۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه

پنجاه سال پیش در پراگ: شما راستی هستید یا چپی آقای کوندرا؟

میلان کوندرا

”در اوت ۱۹۶۸، ارتش روس کشور را اشغال کرد. در عرض یک هفته، خیابان‌های تمام شهرها پر شده بود از فریاد خشم. هرگز کشور اینگونه وطن نشده بود، هیچ وقت چکی‌ها اینگونه چکی نبودند. ژوزف، سرشار از نفرت، آماده بود تا خود را به زیر تانک‌ها بیندازد.“
شاید هیچ نویسنده‌ای مثل میلان کوندرا چه در این جملات رمان ”جهالت“، چه در دیگر آثارش، به خوبی و روشنی وضعیت هولناک چکسلواکی را پس از اشغال این کشور از سوی نیروهای پیمان ورشو توصیف نکرده است.
دقیقا پنجاه سال پیش بود که در شامگاه بیستم اوت ۱۹۶۸ دویست هزار نیروی شوروی، لهستان، آلمان شرقی، بلغارستان و مجارستان به داخل مرزهای چکسلواکی وارد شدند و به دوره‌ای که بعدا ”بهار پراگ“ نام گرفت، پایان دادند.
میلان کوندرا در آن زمان ۳۹ ساله بود و گرچه در فراسوی مرزهای کشورش شهرتی نداشت، اما برای هم‌وطنانش نویسنده‌ای شناخته شده بود.
یک سال پیش از آن، دو اتفاق موجب شد که حکومت نسبت به او بیش از پیش حساس شود. یکی سخنرانی افتتاحیه کنگره نویسندگان چکسلواکی در ماه مه ۶۷ که در آن تحلیلی فلسفی و تاریخی از ”رنسانس ملی چک در قرن نوزدهم“ ارائه داد و بر نقشی تأکید کرد که ادبیات در نجات ملت ایفا می‌کند.
این سخنرانی میلان کوندرا راه مبارزه‌ای را گشود علیه کسانی که با ممنوعیت و محدودیت‌های آمرانه‌شان قصد داشتند ادبیات چک را به استحاله و تهی شدن از معنا محکوم کنند.
دومین اتفاق، انتشار “شوخی“، اولین رمان کوندرا در همان سال ۱۹۶۷ بود؛ داستانی عاشقانه که در چکسلواکی پس از جنگ جهانی دوم تا سالهای پیش از بهار پراگ می‌گذشت.
از ”شوخی“ استقبال زیادی شد و طی چند ماه ۱۲۰ هزار نسخه از آن در چکسلواکی به فروش رفت. در بهار ۶۸ جایزه اتحادیه نویسندگان چک به این رمان تعلق گرفت و در همان موقع یارومیل ایرس، بر اساس آن فیلمی ساخت که پس از اشغال چکسلواکی توقیف شد و به نمایش در نیامد.
اما با ترجمه ” شوخی“ به زبان فرانسه بود که کوندرا جهانی شد. انتشار این رمان در فرانسه‌ای که خود ماه‌های پرتلاطمی را پشت سر گذاشته، درست همزمان بود با اشغال چکسلواکی در اوت ۱۹۶۸.
لوئی آراگون، شاعر و نویسنده چپگرا در مقدمه‌ معروف خود بر رمان ”شوخی“ کوندرا نوشت: ”من هیچ نوری در پایان این راه خشن نمی‌بینم.“
بعدها در اسنادی که از حزب کمونیست چکسلواکی منتشر شد، معلوم شد که کوندرا از سوی حکومت به عنوان یکی از الهام‌بخشان و بانیان اصلی جریان ”ضدانقلاب“ به شمار می‌آمد: ”کتابهایم ممنوع شد، حتی نام من از کتاب راهنمای شماره‌های تلفن حذف شد.“
این اولین بار نبود که کوندرا تحت فشارها و محدودیت‌های حکومت قرار می‌گرفت. چند سال قبل از آن نیز اخراج از دانشگاه، زندگی را برای او سخت کرده بود: ”کارگری زندگی می‌کردم. همراه با یک گروه موسیقی دوره‌گرد در میکده‌های یک منطقه معدن‌خیز برای رقصاندن مردم نوازندگی می‌کردم. جهانی ناشناس که در آنجا کنجکاوی خود را کشف کردم. باید می‌دانستم که چرا آنان همان گونه‌ای رفتار می‌کنند که باید در چنین شرایط فوق العاده وحشتناک رفتار کنند. کنجکاوی من آن زمان متولد شد و مرا به سوی نویسنده شدن در ده یا پانزده سال بعد راه برد.“

کوندرا و همسرش

ادبیات تبعید چک در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به ویژه در کشورهای غربی بسیار شناخته‌شده‌تر است.
دو دوره از ادبیات تبعید چک
چکسلواکی از زمان برقراری حکومت کمونیستی در فوریه ۱۹۴۸ تا سقوط آن در نوامبر ۱۹۸۹، شاهد دو موج عظیم مهاجرت بود.
اولین موج، پس از ”کودتای پراگ“ در ۱۹۴۸ بود که بیش از ۶۰ هزار نفر کشور را ترک کردند و دومی پس از ناکامی ”بهار پراگ“ و اشغال چکسلواکی از سوی نیروهای پیمان ورشو در اوت ۱۹۶۸ رخ داد که موجب فرار دست‌کم ۱۲۰ هزار نفر به سوی کشورهای غربی شد.
در میان مهاجران، نویسندگان هم بودند که به دو دسته تقسیم می‌شدند؛ یکی نویسندگانی که پیش از تبعید خود را به عنوان نویسنده تثبیت کرده بودند و دومین گروه، کسانی که پس از ترک وطن استعداد نویسندگی خود را نشان دادند.
بنابراین ادبیات معاصر چک، از دو سو قابل بررسی است:
آنچه در درون کشور می‌گذشت و آنچه فراتر از مرزها نوشته می‌شد.
در اولین دوره ادبیات تبعید چک، یعنی دوره بیست ساله ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸، نزدیک به صد نویسنده و شاعر چکی‌زبان در پنج قاره جهان پراکنده شدند و حدود ۲۵۰ عنوان کتاب شامل رمان، مجموعه داستان و شعر را در خارج از کشور منتشر کردند.
آنان همچنین نشریه‌های ادبی به زبان چکی به راه انداختند و انجمن‌هایی را برای ارتباط میان خود و همچنین اهل قلم کشورهای میزبان تأسیس کردند.
با این حال، ادبیات تبعید چک در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به ویژه در کشورهای غربی بسیار شناخته‌شده‌تر است.
”جشن بی معنایی“ ؛ نگاهی به رمان تازه میلان کوندرا
میلان کوندرا: من جاسوس نبودم
اشغال پراگ از نگاه دوربین
میلوش فورمن: فیلمسازی که از قفس پرید
به جز چند مقاله در روزنامه‌های خارجی که اطلاعاتی کلی درباره یک نویسنده یا یک اثر ارائه می‌کرد، آثار ادبیات تبعید چک در دوره بیست ساله اول در داخل کشور تابو بود و حکومت تمام تلاش خود را به کار می‌بست تا اثر و حتی نامی از نویسنده‌ای که پس از ۱۹۴۸ کشور را ترک کرده بود، در خاطره جمعی مردم چکسلواکی باقی نماند.
اما آن طور که میلان کوندرا در گفت‌وگویی در سال ۱۹۷۹ اعلام کرد، پس از اشغال پراگ در ۱۹۶۸، فاجعه عمیق‌تر شد: ”قتل‌عام فرهنگ چکی پس از ۱۹۶۸، در تاریخ کشور پس از جنگ سی ساله سابقه نداشته است.“
پس از اوت ۱۹۶۸، آثار حدود دویست نویسنده چک در داخل کشور ممنوع شد، همچنان که آثار سینمایی کارگردان بزرگی که جهان آنان را ستایش می‌کرد، و همینطور ده‌ها نقاش، بازیگر، کارگردان تئاتر.
سانسور و سرکوب حکومتی فقط به حوزه فرهنگ ختم نشد و صدها پژوهشگر و استاد دانشگاه به ویژه استادان تاریخ و ادبیات از دانشگاه‌ها و مراکز علمی اخراج شدند. برخی از آنان به زندان افتادند و برخی دیگر مثل دو شاعر معروف، استانیسلاو نویمان و ییری پیشتورا، خودکشی کردند.

