۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

رویای شبانه(کسی در کار نیست)


                      
نیمه شب در بسترم افکند خود را یار و گفت
بوسه می خواهی بیا اکنون کسی بیدار نیست
گفتمش ای ماه آزارم مده رفتم ز دست
گفت امشب مهربانم صحبت از آزار نیست
گفتمش یاد آوری از درگه ات راندی مرا؟
گفت اینک موقع افشای این اصرار نیست
گفتمش لب را گذارم تا بچسبد بر لبت؟
گفت:آری این سخن را حاجت تکرار نیست
لب نهادم بر لبش عقل از سرم بیرون پرید
راستی در آن زمان هیچ عاقلی هشیار نیست
دست را بردم گرفتم گردن آن با وفا
گفت این شاخه نبات است جای دست یار نیست
دست بردم لحظه ای در سینه آن سیم تن
گفت می دانی که این لیمو به هر بازار نیست
گفتمش لیموی کوچک می گریزد زیر دست
گفت لیمو کوچک است و همردیف نار نیست
کم کمک دستم بلرزید و به پایین تر رسید
گفت خط سیر دست تو در این اقطار نیست
گفتمش ای آن که در لذت بدی با من شبی
این تقاضا با رضای تو ولی اجبار نیست
گفتمش خواهم بچینم من گلی از باغ تو
گفت اجماع گر پسندد پیش من هم عار نیست
گفتمش بگذار کام دل بگیرم این زمان
چونکه دیگر هیچ امید این چنین دیدار نیست
گفت باشد تا شبی دیگر رسد
در شب اول ربودن کار هر دلدار نیست
گفتمش هیچکس مخالف نیست با قانون عشق
این عمل در پیش مردم هیچ ننگ و عار نیست           
کم کمک رامم شد و خود را به من بسپرد گفت
اجتماع گر می پسندد بهر ما هم عار نیست
گرم آغوشش گرفتم تا شوم غرق نشاط
گفت میدانی که امشب هیچکس بیدار نیست
خواستم چینم گلش را گربه بر رویم پرید
جستم از خواب خوش و دیدم کسی در کار نیست
                       

هیچ نظری موجود نیست: