۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

معجزات عددی حروف و عددهای انگلیسی



حروف انگلیسی A,B,C,D در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 99 دیده نمی شود.

حرف D برای اولین بار در عدد 100 بکار می رود (Hundred)

حروف A,B,C در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 999 دیده نمی شود.

حرف A برای اولین بار در املای عدد 1000 دیده می شود (Thousand)

حروف B,C در املای انگلیسی هیچ یک از اعداد 1 تا 999999999 دیده نمی شود.

حرف B برای اولین بار در املای عدد بیلیون بکار می رود. (billion)

و حرف C هیچ وقت در املای اعداد انگلیسی بکار نمی رود.

حال اگر انگليسي ها براي اجدادشان كه زبان انگليسي را پايه گذاري كرده اند ادعاي معجزه كردند چه باید میگفت؟!


Numerical miracles of English letters and padded; English letters A, B, C, D in English spelling, none of the numbers 1-99 cannot be seen.
The letter D for the first time used the number 100 (One Hundred) the letters A, B, C in English spelling, none of the numbers 1 to 999 cannot be seen.
Letter A for the first time can be seen on the integer spelled 1000 (Thousand) spelled the letters B, C in English, none of the numbers 1 to 999999999 cannot be seen.
Letter B was first used in the number spelled billion. (Billion) and the letter C is used in the English spelling of numbers in no time.
Now, if the English for grandparents who have basic English language production what miracle they said dai?! (Translated by Bing)

دیگه حالی به آدم میمونه ؟ نه والا






با این وضع خراب اقتصادی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دیگه حالی به آدم میمونه ؟ نه والا
احوالی به آدم میمونه ؟ نه بلا
آاااااااهان بيا وسط ;)))
ببین داداش ، مارو از اینترنت ملی نترسون ، ما از بچه های کانکشنهای۲کیلو بایتیم،
با همین سرعتا عاشق شدیم ، عصبانی هم شدیم ، وبلاگ هم داشتیم ، دانشجو هم بودیم .
آره داداش . اینترنت، نفت نیست ملی بشه بخوریدش!!
تجربه نشون داده ، دخترائی که فقط عکس چشمشون رو برا پروفایلشون میزارن ،
هنوز بینی مبارک رو عمل نکردن
سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید
احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر
واجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی
قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی
مصاحبه از آلمانی پرسید: برای این کار چقدر پول میخواهید؟
او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم
یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.
او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار برای خودم
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!؟
هیچ وقت عکسای دوره دبیرستان دختری که دوس دارینو نگاه نکنین!
بذارین تصویر خوبی ازش تو ذهنتون بمونه !!

همیشه دوس داشتم یه دوس دختره چادری داشته باشم
تا وقتی من و میبینه یه هوو هوول بشه
چادرو بکشه رو سرش بگه خاک به سرم اقامون اومد
.
حال معنوی عجیبی داره :))
دوستم اس ام اس داده واسه امتحان فردا خوندی؟
من: نه، کار داشتم نرسیدم. تو خوندی؟؟
دوستم: نه دیگه، من هر وقت نمی خونم بهت مسیج میدم که تو هم بگی نخوندم خیالم راحت شه
دختره موهاش مش خفن ""
از دماغش دوتا سوراخ مونده فقط
لباش اندازه ی پشتی مبل شده
نصف بیشتر عکسای پروفایلش یا لب استخره یا با تاپ و دامن نیم وجبیه:|
...
...بعد خیلی جدی استاتوس گذاشته خسته ام از این مردهای شهوت پرست که فقط به جسم زن می اندیشند:|
آخه حلوا شکری :|
تو اون جسم تو چیزی تحت نام مغز هم پیدا میشه ؟؟!!!
انتظار داری تو رو که ببینن یاد فلسفه ی سقراط بیفتن؟؟
یکی این پستو گذاشته:کابل مودمو خم کنید، اینترنت پشت سیم جمع میشه ...بعد یهو ولش کنین!
اینترنت با فشارمیاد تو مودمتون حالشو می برید
تذکر : سیمو زیاد نگه ندارید ممکنه اینترنت فشارش خیلی زیاد شه ,بترکه کف اتاقتون اینترنتی شه!!!!!!!!!
بعد یه احمقی هم این کامنتو زیرش نوشته:
اینترنت من خیلی سرعتش کمه من 15 دقیقست کابلو خم کردم ولی اینترنتم هنوز جم نشده,حالا چیکارش کنم؟
من :
O!!!
کابل مودم :|
اینترنت :|
سرعت :|
ملت :))))
کسی که کامنتو گذاشته :-؟
یه روز رئیس یه دیوونه خونه 3 تا از بهترین مریض هاشو میاره واسه تست تا ترخیصشون کنه. به اولی میگه دو دو تا؟ میگه 57 تا!! به دومی میگه دو دو تا؟ میگه سه شنبه!! خلاصه جفتشون و رد میکنه و نوبت نفر سوم می شه ازش می پرسه دو دو تا میگه چهارتا !! میگن آفرین چه جوری بهش رسیدی؟ میگه بابا این که کاری نداشت 57 رو از سه شنبه کم کردم!!!!
پیرزنه به بسیجیه میگه: ننه ازدواج کردی؟
بسیجیه (با بد اخلاقی): نه! پیرزن: آفرین ننه، ازدواج نکن که به امید خدا نسلتون منقرض شه
یکی از دخترای لیستم استتوس گذاشته:
اگر میتونستی منو رنگ کنی ، چه رنگیم میکردی؟

منم نوشتم: قهوه ای :)
بلاکم کرد، نمیدونم چرا؟......................؟
با دوست دخترم میرم شام پیتزا بخورم حدود 45 دقیقه طول میکشه پیتزام تموم بشه...

اما تو خونه که با داداشم پیتزا میخورم امکان نداره زیر 3 دقیقه و 21 ثانیه طول بکشه...:))))
.
اینجا جنگله بخور تا خورده نشی
دختره استتوس زده: دلارم نشدیم بکشیم پایین ملت حال کنن!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

دخترم شما بکش پایین، اگه ملت حال نکردن با من
از پدربزرگم پرسیدم چرا انقلاب کردین؟؟ گفت تخمشو داشتیم!!
یعنی تا حالا تو عمرم اینطور قانع نشده بودم
قبض برق زیاد اومده بود، نشون بابام که دادم، یه سری تکون داد و پاشد رفت پشت کامپیوتر!!! منم رفتم نزدیکتر ببینم چیکار میخواد بکنه، دیدم رفته توو گوگل نوشته: آموزش دستکاری کنتور برق!!
یه دوس‌پسرموفرفری هم نداریم، لُپش رو بکشیم بگیم:
چطوری بَبَعیه من؟!
اونم ذوق كنه بگه: بـــــــــــــــــــــــع
این دخترا تو فیسبوک چقدر روشنفکرن!

همش بوس و بغل میخوان

حالا تو خیابون به یکیشون یه لبخند ملیح بخوای بزنی!!

همون جا میخوان پارت بکنن...


مقام معظم رهبری بهترین هنر پیشه است!






مصاحبه ای که بعد از چند ساعت از روی خروجی خبرگزاری حذف شد!
شاید ابتدا با خوندنش فکر کنید یک طنز ساختگیه! (خب حق هم دارید چون ما هم اولش همین فکر رو کردیم) اما با کمی دنباله گیری دیدیم که این مصاحبه ی خنده دار یک نماینده ی مجلس(!) حقیقت داره...!
مصاحبه با عضو کمیسیون فرهنگی مجلس
مقام معظم رهبری
بهترین هنرپیشه است!
خبرگزاری نیمه سپاهی، نیمه امنیتی "فارس" مصاحبه ای کرده است با یکی از اعضای کمیسیون فرهنگی مجلس. این مصاحبه یک نیمه روز روی خروجی این خبرگزاری بود و سپس حذف شد و روز بعد این توضیح را خبرگزاری فارس در باره این مصاحبه منتشر کرد:
« روز گذشته مصاحبه‌ای با جناب حجت الاسلام و المسلمین سید مرتضی حسینی نماینده قزوین و عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی بر روی خروجی خبرگزاری فارس قرار گرفت که متاسفانه در آن رعایت شئون حرفه‌ای و اخلاق رسانه‌ای نشده بود. خبرگزاری فارس شرعاً برخود وظیفه می داند که بابت خطای صورت گرفته از سید جلیل القدر و فاضل آقای سید مرتضی حسینی عذرخواهی نموده و پوزش بطلبد.»
یکی از خوانندگان پیک نت که این مصاحبه را پیش از حذف از سوی خبرگزاری فارس، آن را بایگانی کرده بود، متن مصاحبه را برای ما ارسال داشته که عینا آن را منتشر می کنیم. نه از آن جهت که نیت ما تمسخر باشد و یا توهین به مرتضی حسینی، بلکه می خواهیم کمی بیشتر به عمق فاجعه ای که با بسته شدن فضای سیاسی و حاکمیت نظامی بر کشور حاکم شده آشنا شوید. آقای حسینی، ماننده اکثر آنها که در مجلس نشسته اند می توانست بدنبال شغل دیگری برود و یا سرپرست یکی از مساجد قزوین بشود، اما چرا به زور سپاه و شورای نگهبان باید کرسی نمایندگی مجلس را اشغال کند؟ مجلسی که نمایندگانش امثال آقای حسینی باشند که درس اولی که آموخته چاپلوسی از رهبر است، واقعا می تواند در راس امور باشد؟ و می بینیم که نیست. ته امور هم نیست که اگر بود، رئیس جمهوری که خود همطراز امثال حسینی است آن را جدی می گرفت!
سؤال: تعریف شما از فرهنگ چیست؟
جواب: فرهنگ به مجموعه‌ای از آداب، سنن، دین، مذهب و همه آن چیزی که یک عده به آن دین می‌گویند و عده‌ا‌‌ی به آن فرهنگ می‌گویند.
س: مهمترین کار فرهنگی که کردید چیست؟
ج: همیشه در حال کار فرهنگی بوده‌ام.
س: لطفا پنج اقدام اخیر فرهنگی تان را نام ببرید؟
ج: نماز شب دیشب، تعقیبات نماز، نماز صبح، تجدید وضو، صلوات برای رهبر معظم.
س : از کدام شخصیت فرهنگی الهام می‌گیرید؟
ج: از مقام معظم رهبری الهام می‌گیرم و فرد دیگری را الگو قرار نمی‌دهم.
س: کلاً چه شخصیت های فرهنگی در تاریخ از نظر شما اهمیت داشته اند؟
ج : ما در ایران دو شخصیت فرهنگی داریم، یکی امام( ره) و یکی مقام معظم رهبری، بقیه هم از نظر این جانب تکذیب می شوند.
س: چطور شد که نماینده مجلس شدید؟
ج: چون در مسجدی که در قزوین بودیم امام جماعت جدیدی آمده بود و برای هماهنگی بیشتر.
س: آیا کمیسیون فرهنگی گزینه اول شما بود؟
ج: گزینه اول من کمیسیون امنیت بود. من دو تا گزینه داشتم و هر دوی آن‌ها پر شده بود، به همین دلیل به این کمیسیون آمدم.
س: چرا می خواستید به کمیسیون امنیت بروید؟
ج: چند دلیل داشت اول برای رسیدن به امور محرومان، دوم برای حل مشکلات استان و سوم به خاطر اینکه از جوانی آرزو داشتم در راه خداوند به شهادت برسم.
س: چرا در جوانی به شهادت نرسیدید؟
ج: به خاطر اینکه الگوی من همیشه رهبری بود و ایشان در جوانی به شهادت نرسید، من هم خواستم به رهبری اقتدا کرده باشم. البته یک بار
هم وقتی صبح رسیدم اتوبوس اعزام به جبهه رفته بود.
س: چرا کمیسیون فرهنگی در مجلس مشتری نداشت؟
ج: زیرا این کمیسیون هم مانند دیگر کار‌های فرهنگی در مظلومیت است و دستوراتش اجرا نمی‌شود و یا اهمیت خاصی به آن داده نمی‌شود و افراد هم می‌گویند برای چه به این کمیسیون برویم وقتی این کمیسیون مورد حمایت رئیس مجلس و مجموعه قرار نمی‌گیرد.
س: فکر می کنید از چه طریق می توانید مورد توجه قرار بگیرید؟
ج: یکی از طریق صف اول، دوم از طریق اقتدا به رهبری، سوم از طریق حمایت از فلسطین.
س: از چه زمانی فهمیدید شخصیتی فرهنگی هستید؟
ج: از وقتی بالغ شدم، از چهارده سالگی، البته از یک سال قبل نماز می خواندم.
س: به چه دلیل به کمیسیون فرهنگی آمدید؟
ج: بسته بودن سایر کمیسیون ها و اعتقاد به اینکه اگر فرهنگ درست شود، امنیت هم درست می‌شود، راه ها هم آسفالت می شود، صنایع و چیز‌های دیگر نیز درست می‌شود. هر مشکلی که داریم در فرهنگمان است. از جمله حجاب و جریانات انحرافی.
س: کدام الگوی فرهنگی را می پسندید؟
ج: اول رهبری، دوم چادر به عنوان پوشش خواهران، سوم محو اسرائیل از صحنه.
س: نیاز فرهنگی نسل جوان را چقدر می‌شناسید؟
ج: آشنایی هایی دارم، از جمله پسر خودم و پسر برادرم.
س: در جوانی چکار می کردید؟
ج: من در جوانی هیچ کار نمی کردم. فقط ازدواج.
س: مهمترین نیاز فرهنگی نسل جوان را چه می‌دانید؟
ج: ازدواج، کار، پدر و مادر و پیروی از مقام معظم رهبری.
س: چه خاطره ای از دوره جوانی به یاد دارید؟
ج: چیزهای مستهجن مانند خاطره را به یاد ندارم.
س: اگر وزیر ارشاد بودید اولین کاری که می‌کردید چه بود؟
ج: اول فرهنگ عمومی است، دوم تربیت هنرمندان متعهد و سوم کنترل سینما و تئاتر.
س: در بخش فرهنگ عمومی باید چه اقداماتی انجام شود؟
ج: اقدامات ساختاری مثل نماز و ولایت و پرهیز از اقدامات ساختار شکن مثل دائم الوضو نبودن.
س: در کودکی فکر می کردید چکاره بشوید؟
ج: پیرو ولایت فقیه.
س: آیا در زمان کودکی می دانستید ولایت فقیه چیست؟
ج: نه، جامعه ما ناآگاه بود.
س: اولین کار فرهنگی که کردید چه بود؟
ج: در یک سینما در زمان انقلاب در قزوین.
س: در آنجا چکار می کردید؟
ج: سینمایی بود به اسم دیاموند که شیشه آن را شکستیم، به پیروی از قائد اعظم امام خمینی.
س: آخرین فیلمی که دیدید؟
ج: قلاده‌های طلا
س: قلاده های طلا از نظر شما چطور بود؟
ج: مشت محکمی بود به دهان کارگردانان سینما که بفهمند برادران و خواهران نیروی انتظامی هم می توانند فیلمهایی در صحنه جهانی بسازند. بهترین فیلمی بود که دیدم.
س: چه فیلمهای دیگری در سینما دیدید؟
ج: ندیدم.
س: پس چطور می گوئید بهترین فیلمی بود که دیدم، شما که فیلم دیگری ندیدید؟
ج: وقتی فیلمی بهترین فیلم باشد چرا فیلم دیگری آدم ببیند. مثل مقام معظم رهبری که وقتی بهترین رهبر باشد، نیاز به
رهبر دیگری نیست.
س: با خانواده به سینما می‌روید؟
ج: با خانواده برای نماز جمعه و بهشت زهرا و بیمارستان رفتم، ولی سینما فقط یک بار رفتم برای دیدن همین فیلم.
س: کدام بخش از تاریخ ایران را مطالعه کردید؟
ج: از تشریف فرمایی امام در سال 1357 تا فروردین امسال.
س: به چه مسائل اجتماعی علاقه دارید؟
ج: بیشتر به مسائل سیاسی و امنیتی و راههای استان.
س: آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟
ج: کتابی که رزمنده و آزاده محترم نوشته‌اند به نام «پایی که جا ماند».
س: اولین کتابی که خوانده اید چه بود؟
ج: در آن زمان هنوز کتابی از رهبری منتشر نشده بود، اما دوازده سال بعد سومین کتابی که خواندم " گفتاری درباب صبر" از مقام معظم رهبری بود.
س: مهمترین کتابی که خوانده اید؟
ج: کتاب «تشیع در ایران» برای من بسیار اهمیت داشت، و ای کاش این کتاب نوشته مقام معظم رهبری بود.
س: نویسنده محبوب شما؟
ج: مقام معظم رهبری.
س: شاعر مورد علاقه شما کیست؟
ج: یک شاعر با کت و شلوار خاکستری و پوست تیره که همیشه در شبهای شعر پهلوی رهبری می نشیند، اشعار ایشان
بسیار از نظر سیاست خارجی نظام ارزشمند است.
س: منظورتان آقای علیرضا قزوه است؟
ج: فکر کنم بهتر است اسم افراد برده نشود.
س: در ادبیات داستانی به چه افرادی علاقه مندید
ج: در ادبیات هم به افرادی که رهبری دوست دارند علاقه مندم.
س: چه نوع سینمایی را دوست دارید؟
ج: همان سینمایی که رهبری دوست دارند.
س: از کدام هنرپیشه‌ خوشتان می‌آید؟
ج: برای من هنرپیشه مهم نیست، هر کسی نقش پیامبران را با تائید رهبری بازی کند، موردعلاقه من و اسلام است.
س: از نظر فرهنگی به خودتان چه نمره ای می دهید؟
ج: از نظر اطلاعات فرهنگی اطلاعات من در کمیسیون از بقیه بالاتر است، نمره 17 می دهم ولی از نظر تسلط بر زوایای هنر و فرهنگ بیشتر از 18 نمی توانم بدهم، ولی نمره رهبری را 20 می دهم.

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
آرام سایه‌ای همه جا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
چشمت رهم نمیدهد به گذر گاه عافیت
بیمارم و خوشم که دلم مبتلای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل نگفتمت حذر از راه عاشقی؟
رفتی، بسوز، این‌همه آتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
مائیم و سینه‌ای که در آن ماجرای توست
بیگانه‌ام ز عالم و بیگانه‌ای ز ما
بیچاره آن کسی که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس افتاده کیست
این مرغ پر شکسته محزون همای توست
شاعر؟

یلدا


فاطی تلمبه بسیجی!


نماز موبایلی!

۱۳۹۱ آذر ۲۴, جمعه

حال دنیا



حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای!!
گفت: یا باد است ، یا خواب است، یا افسانه ای!!!
گفتمش: احوال عمرم را بگو تا عمر چیست؟؟
گفت:یا برق است یا شمع است یا پروانه ای!!
گفتمش : انانکه می بینی بر او دل بسته اند !!؟
گفت: یا کورند یا مستند یا دیوانه ای !!!

۱۳۹۱ آذر ۲۳, پنجشنبه

گودتای نوژه



مقدمه: يكي از وقايع پر اهميت اوائل انقلاب، سناريوي نوژه بود. نخستين دروغ ماجراي نوژه كه سرنخ كليدي ترين اسرار آن واقعه هم است، در مورد "عنوان" و "ماهيت" اين پروژه بود كه در همه گزارش هاي امنيتي به مقامات با عنوان "سازمان نقاب" و هويت "كودتا" آمده است و هر چقدر بيشتر در شناسايي اين سناريو پيش رويم، خواهيم فهميد كه دليل آن چه بوده و آن نقاب براي حفظ چه اسرار و اهداف پشت پرده اي گذاشته شده بود. اكثر اطلاعاتي كه سياسيون حتي در رأس كار در آن زمان دارند، اطلاعاتي مهندسي شده توسط تيمي امنيتي است كه نقاب روي قيام نوژه كشيد تا اصل ماجرا ان گونه كه خود مي خواهد نمايش داده شود. بسياري از سياسيون در ساعت هاي پاياني سناريو از آن مطلع شدند، در حالي كه در سطح امنيتي، تيم ضد اطلاعات فردوست –چنان كه در خاطرات برخي از دست اندركاران نوژه نيز آمده كه برخي را كه خود مي شناختند، مأمور امنيتي دوجانبه بودند- كاملاً در آن نفوذ كرده و حتي هدايت آن را تا دستگيري شان برعهده گرفته بود.

مهمتر از همه، روشم براي توضيح وقايع انقلاب، چون هميشه تجزيه و تحليل و به ويژه تحليل پارادوكس هاي آن است و تأكيدم بر آن كه تاريخ يك علم است و نه قصه اي كه آن را بدون تحليل شرايط –و با تمام تناقضات- شرح دهيم و همين روش است كه به ما كمك مي كند تا به حقايق پس وقايع آن دست يابيم.

سناريوي نوپا: نام آن "نوپا" (نظامیان وطن پرست ايران) بود. اما حالا بايد به گزارش حوادث نوژه بپردازيم:

«شاپور بختیار و بنی عامری پس از چندين ملاقات در خارج از كشور با یکدیگر توافق می کنند که بنی عامری مسئولیت سازماندهی نیروهای داخل کشور را بر عهده گیرد و شاپور بختیار مسئول امور مالی و برقراری تماس های لازم جهت دریافت کمک از دولت های خارجی باشد. رئیس بخش نظامی طرح سرهنگ محمد باقر بنی عامری بود که در اوایل سال 1978 از ژاندرمری بازنشسته – دقت كنيد، رئيس طرح كودتا اصلاً ارتشي نبود و در ژاندارمري بود و تازه جزو بازنشسته ها يا شايد هم جزو پاكسازي شده ها بود!- شده بود. در همین رابطه بختیار پیش از بازگشت بنی عامری به ایران مقدمات تماس او با ابوالقاسم خادم -رهبر حزب مردم ایران- و یکی از دوستان صمیمی اش را فراهم می آورد. خادم مبلغ 300 هزارتومان –به مقدار مبلغ توجه كنيد- از جانب شاپور بختیار به بنی عامری می دهد تا او تشکیلات نظامی مخفی به نام (نوپا) را سازمان دهد و خادم در خارج از کشور سازمان دهنده یک شاخه غیرنظامی باشد. جواد خادم، پسر ابوالقاسم خادم که از وزرای دولت شاپور بختیار بود، در پاریس می ماند تا با کمک بختیار شاخه غیرنظامی را متشکل سازد.

پس از گذشت ماه ها تا مارس 1980 بنی عامری موفق می شود جهت پیشبرد طرح کودتا تنها حدود 300 تن را حول سازمان نوپا گردهم آورد. در مركز اسناد انقلاب اسلامي آمده كه شاخه نظامی‌ شان عبارت بودند از تعدادی از "امرای اخراجی ارتش و عده‌ای بازنشسته و معدودی شاغل". برای رعایت مسائل امنیتی بنی عامری و دیگر رهبران گروه نوپا از نام مستعار استفاده می كردند و به نوپا ساختاری متشکل از سلول های منفک از یکدیگر می دهند، به گونه ای که هر عضو تنها چند عضو سلول خويش را می شناسد. در بین افراد جذب شده به گروه نوپا، دو افسر شاغل اطلاعاتی وجود داشتند که به پرونده های پرسنل نظامی دسترسی داشتند و می توانستند سابقه افراد را که مستعد همکاری و یا بر عکس از طرفداران انقلاب اسلامی و غیرقابل اعتماد بودند، افشاء کنند.

بنی عامری هم چنین مدعي شد كه توانست دو تن از اعضای شاخه اطلاعات سپاه پاسداران را جذب کند که او را از اقدامات حکومت در افشاء طرح های ضد رژیم با خبر می کردند. در همین دوران بختیار معادل دو میلیون تومان بابت اجاره خانه های امن، پرداخت هزینه های سفر و ارتباطات، خرید اسلحه و ماشین و کامیون به بنی عامری می دهد (همه با همين دو ميليون تومان!). بنی عامری هم شروع به تهیه سلاح سبک و مهمات می کند که از طریق خریداری آن ها در بازار سیاه و یا سرقت ذخایر نظامی صورت می گیرد». تا همين جا براي اين كه مطالب از دست مان در نرود، يك بررسي به سناريو مي كنيم.

از قرار معلوم تا اينجا طرح فاقد توانايي ها و تداركاتي است كه حداقل هايي از آن براي يك كودتا لازم است. از مبالغ بسيار اندك 300 هزار تومان و 2 ميليون تومان كه براي طرحي با پشتيباني هاي خارجي، نه تنها اندك، بلكه مضحك است– با لحاظ اين نكته كه آن مبالغ در آن زمان ارزش اش بيشتر از مبالغ كنوني بوده، اما بختيار چون در همان روزهاي انقلاب به خارج فرار كرده بود، انگار نمي دانست كه قيمت ها به طرز سرسام آوري بالا رفته و تنها براي تهيه سوخت گرمايي منازل اجاره اي، پول كه جاي خود، كلي وقت همان سيصد نفر جذب شده را در صف هاي طولاني تهيه سوخت مي بايست تلف كند!- كه بگذريم، طرح در سطح توانمندي هاي مغزهاي متفكر و هدايتگران يك كودتا داراي ضعف هاي جدي است. نمي دانم كه در كدام كودتا در دنيا بوده كه رهبر، طراح و سازمان دهنده يك كودتاي نظامي، اصلاً جزو قواي سگانه ارتش نبوده و آن هم تازه بازنشسته و حتي توان حداقل جذب نيرو براي يك كودتا را كه نداشته هيچ، همان كودتاگران اندكي را نيز كه جذب كرده، اكثراً بازنشسته يا اخراجي از ارتش هستند و در زمان كودتا، حتي اجازه ورود به پادگان را ندارند، چه رسد كه سمت و اختيارتي داشته باشند و براي شروع كودتا حتي يك پادگان را نيز در اختيار ندارند- چنان كه در ادامه گزارش خواهيد ديد- و براي شروع پادگاني كه قرار است مركز فرماندهي كودتا باشد، مي بايست از بيرون به پادگان حمله كرده و آن را تصرف كنند!؟ مضحك تر اين كه كودتاگران قرار است – آن هم با همان مبالغ- سلاح هاي خود را خريداري كنند!؟ در تاريخ كدام كودتا در دنيا آمده كه كودتاگران از نظامياني فعال نباشند، پادگاني را نيز در اختيار نباشند و حتي به سلاح و اسلحه پادگان ها هم دسترسي نداشته باشند و بعد بخواهند با مبالغي اندك، سلاح از بازار سياه خريداري كنند!!

كودتا در فرهنگ لغت هم تعريف دارد، چه رسد در سطح تخصصي و علوم نظامي؛ هان طور كه شورش و حمله نظامي و يا چريكي و انقلاب براي خود تعريف مشخص و متمايزي دارند. در كودتا نظاميان يا بخشي از نظامياني كه ارتش يا واحدهايي از نيروهاي نظامي را در اختيار دارند، در مراكز حساس مستقر شده يا آن ها را به اشغال خود در مي آورند، براي تصاحب مراكز قدرت و حاكميت در كشور. به عبارتي، نظاميان داراي سلاح و اختيارات مراكزي نظامي هستند و براي تصاحب و استقرار مراكزي ديگر جهت تصاحب حاكميت اقدام مي كنند، نه اين كه عده اي كه در گذشته نظامي بودند، سلاحي در اختيار ندارند و حتي يك پادگان را هم در اشغال و تصرف ندارند، راه مي افتند تا به يك پادگان از بيرون حمله كنند؛ مگر فيلم ريمبو يا اولين خون است!؟ دقت كنيد، حرف اساسي من تنها اين نيست كه طرح يك كودتا يك كار بسيار تخصصي است كه چند اسم و رسم براي كسي نمي توانند كودتا كنند، بلكه مهمتر از آن مي خواهم بگويم، كه "ماهيت" اين جريان كودتا كه نيست هيچ، بلكه يك سناريوسازي است براي رهبران و انقلابيون تا باور كنند، كودتايي در شرف وقوع بوده و تيم امنيتي اي كه پس از ترورهاي حساب شده انقلابيون توسط خودش –تيم ضد اطلاعات فردوست- وجه اش را نزد انقلابيون و رهبران از دست داده، كسب اعتبار براي قابليت هاي امنيتي و مهمتر از آن، كسب مشروعيت و مقبوليت براي وفاداري اش نسبت به انقلاب، نظام و رهبران انقلاب را به ثبوت برساند. حال بقيه گزارش مستند وقايع را روي نقاط عطف اش پي مي گيريم تا بقيه پازل اين سناريو افشا و تكميل شود و جاي هيچ شبهه اي براي ادعاي نگارنده مبني بر ساختگي بودن كودتاي نوژه نماند.

«مصادف با تلاش هاي مذكور، دو "غیرنظامی" دیگر به نام های سعید تیموری و پرویز شیبانی اقدام به فراهم آوردن "امکانات نظامی" علیه جمهوری اسلامی می کنند. تیموری یک شرکت بزرگ مهندسی را اداره می کرد و شیبانی نیز دیپلمات وزارت امور خارجه بود. هر دو آن ها پیش از انقلاب هرگز کار سیاسی نکرده بودند (عجب ديپلماتي كه تا حالا كار سياسي نكرده بود، حتماً دوره كارآموزي را در قالب طرح كودتاي نوژه مي گذراند!).