کوندرا و میلوش فورمن

میلوش فورمن، ایوان پاسر، یان نِمِک و وویکش یاسنی هم از کارگردان بزرگ سینما بودند که پس از اشغال چکسلواکی از کشورشان مهاجرت کردند.
یان پروخاسکا، رمان‌نویس و دوست میلان کوندرا، زیر فشار تهمت و بهتانی که از سوی رسانه‌ها به او زده می‌شد درگذشت و یان پاتوشکا فیلسوف که در چکسلواکی فرزند معنوی هوسرل به شمار می‌رفت، پس از یک بازجویی در تخت بیمارستان درگذشت.
همچنین حلقه محاصره برای اهل فرهنگ چنان تنگ شده بود که بسیاری از آنان به اجبار از وطن گریختند. از میان معروفترین آنان می‌توان به اتومار کریچا و آلفرد رادوک، دو کارگردان بزرگ تئاتر و کارل آنچرل، بزرگترین رهبر ارکستر چکسلواکی اشاره کرد.
میلوش فورمن، ایوان پاسر، یان نِمِک و وویکش یاسنی هم از کارگردان بزرگ سینما بودند که پس از اشغال چکسلواکی از کشورشان مهاجرت کردند.
حکومت کمونیستی چکسلواکی پس از ۱۹۶۸ فقط از نویسندگان و روشنفکرانی مثل میلان کوندرا که در پیدایش ”بهار پراگ“ نقش داشتند، کینه نداشت. قصد حکومت این نبود که نویسندگان را فقط از فعالیت سیاسی بازدارد، بلکه خفقان ایجاد شده، به حدی رسید که نویسنده یا هنرمند حتی مجال فعالیت آزادانه در چارچوب‌های غیرسیاسی را هم نداشت.
میلان کوندرا ده سال پس از خزان”بهار پراگ” گفت: “
در این ده سال در چکسلواکی، حتی یک شخصیت فرهنگی مهم، سیاسی یا غیرسیاسی، کمونیست یا غیرکمونیست، حق شنیده شدن نداشت.“
در واقع، در چکسلواکی پس از مه ۱۹۶۸، اهل فرهنگ فقط کنار گذاشته یا تنبیه نشدند، بلکه آنان می‌بایست از حافظه‌ها پاک می‌شدند: ”در کشور ما، فرهنگ اپوزیسیون کشته نمی‌شود، بلکه فرهنگ را می‌کشند. به همین سادگی.“
از نظر کوندرا، فرهنگ ”حافظه مردم” است، هوشیاری جمعی، سیر تاریخی و شیوه تفکر و زندگی: ”کتابها و تابلوها چیزی نیستند جز آینه‌ای که در آن فرهنگ، خود را بازتاب می‌دهد، متمرکز می‌کند و حفظ می‌شود.“
میلان کوندرا واژه‌های سیاسی را ”فریبی“ بیش نمی‌داند. او در توصیف آنچه در سالهای پیش از اشغال کشورش گذشت، از ”کمونیسم“ سخن نمی‌گوید، بلکه ”توتالیتاریسم روس“ را به نقد می‌کشد که ”تجاوز فرهنگی بخشی از معنای آن است“.
حکومت نه تاب مذهب را داشت و نه ”کفر اروپایی“ را تحمل می‌کرد، چیزی که از آن کافکا و ”هوشیاری ملی مدرن“ برآمده بود.
کوندرا معتقد است که در این شرایط حکومت توتالیتر تمام ظواهر فرهنگی را می‌خواهد در ”بنای عظیم آموزش مردم“ جا دهد و اساسا مفهوم ”ادبیات و هنر متعهد“ بازتابی از همین تلاش است، یعنی تن دادن به یک برنامه سیاسی.
این عقیده میلان کوندرا یادآور این دیالوگ ماندگار کتاب ”وصایای تحریف‌شده“ است:
”شما کمونیست هستید، آقای کوندرا؟ – نه، من رمان‌نویسم.
شما دگراندیش هستید؟ – نه، من رمان‌نویسم.
شما راستی هستید یا چپی؟ – نه این و نه آن، من رمان‌نویسم.“
۲۳ آگست ۲۰۱۸
❊❊❊❊❊

