شرمی ز ما نداری
 ترس از خدا نداری ؟ ای شیخ مامقانـی؟

تو كمتر از گدایی ، نان گــدا ربایی
 گر غیر از این نمایی كی اندر این گرانی

هر روز می توانی ، خوانی بگسترانی
 در خورد دعوت عام شایان میهمانی

از پرتو سفارت ، وز شاهراه غارت
 هم خوب میخوری وهم خوب میخورانی

دزدی وپاسبانی هم گرگ وهم شبانی
 در هر دوحال گشتن ، الحق كه می توانی

گراین چنین نبودی دانی كنون چه بودی
 میبودی آنكه قرآن ، در مقبری بخوانی

یاد از نجف كن اندك خاطربیار یك یك
 آن هیكل چو اردك و آن رنگ زعفرانی

شیخی بدی گزیده در حجره یی خزیده
 لب دائما گزیده ، از فقر و نا توانی

تو بودی و حصیری ، نان بخور نمیری
 بر اشكم تو سیری می خواند لنترانی

مبل تو بود سنگی ، یا آنكه لوله هنگی
 با قوری جفنگی ، از عهد باستانی

یك جامه دربرت بودهم بالش سرت بود
 هم گاه بسترت بود وآن نیز بود امانی

آن جبه سیاهت وآن چرب شبكلاهت
 بد یادگار گویا ، از دوره كیانی

در جمله وجودت غیر از شپش نبودت
 چیزی ز مال دنیا در این جهان فانی

نی مسلكت مبرهن نی مسكنت معین
 همچو خدای هر جا !حاضر زلا مكانی

گویندروضه خوانی است راه معیشت تو
 به به چه خوب فنی است این فن روضه خوانی

هر گه كسی بمردی تو فرصتی شمردی
 وآنروز سیر خوردی حلوای نوحه خوانی

ای شیخ كارآگاه ، امروز ماشاء الله
 كردی اداره چون شاه ، ترتیب زندگانی

یك خانه شهر داری یك خانه اسكو داری
 از وقعه فلان و از غارت فلانی

این حشمت وحشم را وین كثرت درم را
 این خانه ارم را ، والله در جوانی

گر خواب دیده بودی یا خود شنیده بودی
 بر خویش ریده بودی از فرط شادمانی

ای مایه خباثت ! ای میوه نجاست
 اندر ره سیاست می بینمت روانی

گه پیرو وكیلی ، گه خویشتن دلیلی
 گه یار سید جلیلی ، گه یاور یگانی

با سد جلیل گردی خواهی وكیل گردی
 رو رو عبث در این ره پوتین همی درانی

باری در این میانه از چیست غائبانه
 كردی مرا نشانه ، در طعن و بد زبانی

ازروی زشت خوئی صدگونه زشت گویی
چون نظم من نجوئی چون شعرمن بخوانی
از من چه دیده ای بد؟ ازمن خطا چه سرزد
 جز صفت فصاحت ؟ جز قدرت بیانی؟

از من خطا ندیدی ، لیكن جلو دویدی
 دانی كه من زمانی ، با منطق و معانی

وصف تو سازم آغاز ، مشت ترا كنم باز
 بر گیرمت گریبان ، چون مرگ ناگهانی

من ار بكنج عزلت ، بنشسته بی اذیت
 گاهی به نفع ملت ، بگشوده ام زبانی

من ار كه نكته سنجم بر تو رسید رنجم
 پس از چه درشكنجم ؟دائم دسیسه رانی

دانستم از چه راهست وآنرا چرا گناهست
 خود روی توسیاه است ترسی كه من زمانی

شرحی كنم كتابت در حق گفته هایت
 و آنروز هر جفایت ، گردد همی علانی

چون تو در این خیالی ، یاد آمدم مثالی
 از عهد خرد سالی ، هان گویمت بدانی

یكروز كودكی را ، ختنه همی نمودند
 دختی بر او نظر داشت ، در گوشه نهانی

چون بر گریست لختی آزرده شد بسختی
 بگریست زار چون ابر ، در موسم خزانی

گفتندش این چه زاریست مارابه توچه كاریست
 او را كنیم ختنه ، تو از چه در فغانی؟

پاسخ بداد او نیز ، این آلتی است خونریز
 گردید بهر من تیز تا روز كامرانی

تو نیز این چنینی چون نظم من ببینی
 از طبع من ظنینی ، وز خویش بد گمانی

من خامه تیزكردم صد چون تو هیز كردم
 تو نیز گریه سر كن ، هر قدر می توانی

ای شیخ دم بریده ، ای زیر دم دریده
 ای بر جلو دویده ، تا در عقب نمانی

با اینهمه زرنگی ، با من چرا بجنگی ؟
 حقا در این دبنگی ،‌ تكلیف خود ندانی

این شیدوشیطنت را، این كیدوملعنت را
 با هر كه می توانی ، با من نمی توانی!


«سرمایه در قرن بیست و یکم», توماس پیکتی



نویسنده کتاب «سرمایه در قرن بیست و یکم» دریافت نشان لژیون دنور را رد کرد!



توماس پیکتی، اقتصاددان فرانسوی، که اثر وی با عنوان «سرمایه در قرن بیست و یکم»، بحث برانگیز‌ترین اثر سال ۲۰۱۴ در حوزه اقتصاد سیاسی بود، از دریافت نشان لژیون دنور خودداری کرد.


وی به خبرگزاری فرانسه گفته است: «من این جایزه را رد می‌کنم چرا که به حکومت مربوط نیست بگوید چه کسی لیاقت دارد. آن‌ها بهتر است روی رونق اقتصادی در فرانسه و اروپا وقت بگذارند».

توماس پیکتی همراه با جین تیرول، اقتصاددان، و پاتریک مودیانو، نویسنده، که هر دو برنده جایزه نوبل هستند، روز چهارشنبه ۱۰ دی در فهرست دریافت کنندگان نشان لژیون دنور قرار گرفت که از سوی رییس جمهوری فرانسه اهداء می‌شود.

لژیون دنور عالی‌ترین نشان فرانسه است که به مشاهیر و چهره‌های برجسته این کشور اهداء می‌شود.




کتاب پیکتی که درباره تئوری‌های مربوط به نابرابری‌های رشد اقتصادی است مدت‌ها در صدر فهرست پرفروش‌های سایت آمازون قرار داشت و بیش از یک و نیم میلیون نسخه از آن فروش رفته است.

پل کروگمن، ستون نویس روزنامه نیویورک تایمز، از کتاب آقای پیکتی به عنوان تغییر دهنده بازی یاد کرده که به گفته او، افسانه «سزاوار بودن کسب ثروت زیاد» را نابود می‌کند.

بیشترین خوانندگان کتاب وی در آمریکا بوده‌اند و او بار‌ها با مشاوران باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، ملاقات کرده است.

اثر آقای پیکتی در خود فرانسه با توجه کمتری روبرو شده است چرا که وی یکی از منتقدان سرسخت فرانسوا اولاند، رییس جمهوری سوسیالیست این کشور است.

انتقاد وی از آقای اولاند این است که به وعده خود مبنی بر اصلاحات اقتصادی از جمله تغییر در نظام مالیاتی که در زمان مبارزات انتخاباتی قول آن را داده بود پشت کرده است.