تیموری اقدام به سازماندهی تشکیلاتی در جهت ایجاد یک شورش عمومی علیه رژیم اسلامی می کند (آن هم با تخصص در يك شركت ساختماني مهندسي كه حتي رهبراني با سال ها سوابق مبارزه نمي توانند هر موقع كه خواستند شورش به پا كنند و علاوه بر قابليت هاي تداركاتي و فني مي بايست نبض مردم و افكار عمومي زمان دست شان باشد). او همزمان در مارس 1980 برای دست یافتن به یک کرسی در مجلس اسلامی به بسیج نیرو می پردازد (پس خوب شد فهميدم كه براي پشتيباني از يك كودتا بايد كانديداي مجلس شد و در صورت انتخاب، همان يك كرسي كافي است تا مجلس را هم با كودتاگران همراه و هم رأي كند!). از سوی دیگر شیبانی همراه با خادم و چند تن دیگر به نفع شاپور بختیار به فعالیت های مخفی روی می آورند. آن ها توزیع کاست های سخنرانی شاپور بختیار و شعارنویسی بر روی دیوارهای پایتخت را بعنوان بخشی از فعالیت های تبلیغاتی آغاز می کنند (خلاصه مي خواستند، كودتا كنند يا انقلاب؟ چون شعارنويسي و تبليغات اگر براي انقلاب يك قابليت است، در كودتا هرگز محلي از اعراب ندارد، چون تمام اهميت كودتا در فاش نشدن و حتي پنهان سازي و گمراه سازي توجه ها از افراد، تيم و افكاري است كه قرار است، كودتا صورت دهند). در همین دوران، آن ها بنی عامری و ستوان نیروی هوائی ناصر رکنی را که مشغول سازماندهی تشکیلات مخفی در نیروی هوائی بودند، ملاقات می کنند. ابوالقاسم خادم و مرزبان که پیشرفت اندکی در سازماندهی شاخه غیرنظامی داشتند، در فوریه و مارس 1980 دستگیر می شوند. همزمان شاپور بختیار به پرویز قادسی سرگرد سابق که به تازگی "شبکه کوچکی" به نام "نجات قیام ایران بزرگ" يا سازمان نقاب را تأسیس کرده بود، نزدیک می شود». بايد همين جا نگه داريم.

تحليل گزارش: از اينجا نقاب وارد بازي مي شود و تا پيش از آن هيچ سخني از آن نيست و تنها چنان كه گزارش ادعا مي كند، "سازمان كوچكي" است كه به "نوپا" كه قبلاً براي طرح مذكور سازماندهي و برنامه ريزي شده مي پيوندد. در اينجا توجه به چند نقطه عطف ضروري است. حتي پس از ادغام اين دو تحت عنوان "نقاب"، آن به يك طرح يا پروژه تبديل خواهد شد، نه "سازمان". در همه كودتاها و شورش ها و انقلاب ها شما با طرح، برنامه، تداركات و حتي ساختار و سازماندهي هم مواجه ايد، اما هرگز نه با "سازمان". سازمان داراي استقراري رسمي است كه با سازماندهي فرق مي كند. شما مي توانيد از پروژه يا طرح كودتاي 28 مرداد و حتي سازماندهي شان سخن بگوييد كه توسط سازمان سيا يا ام. آي. 6 و غيره، تدارك ديده شده، ولي "سازمان كودتاي 28 مرداد" بي معني است و تنها كساني ممكن است از اين جور اصطلاحات به شيوه اي تفنني استفاده كنند كه تخصصي در اين زمينه ندارند. اما چرا به اين نكته و واژه سازمان تا بدين حد تأكيد دارم؟ چون هر دو از كليد واژگان كشف نقاب و حقايق پشت آن هستند. نخست بايد بگويم، در گزارش آمده كه درست پيش از پيدا شدن گروهي كوچك به نام "نقاب"، دو عضو شبكه، يعني ابوالقاسم خادم و مرزبان دستگير شده اند!؟

پس طرح در سطح امنيتي از اين پس لو رفته و به كساني كه بعداً بدان پيوستند، به خصوص يك سازمان كه ناگهان سبز مي شود، بايد شك برد. مهمتر اين كه در گزارش آمده كه سازمان نقاب شبكه بسيار كوچكي است! در حالي كه در اين موارد چنان كه در ادامه همين گزارش خواهيد ديد، حتي اگر گروه و اعضاي اش، خيلي كوچك باشند و نخواهند براي پذيرش جهت مشاركت در چنين طرح بزرگي –تغيير حاكميت يك كشور از طريق كودتا- درباره قابليت ها و گسترش شان مبالغه كنند، لااقل تأكيد روي "كوچكي" خود نمي كنند، مگر اين كه از آن هدفي ديگر داشته باشند. اما اين گزارش توسط كساني كه به قول خودشان كودتا را شناسايي و خنثي كردند، نوشته شده، نه عوامل نقاب كه جزو كودتاگران اند، پس چگونه است كه در گزارش ها بدان عطف شده است؟ اين دقيقاً بخشي ديگر از آن پازل است كه مي خواهم روي اش نورافكن روشن كنم: به نظر مي رسد، اعضاي سازمان نقاب و خنثي كنندگان طرح و گزارش دهندگان، همگي يك تيم بودند. روي يك نكته كوچك ديگر نيز در همان گزارش انگشت مي گذارم. گزارش مي گويد: «همزمان شاپور بختیار به پرویز قادسی سرگرد سابق که به تازگی "شبکه کوچکی" به نام "نجات قیام ایران بزرگ" يا سازمان نقاب را تأسیس کرده بود، نزدیک می شود». گزارش نمي گويد كه پرويز قادسي يا سازمان نقاب به بختيار نزديك مي شود، بلكه مي گويد كه بختيار به قادسي و نقاب نزديك مي شود تا به شكلي پنهان شائبه هدفمند بودن نزديكي و نفوذ "سازمان نقاب" در پروژه و تيم بختيار را از تصورها دور سازد. چون بختيار شخصيتي مطرح و شناخته شده بين المللي بود و از رهبران طرح كودتاست، پس طبيعي است كه سرگردي گمنام چون قادسي با گروه كوچك سازمان نقاب، خود را براي مشاركت در چنين طرح جاه طلبانه اي به بختيار نزديك كند! اين همان تيم ضدامنيتي فردوست است كه در اسناد محرمانه مي توان ردشان را يافت و چون پيش از اين، با تصرف سفارت آمريكا توسط دانشجويان و انقلابيون جوان، برخي از اسناد از جمله طرح "جوش" –ترور رهبران انقلابي - كه ذكرش رفت، در آن اسناد لو رفت و آشكار شد، "سازمان نقاب" كه حتي فراتر از يك طرح و پروژه، سناريويي تمام عيار براي حكومت بر يك انقلاب با يك نقاب بود، ممكن است در اسناد يافت شده باشد. آن مي توانست كل سناريوي مزورانه شان را براي تصاحب و مديريت پنهان يك انقلاب توسط سازمان امنيتي نقاب كه از مأموران ضد اطلاعات رژيم شاه با مديريت فردوست تشكيل شده بود، برملا كند. پس مي بايست طرحي ساختگي تهيه مي شد تا با انحراف افكار رهبران انقلابيون از آن، قضيه به يك موضوع انحرافي ديگر – كه مثلاً آن نيز از نقشه ها و طعمه هاي اطلاعاتي تيم امنيتي براي مخالفان نظام است- چسبيده شود و چه طرحي بهتر از كودتايي كه تحت عنوان "سازمان نقاب" شناسايي و لو رفته باشد. حال متوجه مي شويد چرا من روي واژه "سازمان" به جاي طرح يا پروژه تأكيد داشتم؛ چون آن گوشه اي ديگر از دم خروسي است كه از تيم فردوست از پشت نقاب بيرون زده است؛ تيم فردوست يك طرح يا پروژه نيست، بلكه يك سازمان پنهان و مستقر با نام و هويت نقاب است. چنان كه بعداً خواهيم ديد شواهد غيرقابل انكار متعددي نشان مي دهد كه آن ها نه توسط آمريكا، بلكه توسط موساد هدايت مي شوند و دستور مي گيرند و آن هم از طيف خاصي از اسرائيل كه در صورت لزوم بسياري از مقامات اسرائيلي را نيز قلقلك داده و از صحنه بيرون مي كنند، چه رسد مقامات ساير كشورها. سازمان نقاب، بخشي از سردرگمي اي كه براي مقامات و رهبران انقلاب پديد آورده اند، همين است كه اين تيم برخي از پيچيده ترين برنامه هاي آمريكا را خنثي كرده و حتي در منطقه براي آمريكا مشكل ساز شده است، در حالي كه موساد اول براي منافع اسرائيل كار مي كند و حاضر است با هر كشور ديگري كه منافع مشتركي با او داشته باشد شريك شود، ولي نه زماني كه منافع شان با هم در تضاد است، حتي اگر آن كشور ايالات متحده آمريكا باشد. مقامات اسرائيلي بارها به صراحت در مقابل فشارهاي آمريكا گفته اند كه براي تأمين امنيت شان از هيچ كشوري اجازه نمي گيرند و براي تصميم گيري در مورد منافع به خصوص امنيتي اسرائيل حتي منتظر مشورت هيچ كشوري نمي مانند؛ اين اظهارنظر رسمي شان است، چه رسد به اقدامات پنهاني سازمان هاي اطلاعات شان. با اين همه خواهيم ديد كه اسرائيل در ازاي دادن چه اطلاعات و خدماتي –كه براي خودش ضرر نداشته و حتي مفيد هم بوده- در دوران جنگ سرد به آمريكا، توانسته با او بر سر ايران معامله كند و اساس سياست و هژموني آمريكا نيز در نقاط مختلف جهان بر همين تقسيم سهم با متحدان و رعايت اصول بازي و رقابت قدرت با متحدان، اما ايستادن با قدرت در مقابل كشورهايي است كه در زمره متحدان شان نيستند و با قدرت توأمان نرم و سخت مي بايست ابتدا مهار و كنترل شده و سپس تغيير كرده يا سرنگون شوند. در مورد مقابله آمريكا با ايران، اسرائيل نه تنها هيچ مشكلي با منافع اش نداشت، بلكه حتي بسياري از سوژه هاي امنيتي كه –با هدايت همين سازمان نقاب- براي حكومت ايران در خارج و داخل به وجود مي آورد و رد پاي ايران را در آنجا بجا مي گذاشت، در جهت منافع آمريكا، انزواي بيشتر و تضعيف افزون تر ايران از هر نظر و نزديكي بيشتر كشورهاي عربي با فرار از ايران به سوي هژموني آمريكا در منطقه بود.