در سپهر سهراب


آب را گل نکنیم
در فرودست انگار
کفتری غر زد و رفت
مرد بقال از من پرسید
دل خوش میخواهی؟
من به او گفتم نه
خربزه میخواهم
مرد بقال به من خربزه داد
و دلم را خوش کرد
اهل ایرانم
و پناهنده به یک شهر سوئد
طرف قطب شمال
من نخواهم اسمش را گفتن،
(بدبختی)
یک کمی بی ادبی است!
خواهرم دلخور شد
و همان هفته ی اول
به ادارات پناهندگی شهر نوشت
من درین شهر ندارم دلِ خوش
اسم آن فارسی اش، ناجور است
و جوابش دادند
برو پاریس اگر میخواهی
خواهرم گریه کنان
به دلیجان برگشت.
پدرم وقتی مرد
نامه آمد که دو تا عکس جدید
بهر ویزا بفرستد به سوئد
من به ویزا میگویم عشق
من به ویزا میگویم درد
من به ویزا میگویم کوروش
من به ویزا میگویم افسوس
من به ویزا میگویم ایذا
من مسلمانم، نه
من مسلمان بودم
آنهم نه
من نمازم را وقتی میخوانم
که بدانم که خدایم عربی میداند
و مرا میفهمد
من نمازم را وقتی میخوانم
که بدانم که خدا میفهمد
که من از معنی گفتار خودم بیخبرم
من الاغی دیدم
روضه را میفهمید
و لگد میزد بر سینه ی خود
من کشیشی دیدم
بچه را میفهمید
و همیشه پسری را میبرد
پشت دیوار کلیسای بلند
پاسداری دیدم
وقت شلاق زدن
یا حسینی میگفت
یا حسینی میگفت از ته دل
که حسین اش یک ماه
لای پائین تنه ی زندانی
میماسید
من آخوندی دیدم
هسته ی خرما را میبلعید
که نفهمند چطور اینهمه خرما خورده
شیخ پیری دیدم
تازه روآمده و نوکیسه
همچنان سنتی و کهنه پرست
بنز را دوست نداشت
آرزو داشت به او
یک خر ضد گلوله بدهند
مرد جاکش از من پرسید
صیغه ای میخواهی؟
من از او پرسیدم
آیت الله کجاست؟
او خودش صیغه ی رسمی دارد
زن و دختر دارد
دستک و دفتر دارد
کلینکس نذری
در اتاقی دلباز
پنجره ش رو به حرم
صحن قدس رضوی
اهل فیسبوکم
لایک و مایکی دارم
در کامنتم جریان دارد سنگ
جریان دارد فحش
جریان دارد خواهر مادر
عکس من پیدا نیست
اسم من مجعول است
پاچه گیرم اما
پاچه خارم اما
دُگم از پشت کامنتم پیداست
کفش هایم کو؟
آمدم بهر نماز
با خدا راز و نیاز
خادم مسجد گفت
یکنفر آقای نورانی
شال سیّدشهدا بر کمرش
هاله ی شیرخدا دور سرش
آمد و کفش ترا با خود برد
من نمیدانستم یکسان است
نمره ی کفش من و پیشنماز
چه کسی بود صدا زد احمق؟
من همینجا هستم
سر این چاه بزرگ
منتظر بهر ظهور
باید امشب بروم
یکنفر آنطرف دریاها منتظر است
که به من قایق سوراخ خودش را بفروشد برود
مرد با ایمانی است
میرود پای پیاده طرف کرب و بلا
گنبدی دیدم از جنس طلا
کفتری را دیدم رقص کنان
فضله انداخت بر آن گنبد و رفت
و افق روشن شد
بر سر کنگره ی دانایی
کفتری میخندید
سوسکی را دیدم
که ز دیوار امامزاده بالا میرفت
شاهدان میگفتند
آدمی بود این سوسک
فحش بر آل پیمبر میداد
و امامزاده در خشم آمد
جا بجا سوسکش کرد
من جلوتر رفتم
گوش خود کردم تیز
سوسک فوق الذکر
همچنان فحش به پیغمبر و آلش میداد
شاهدان میگفتند
این امامزاده گوزپیچ شده
و نمیداند دیگر چه کند با این سوسک.
-----
هادی خرسندی - آخر مرداد ۹۷

۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه

قرآن فرح دیبا



قرآن کتاب مقدس شیعیان با مقدمه فرح دیبا به چاپ رسید!
=======

"شاهنشاه متدین به دین اسلام و مذهب جعفری دوازده امامی در طول سلطنت خود با الهام از قرآن عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و عدالت زندگی را در میان ملت ایران مستقر كردند. برای بزرگداشت و تجلیل مذهب اثنی عشری از هیچ گونه اقدامی فرو گذار نكردند. به تازگی چاپ و نشر قرآن كریم كه منزله¬ی قانون اساسی مورد علاقه قاطبه مسلمانان است مورد توجه خاص شاهنشاه قرار گرفت و مقرر فرمودند قرآنی كه چاپ می شود از سایر قرآن ها از هر حیث ممتاز باشد.»