باري، ادامه سناريوي نقاب را پي مي گيريم: «شاپور بختیار از قادسی می خواهد تا مسئولیت شاخه غیرنظامی سازمان را بعهده گیرد. سپس در اواخر مارس 1980 جواد خادم ترتیب ملاقاتی را بین قادسی و شیبانی فراهم می آورد و آن ها تصمیم می گیرند تحت نام سازمان "نقاب" با یکدیگر همکاری کنند. شیبانی پیشنهاد پیوستن تیموری به سازمان نقاب را می دهد و قادسی این امر را می پذیرد (دقت كنيد كه در تمامي گزارش تا اينجا همواره تصميمات طوري ذكر شده كه قادسي كاملاً منفعل است و ديگران به او سخاوتمندانه پيشنهاد مي دهند و سپس او مي پذيرد، اما همزمان مي بينيم كه پس از هر مذاكره قادسي نه تنها لينك هاي جديدي پيدا مي كند، بلكه در ادغام ها نيز در صدر قرار مي گيرد و اگر چنان كه گزارش وانمود مي كند، او شخصي منفعل با سازماني خيلي كوچك بوده، گروه نمي توانسته اين گونه براي او جا باز كند و به شخصي تا اين حد منفعل مدام مسئوليت و اختيارات بيشتر دهد!؟) قادسی و تیموری سپس جزئیات طرح براندازی نظام اسلامی را تنظیم می کنند و به جستجوی افراد همفکر برای عضویت در می پردازند». باز توجه كنيد كه از اينجاست كه بحث براندازي نظام براي اولين بار به صراحت كليد مي خورد. تو گويي قادسي با تيم نقاب توانسته برنامه هاي گروه را به سوي كودتا پيش برد و چشم انداز چنان قابليت هايي را از خود نشان داده كه از سياسمتداران تا نيروهاي عملياتي را براي يك براندازي تمام عيار متقاعد سازد و همزمان قضيه را به سوي همان سناريويي پيش برد كه سازمان نقاب براي سرابي تحت عنوان كودتا و براندازي و قابليت سازمان نقاب براي شناسايي، كنترل و مهار آن، جهت نمايش جلوي چشمان رهبران انقلاب بدان نياز دارد و دنبال مي كند.

«شاخه غیرنظامی متشکل مي شود در قالب کمیته ای برای جذب اعضای جدید به رهبری تیموری و شیبانی و کمیته دیگری برای تهیه اطلاعات به رهبری یحیی فیروزی. کمیته ای برای توزیع اطلاعات به رهبری ادیب و کمیته ای برای برقراری ارتباط با بعضی از رهبران ایلات و بازاریان به رهبری قادسی بوجود می آيد. سومین شاخه نقاب وظیفه تدارک امکانات مالی به انضمام خرید سلاح، ماشین و خانه های امن را به عهده می گیرد. این شاخه از سوی منوچهر قربانی فر که صاحب یک شرکت کشتیرانی ذكر مي شود و شاپور بختیار او را به گروه "نقاب" معرفی می کند، هدایت می شد».

با ورود اسم "قرباني فر" ديگر همه چيز روشن مي شود. او اينك –برخلاف آن زمان- شخصيتي كاملاً شناخته شده براي نه تنها مقامات امنيتي، بلكه همه سياسيون و مقامات حتي دست چندم است. دلال معروف اسلحه و قاچاق و عامل مستقيم موساد كه اسم او را در رسوايي ايران-كنترا نيز مي بينيم و در مذاكرات نماينده جمهوري اسلامي ايران بوده و نه فقط در پرونده ايران كه در بسياري از پرونده هاي ديگر دلالي سلاح و قاچاق و ارتباط با عوامل اطلاعاتي سازمان هاي اطلاعاتي كشورهاي مختلف در اسناد، خاطرات و مدارك از حالت محرمانه خارج شده به كرات آمده است و با فرض اين كه تمام آنچه تاكنون درباره لو رفتن كودتاي نوژه گفتيم درست نباشد، با ورود قرباني فر به پرونده پيداست صد در صد از اينجا موساد در طرح نفوذ كرده است.

«شاپور بختیار با چندین دولت خارجی جهت دریافت کمک تماس می گیرد. اصلی ترین این تماس ها با دولت عراق بود که تقریباً همه امور مالی، لجستکی و یا دیگر امکانات پشتیبانی جز سلاح را تأمین می کرد. شاپور بختیار همچنین تماس خود با ایالات متحده آمریکا را از طریق رابط خويش که عضو سازمان سیا بود حفظ کرده بود، اگرچه هرگز او نکته ای را در رابطه با کودتای نوژه به واسطه ترس آمریکايیان از به خطر افتادن جان گروگان های آمریکایی در تهران به میان نیاورد. با این وجود در اوایل سال 1980 یکبار شاپور بختیار از رابط خود پرسش می کند که آیا ممکن است، آمریکائیان چند فروند هلیکوپتر در اختیارش بگذارند که با پاسخ منفی روبه رو می شود. اما بدنبال این تقاضا آمریکائیان نيز متوجه شدند که شاپور بختیار در اندیشه انجام کودتایی علیه جمهوری اسلامی است. شاپور بختیار هرگز در رابطه با کودتای نوژه کمک مالی از آمریکا دریافت نکرد، ولی همیشه در عباراتی کلی به بنی عامری وانمود می کرد، او پشتیبانی آمریکائیان در اقدامی نظامی علیه جمهوری اسلامی را دارد (اين همان شواهدي است كه گفتم، اشخاص طرح سعي مي كنند براي مشاركت و تعامل فعال، از قابليت ها و توانايي هاي افزون تري از آنچه دارند نام ببرند، چه رسد به اين كه اذعان كنند گروهي كوچك و تازه تأسيس دارند). به همین خاطر بنی عامری همیشه تصور می کرد آمریکا در حال تدارک و پشتیبانی مالی از طرح کودتای نوژه هست و برای انجام عملیات چراغ سبز نشان داده است. در همين گزارش آمده است كه همزمان بختیار بارها تلاش کرده بود با دولت های اسرائیل، بریتانیا و فرانسه نيز تماس هایی را برقرار کند. در اوایل ماه جولای کمیته مرکزی نقاب تصمیم می گیرد تا عملیات را در 9 جولای آغاز کند. یکی دو روز قبل از شروع عملیات به شرکت کنندگان نظامی اطلاع داده می شود، کجا و چه زمانی همدیگر را ملاقات کنند».