در همین راستا شاه برای نشان دادن دینداری و تحجر، اعلام كرد كه درآمد حاصله از چاپ و فروش قرآن پهلوی،
 هزینه ساخت مسجد خواهد شد.

❊❊❊❊❊



۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سه‌شنبه

راست و دروغ

کسیکه سخنانش نه راست است و نه دروغ ، *فيلسوف است*
کسیکه راست و دروغ برای او يکی است، *چاپلوس است*
کسیکه پول ميگيرد تا دروغ بگويد، *دلال است*
کسیکه دروغ میگويد تا پول بگيرد، *گدا است*
کسیکه پول میگيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، *قاضی است*
کسیکه پول میگيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکيل است*
کسیکه جز راست چيزی نمیگويد، *بچه است*
کسیکه به خودش هم دروغ میگويد، *متکبر است*
کسیکه دروغ خودش را باور میکند، *ابله است*
کسیکه سخنان دروغش شيرينست، *شاعر است*
کسیکه علیرغم ميل باطنی خود دروغ میگويد، *همسر است*
کسیکه اصلا دروغ نمیگويد، *مرده است*
کسیکه دروغ میگويد و قسم هم میخورد، *بازاری است*
کسیکه دروغ میگويد و خودش هم نمیفهمد، *پر حرف است*
کسیکه مردم سخنان دروغ او را راست میپندارند، *سياستمدار است*
کسیکه مردم سخنان راست او را دروغ میپندارند و به او میخندند، *ديوانه است*
كسيكه هرگز يك كلام رأست نگفته و فقط دروغ بخورد مردم داده* اخوند و ملا * است

بخشی از کارنامه رضا خان


در کارنامه رضا خان کارهای زیر دیده می‌شود:
- جدایی رشته کوه‌های آرارات و بخشیدن آن به ترکیه
- کشتار و تبعید بیش از ۲۴ هزار نفر از مردم ایران
- جدایی دهکده توریستی فیروزه در خراسان شمالی و اعطای آن به روسیه که امروز جزو قلمرو ترکمنستان محسوب می‌شود.
- امضای قرارداد ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه عراق ، ترکیه و افغانستان و جدایی بخش‌های زیادی از ایران
- بخشیدن اروند رود به عراق که بعدا منشا اختلاف با عراق شد.
- جدایی مناطق «بولاغ‌باشی»، «جوزر»، «قوری‌گل» ایران توسط ترکیه در زمان رضاشاه
- جدایی روستاهای «سیرو» و «سرتیک» و برخی مراتع متعلق به کردهای «جیکانلو»ایران توسط رضاشاه
- جدایی دشت ناامید در سیستان به مساحت ۳ هزار کیلومتر در سال ۱۳۱۷
- به تصرف در آوردن زمین‌های ۲۱۶۷ از روستاهای کشور و صدور سند این روستاها به نام خود
- قتل عام کسانی که از دادن زمین‌هایشان به رضاشاه سر باز زدند و نیز کشتن مخالفان خود با آمپول هوا(توسط پزشک احمدی معروف)
- تبعید نقاش نامی ایرانی کمال‌الملک به بیابان‌های نیشابور
- کشتار بیش از ۱۵۰۰ تن از مردم عادی مشهد در مسجد گوهرشاد و در جوار حرم امام رضا(ع)
- منحل کردن ارتش ایران و تاسیس ارتشی که حتی نتوانست ساعاتی در برابراشغالگران مقاومت کند. و تنها برای سرکوب عشایر و آزادیخواهان استفاده شد.
- قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان
جاده‌سازی، کشیدن راه‌آهن، ایجاد امنیت راه‌ها و جاده‌ها در دوران رضا شاه، بخشی از استراتژی انگلستان برای دسترسی سهل و سریع و بی‌دردسر به روسیه بود و هیچ ربطی به رضا شاه نداشت.
رضا شاه تنها مجری سیاست‌های دولت انگلیس بود او را به قدرت رسانده بود، و این خدمات برای سرعت بخشیدن به کار انگلیس‌ها بود.

۱۳۹۷ مرداد ۲۱, یکشنبه

پیش گویی علی بی ستاره


جنبش  خلق و کار  می بینم
مفت خوران را شکار می بینم
این ترامپِ خُل، خُلی دگر است
نه چو خُلِ پیرار می بینم
از سر دل سخن نمی گویم
بلکه ازجیغ و جار می بینم
ماه دیگر دلار را قیمت
بیش از بیست هزار می بینم
دور بیت آخوند دوزاری
سربسر پاسدار می بینم
هر موتور سیکلت لباس شخصی
پر ز دود و غبار می بینم
ساندیس خورهایِ بی کس و کار
همه را بی قرار می بینم
همه را زرد می شود شلوار
مردمان صدهزار می بینم
آیت الله و ظالمان دیار
بر درختان و دار می بینم
پاسدارانِ در حال فرار
بی حد و بی شمار می بینم
جنگ ملت با مُلّای مفت خور
از یمین و یسار می بینم
غارت پول مردمان از بانک
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه کُش همی یابم
خواجه را در فرار می بینم
دستار بر سرانِ نَعلینی
همه را خوار و زار می بینم
او که پار،  یار بود با مُلّا
شده پنهان تو غار می بینم
دین و مذهب همه شده رسوا
مردمان را فکار می بینم
طرح نو می زنند بر پرچم
شیر ایران تبار می بینم
همه یِ مردمانِ ایران را
مهربان گشته یار می بینم
رؤسایِ سه قوهِ عظمی
همه را تار و مار می بینم
عزل و نصب وزیر، وکیل و مدیر
هر یکی چند بار می بینم
بی بی سی رو سیاه می یابم
«من و تو» دل فَگار می بینم
مزدور اجاره ای را هم
کُس مشنگ و خمار می بینم
ترک و تاجیک را به همدیگر
خارج از گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد و غارتگر
گشته راحت، به کار می بینم
مکر و تزویر و حیله از همه جا
گشته گُم، کار و بار می بینم
در کنار علی گدایِ فقیه
یک قدح زهرِ مار می بینم
گور دجالِ پست فطرت را
پر گُه و ادرار می بینم
وارث کودتاچیان را من
سلطنت انتظار می بینم
خاتمی با شعار اصلاحات
خیلی کیر خوردِ خوار می بینم
وآن دگر خاتمی امام جمعه
آویز بر چنار می بینم
صادق زشت کلام ِ پفیوز را
بی شعور، پر شعار می بینم
الغرض جمله یِ آخوند ها را
پای چوبه یِ دار می بینم
در رهِ سر نگونیِ مُلّا
بی ستاره پا کار می بینم
❊❊❊❊❊

۱۳۹۷ مرداد ۱۳, شنبه

نام ایران



هشتاد و دو سال از نامگذاری ایران میگذرد


در فروردین سال 1314 خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت ، نام رسمی ایران 
( به جای پرس ، پرشیا و غیره ) توسط رضاشاه برای کشور ما انتخاب شد .
 در مغرب زمین از قرون وسطی ، ایران به نام هایی از قبیل :
 پرس ( فرانسوی ) ، پرشیا ( انگلیسی ) ، پرسیس ( یونانی ) نامیده شده است .
 نامی که امروز "ایران" گفته می شود بیش از 600 سال پیش " اران " Eran تلفظ می شد .

سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .


" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »


واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .


معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :


تو با دشمن ار خوب گفتی رواست 
 از آزادگان خوب گفتن سزاست


دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »


منبع : برگرفته از مقاله "چگونه ایران شدیم؟" نوشته مجتبی انور

۱۳۹۷ مرداد ۱۲, جمعه

اولین اعتصاب کارگری در نروژ، اکتبر ۱۸۸۹


اولین اعتصاب کارگری در نروژ در اکتبر ۱۸۸۹ در کارخانه کبریت سازی
 « برین و گرُن وُلد» واقع در اسلو اتفاق افتاد.
دلایل اعتصاب، پایین بودن سطح حقوق، خطر سلامتی و یک عملیات انتقام جویانه اقتصادی بود.
در همان ماه  حقوق کرگران را ۲۰٪ کاهش داده بودند و مجموعاً ۳۷۲ کارگر زن
این کارخانه دست از کار کشیدند و اعتصاب کردند.
❊❊❊❊❊

نوروز ۱۳۹۷ در خانه علی بی ستاره

این هم سفرهِ کم سین علی بی ستاره!
❊❊❊❊❊



صفاتی که احمدی نژاد از پیامبران به ارث برده