«در شامگاه 9 جولای چتربازهایی که قرار بود پایگاه هوائی نوژه را به تصرف خود در آورند، به دهکده کوچکی مي رسند که در نزدیکی ورودي پایگاه نوژه قرار داشت (نقطه صفر عمليات كودتاي شان يك دهكده در نزديكي پايگاه نوژه بوده!). اما در ساعت 10 شب متوجه مي شوند كه در كمين گروه کوچکی از سپاه پاسداران همدان و سپس گروهی دیگر از سپاهیان از شهر ساوه بعنوان نیروی کمکی به منطقه اعزام می شوند (مي بينيد كه نه فقط از شروع عمليات نوژه كه حتي از تعداد و تسليحات نظاميان طرح نوژه اطلاع دقيق داشتند كه تنها گروه هاي كوچكي از سپاه را براي محاصره و مهارشان ارسال كرده بودند). خلبان هایی که قرار بود، از تهران به پایگاه نوژه اعزام شوند، در پارک لاله در تهران تجمع کرده و سپس با خودروهای سواری و اتوبوس به سوی قهوه خانه ای در نزدیکی پایگاه حرکت می کنند (مي خواستند بروند پيك نيك يا كودتا كنند كه در پارك لاله قرار مي گذارند و با اتوبوس و سواري حركت مي كنند!!). در آنجا قرار بود، پس از ملاقات با دو نفر از تکنسین های نیروی هوائی به "گودال ماسه ای در نزدیکی در ورودی پایگاه نوژه" اعزام شوند. تکنسین ها احتمالاً به دلیل محاصره جاده های اطراف توسط سپاه پاسداران که به پایگاه منتهی می شد، به محل ملاقات نمی روند. بدین خاطر خلبان ها صبح زود بدون اين که مطلع شوند در شب قبل چتربازها دستگیر شده اند، به تهران باز می گردند. و از آنجائی که دیوار صوتی برای آغاز عملیات در پهنه آسمان تهران شکسته نشد، دیگر بخش های طرح عملیات اجراء نمی شود (اگر نشانه رمز شروع عمليات شكستن ديوار صوتي در تهران بوده، چگونه بقيه گروه هاي طرح كودتا كه در شهرستان ها و ايلات بودند، مي خواستند متوجه شروع عمليات شوند!؟). سروان رکنی که از جزئیات اصلی طرح کودتا با خبر بود، هنگام بازگشت به تهران درمقابل درب منزل خود توسط پاسداران دستگیر می شود. ظاهراً گفته می شود او به دلیل افشاء اطلاعاتی که از سوی برخی چتربازان به بیرون درز کرده بود، در دام مأمورین رژیم اسیر می شود. بر این اساس و بازجوئی های بعدی 284 تن از شرکت کنندگان در طرح عملیات "نوژه" توسط سپاه پاسداران دستگیر می شوند. ده تن از دستگیر شدگان بلافاصله به قتل می رسند. در بین دستگیر شدگان صدها افراد نظامی و غیرنظامی همراه با 250 افسر شاغل و غیرشاغل لشکر اهواز که هیچ دخالتی در طرح کودتای نوژه نداشته اند، مشاهده می شوند (اگر دخالتي نداشتند پس چرا كشته شده اند، حتماً به خاطر تسويه هاي حساب هاي تيم امنيتي با آنان بوده يا شايد براي تضعيف ارتشيان آن منطقه تا در مقابل حمله عراق كه مدت كوتاهي پس از آن به خوزستان حمله كرد، توان مقاومت نداشته باشند؛ اطلاع از حمله اي خارجي كه تنها يك سازمان امنيت پيشرفته و مرتبط با سرويس هاي امنيتي خارج مي توانست از آن آگاهي داشته باشد). اکثر تعداد 700 تا 750 شرکت کننده نظامی و 300 تا 400 غیرنظامی که ادعا مي شد در طرح کودتای نوژه شرکت داشتند، هرگز شناسائی و دستگیر نشدند (شايد هم اصلاً وجود خارجي نداشتند و براي ترسيم توهم سراب يك كودتا براي مقامات سياسي و انقلابي گزارش شده بودند). لازم است که اشاره شود تنها معدودی از 200 کماندو به علاوه سروان گوهری افسر لشکر 1 تهران، سرهنگ ایزدی و افسر دیگری از زاهدان جزء دستگیرشدگان بودند. اما هیچ یک از پرسنل پادگان جی تهران، پادگان اصفهان و مشهد، پلیس، نیروی دریایی و افراد غیرنظامی گروه نقاب كه ادعا شد جزو عمليات بودند، هرگز شناسایی و بازداشت نشدند». مي بينيد كه گروه نقاب كاملاً سالم از ماجرا بيرون مي آيد كه نشان مي دهد، از يك طرف گروهي تخصصي و سازمان يافته و از طرف ديگر نفوذي از طرف تيم اطلاعاتي دوره ديده و كاركشته –نه سازمان امنيتي كه تازه تشكيل شده و كميته و سپاهي كه در آن زمان حتي از نظم و سلسله مراتب سازماني درستي برخوردار نبودند، چه رسد كه بخواهند چنين پروژه اي را شناسايي و خنثي كنند، يا در آن نفوذ كنند- بوده است.

البته در وصل نمودن تعدادي از افراد غيرمرتبط با نوژه بدان امروز جاي شكي نيست. همگي اتفاق نظر دارند كه نه قطب زاده و نه آقاي شريعتمداري كوچكترين ارتباطي با عمليات نوژه نداشتند و اين خود سندي ديگر بر اين واقعيت است كه تيم امنيتي اي كه پروژه را خنثي ساخته هيچ تمايلي به گزارش واقعي و مستند از ماجرا نداشته و با گره زدن هاي مختلف هم خواسته طرح اصلي را پنهان و بزرگتر از آنچه بوده نشان دهد و هم همزمان ساير تسويه هاي امنيتي انقلاب را صورت بندد.

شب قبل ار عمليات نيز وقتي افسري كه در جلسات پروژه نوژه شركت داشته به برخي از انقلابيون اطلاع داده كه كودتايي در دست است، وقتي ايشان موضوع را با آقاي خميني در ميان مي گذارند، او از قبل كاملاً در جريان ماجرا بود و اين انقلابيون آخرين نفراتي بودند كه از آن مطلع شدند (كه امروز براي اين كه براي اي آقايان سوابق انقلابي بيشتري درست كنند، وانمود مي كنند كه نوژه در آن شب توسط ايشان لو رفته). در سناريويي نيز كه به رهبران انقلاب ارائه مي شود، در همان زمان آقاي خميني با شنيدن طرح عنوان مي كند كه آنان با بمباران چند منطقه حساس نمي توانستند كنترل كشور را در دست بگيرند. يعني در پذيرش سناريوي نوژه به عنوان كودتا، تنها طراحان نوژه نبودند كه آن را كودتا نشمرده و برنامه ريزي براي قيام ذكر مي كنند، بلكه رهبران ايران نيز متقاعد نشده بودند. جالب تر اين كه، در گزارش هاي پس از نوژه آمده كه قادسي بعدها طي گفتگو با بختيار او را متقاعد مي سازد كه به شیبانی و بني عامري اعتماد نكند و آنان اشخاص ناتواني براي پيشبرد كارها در ايران هستند و از آن پس نيز ديگر هيچ پروژه ديگري توسط ايشان كليد نمي خورد. به عبارتي، قادسي مأموريت خود را تا به آخر انجام مي دهد: از هم پاشاندن تيمي كه بتواند سناريوي هاي مشابه نوژه را در آينده برنامه ريزي كند. ذكر اين نكته را نيز ضروي مي بينم كه نفوذ در تيم بختيار محرز است و اصلاً كساني كه او را كشتند، از جمله كساني بودند كه بختيار به عنوان معتمد براي برنامه هايش از آن ها دعوت كرده بود.

۱۳۹۱ آذر ۲۰, دوشنبه

چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟


چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟
چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟
از دل ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه بفرمان من است
آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
درغمت شمه ای ازحال پریشان من است
ماه را گفتم و خورشید وبخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است
عالمی خوشتر از ان نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که درعالم امکان من است
آمد ورفت و دلم برد وکنون حاصل وصل
اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است
کاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است
عماد خراسانی

۱۳۹۱ آذر ۱۷, جمعه

جلاد عربستان



محمد سعد البشي، هر روز تا ۷ نفر را گردن مي زند.
« برام اهميتي نداره،۲تا، ۴تا، يا ۱۰تا. تا زماني که اراده ي الهي رو جاري ميکنممهم نيست چند نفرو اعدام ميکنم. »
البشي کارش را از يک زندان در طائف شروع کرد. آنجا کارش دست بند يا چشم بند زدن به زندانيان قبل از اعدام
شدنشان بوده است.« اين پيش زمينه باعث شد ميل به جلاد شدن در من بوجود بياد.
وقتي اين منصب خالي شد من درخواست پذيرش دادم و بلافاصله قبول شدم. »
اولين کارش را در سال ۱۹۹۸ در جده انجام داد.
گناهکار، با دست و پاي بسته و چشمبند به چشم ايستاده بود. با يک ضربه ي شمشير سرشو قطع کردم. سرش چنديمتر اون طرفتر پرتاب شد.عصبي بودم. آدم هاي زيادي داشتن تماشا ميکردن. هر چند اين اضطراب ناشي از نگاه کردن مردم ديگه از بين رفته. »او ميگويد موقع کار آرامش دارد چون در حال انجام عمل الهي است.
«خيلي ها که به عنوان شاهد، صحنه ي گردن زدن رو مي بينند غش ميکنند. من نميدونم اگه دل ديدن اين صحنه هارا ندارن براي چي ميان. چي؟ خودم؟ من خيلي راحت مي خوابم.»
آيا او فکر ميکند که مردم از او ميترسند؟« ما توي اين کشور، جامعه اي داريم که خوب ميفهمند قانون خدا يعني چي.
هيچ کس از من نمي ترسد. من خويشاوندان و دوستان زيادي در مسجد دارم. من هم مثل بقيه يک زندگي عادي دارم.
کارم هيچ مشکلي براي زندگي اجتماعيم بوجود نياورده. »
قبل از هر اعدامي او نزد خانواده ي قرباني ميرود و از آنها ميخواهد قاتل را عفو کنند.
« من هميشه، تا آخرين دقيقه، اين اميد رو دارم و دعا ميکنم که خدا يک زندگي تازه بهگناهکار ارزاني کند.
هميشه اين اميدو زنده نگه ميدارم. »
البشي فاش نميکند که به خاطر هر اعدام چقدر پول ميگيرد و ميگويد اين يک توافق محرمانه با حکومت است.
ولي اصرار دارد بگويد انعامي که ميگيرد اهميتي ندارد.« افتخار من اينست که حکم خدا را اجرا ميکنم. »
به هر حال، او فاش ميکند که شمشيرش چيزي حدود ۲۰۰۰۰ريال سعودي (تقريبا ۳۳۰۰ يورو) مي ارزد.
« اين شمشير هديه اي از طرف حکومته. من ازش مراقبت ميکنم و هر از گاهي تيزش ميکنم و اطمينان حاصل
ميکنم که لکه هاي خون روش باقي نمونده باشه.
اين شمشير خيلي تيز هست. مردم شگفت زده ميشن که با چه سرعتي سر رو از بدن جدا ميکنه. »
« همينکه قربانيان وارد ميدان اعدام ميشن، خودشونو از قبل تسليم مرگ کردن. هر چند ممکنه هنوز اميدوار باشن
که در آخرين دقيقه از طرف اوليا دم بخشيده بشن.
تنها گفتگويي که بين من و اعدامي ها صورت ميگيره اينه که من ازشون ميخوام شهادتين رو بخونن. با قرائت
شهادتين،فکر و دل اونا مشغول ميشه.
وقتي زندانيا به وسط ميدان اعدام ميرسن نا و توانشونو از دست ميدن. بعدش من حکم اعدامو ميخونم و در يک
چشم به هم زدن گردن زنداني رو ميزنم. » بي شک او تعدادي از زنان را هم اعدام کرده است.
« عليرغم اينکه من از خشونت عليه زنان بيزارم ولي وقتي پاي حکم الهي در ميون باشه، حتما اونو انجام خواهد داد. »
تفاوت زيادي بين اعدام زنان و مردان وجود ندارد جز اينکه زنان بايد موقع اعدام حجاب داشته باشند و به جز البشی کسی اجازه ندارد به آنها نزديک شود.
برای اعدام کردن زنها او ميتواند از اسلحه هم استفاده کند.
« بستگي به اين داره که خود اونا کدومو انتخاب کنن. بعضي وقتا ميخوان من از شمشير استفاده کنم و بعضي وقتا هم از اسلحه ولي بيشتر وقتها اعدام شدن با شمشيرو ترجيح ميدن. »
به عنوان يک جلاد باتجربه، البشي ۴۲ ساله،‌ وظيفه ي تربيت جانشين را هم عهده دار شده.
با افتخار ميگويد:
« من پسر ۲۲ ساله ام، المساعد‌ رو، با موفقيت به عنوان يک جلاد آموزش دادم و او براي اين کار تاييد و انتخاب شد.»
آموزشها روي نکاتي مثل اينکه چطور شمشير را در دست بگيرد و به کجا ضربه بزند، متمرکز شده بود و البته بيش از اينها، شامل مشاهده ي عملي اعدام براي کارآموز بود.
کار يک جلاد همه اش کشتن نيست. بعضي وقتها ميتواند قطع عضو هم باشد.
«براي قطع عضو، به جاي شمشير از يک چاقوي تيز مخصوص استفاده ميکنم. وقتي ميخوام دست رو قطع کنم از مفصل قطع ميکنم. ولي در مورد پا، اوليا امر برام مشخص ميکنن که از کجا قطع کنم و من هم تبعيت ميکنم.»
البشي خودش را مردي خانواده دوست توصيف ميکند. وقتي ازدواج کرد که جلاد شده بود و همسرش اعتراضي به شغلش نداشت.
« اون فقط از من خواست که با دقت فکر کنم.»
« فکر نميکنم همسرم از من بترسه. من با عشق و مهرباني با خانوادم رفتار ميکنم. وقتي از اعدام برميگردم
اونا از من نميترسن. بعضي وقتا حتي در تميز کردن شمشيرم به من کمک ميکنن. »
پدر هفت فرزند، پدربزرگ هم شده.« دخترم، پسري به اسم حزه داره که مايه ي فخر و شادي من هست. »
ادامه ميدهد: « بعد از اون، پسرام هستن. بزرگترينشون سعد هست.
و البته مساعد، کسي که جلاد بعدي خواهدبود. »