۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

نیکولای چائوشسکو دیکتاتور کمونیست رومانی و همسرش النا

لحظه اعدام "نیکولای چائوشسکو" دیکتاتور کمونیست رومانی و همسرش "النا"

کریسمس 1989

نیکولای چائوشسکو دیکتاتور رومانی در سال 1965 از سوی حزب کمونیست به "ریاست جمهوری" این کشور منصوب شد. او بمدت 24 سال خود را بعنوان "رهبری" که مردم رومانی هیچ نقشی در انتخابش نداشتند بر آنان تحمیل کرد.


چائوشسکو بمانند هر دیکتاتور دیگری تصور می کرد که شکست ناپذیر است و با اتکا بر نیروی نظامی و نیز پلیس مخفی مخوفش "سکوریتاس" قادر است تا مردمی را که تشنه آزادی اند تا ابد مجبور به پذیرش "رهبری" خود کند.

در دسامبر سال 1989 و در حالیکه نیکولای چائوشسکو در بازدید رسمی از ایران بسر می برد, مردم شهر "تیمی سوآرا" در رومانی در تظاهراتی صلح جویانه خواستار آزادی و حقوق انسانی خود شدند.

النا چائوشسکو همسر دیکتاتور، و معاون نخست وزیر ، در حالیکه چائوشسکو در ایران مشغول یک دیدار رسمی بود در روز 16 دسامبر 1989 دستور کشتار و سرکوب تظاهرکنندگان آزادیخواه شهر "تیمی سوآرا" را صادر نمود.
ده ها تن از تظاهرکنندگان آزادیخواه در این سرکوب جان باختند.

چائوشسکو پس از این حوادث به مانند رسم هر سال به همراه همسرش و دیگر سران حکومتش در بالکن قصر ریاست جمهوری رومانی ظاهر شدند تا بمانند 24 سال گذشته سخنانی را برای مردم رومانی بر زبان آورند.

اما در میان شگفتی جهانیان ، صدها هزار نفر از مردمی که با در دست داشتن عکسهای چائوشسکو و دیگر سمبلهای حزب کمونیست رومانی جهت شنیدن سخنان "رهبر" در میدان مقابل قصر گرد آمده بودند ناگهان "رهبر" را "هو" کردند و بمانند جرقه ای که به انبار باروت سرایت کرده باشد بسوی قصر ریاست جمهوری هجوم بردند.

نیکولای چائوشسکو و همسرش النا لحظاتی ناباورانه از بالکن قصر شاهد منظره ای بودند که در تصورهیچ کس نمی گنجید. نیروهای امنیتی دیکتاتور به سوی مردم آتش گشودند ، اما جلوگیری از خیزش چند صد هزار نفری مردم که دیگر به دروازه های ورودی قصر ریاست جمهوری رسیده بودند با هیچ سلاحی و با هیچ نیروی امنیتی امکانپذیر نبود. چائوشسکو و النا خود را به بام قصر رسانده و با هلیکوپتری در صدد فرار از رومانی بر آمدند.

پس از دقایقی پارلمان و کاخ ریاست جمهوری و دیگر نهادهای دولتی به تصرف مردم در آمده بود. تعدادی از نظامیان رومانی در کنار مردم کشور خود قرار گرفتند و در روز 25 دسامبر سال 1989 هلیکوپتر نیکولای چائوشسکو و النا را در حالیکه در حال فرار از کشور بودند توسط جنگده های ارتش مجبور به فرود آمدن در خاک رومانی کردند.

تنها ساعاتی بعد چائوشسکو و همسرش در یک دادگاه مردمی بواسطه سرکوب و کشتار شهروندانی که تنها خواسته شان آزادی بود محاکمه و محکوم به تیرباران شدند.

حکم اعدام بلافاصله و در مقابل دوربین های تلویزیونی در شهر مرزی "تارگو ویسته" رومانی به اجرا در آمد. فیلمبردار در لحظات قبل از تیرباران ، تصویر را بر روی دستبند طلای گرانبهای همسر رئیس جمهور و صدر هیئت رئیسه حزب "کمونیست" رومانی زوم کرده بود که قبل از تیرباران از پشت بسته شده بود.




۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

کله پاچه!


کله پاچه یک منبع غذایی است که چربی بسیار بالایی دارد و نه تنها غذای مفیدی به شمار نمی رود بلکه بسیار نیز مضر است .تمامی اعضای موجود در یک دست کله پاچه از کالری و چربی زیادی برخوردار است به عنوان مثال چربی موجود در چشم از نوع چربی ترانس است و اصلا مناسب برای بدن نیست.
مغز نیز کلسترول بسیار بالایی دارد به طوریکه هر یک مغز معدل 8 زرده تخم مرغ کلسترول دارد و کسانی که چربی خون بالایی دارند به هیچ عنوان مجاز به استفاده نیستند.
تنها قسمت های بناگوش ، زبان و پاچه دارای گوشت است و باید با میزان واحد گوشت مورد نیاز روزانه تنظیم شود .
بر اساس هرم غذایی، زبان معادل 3 واحد گوشت است و نیاز روزانه بدن نیز همان 3 واحد گوشت می باشد در حالیکه در یک دست کله پاچه هم زبان معادل 3 واحد گوشت است و هم اینکه هر پاچه نیز معادل 2 واحد گوشت به حساب می آید بنابراین از نظر میزان واحد گوشت روزانه برای بدن بیشتر می شود.
به طور کلی هر 100 گرم کله پاچه حدود 300 کالری دارد بنابراین افرادی که اضافه وزن دارند یا کسانی که دچار بیماری قلبی هستند و حتی افرادی که کلسترول خونشان بالاست اصلا مجاز به استفاده نیستند.
توصیه دیگر اینکه کله پاچه را از بیرون تهیه نکنید بلکه سعی کنید خودتان درست کنید و بگذارید 12 ساعت کامل بپزد و پس از سرد شدن چربی روی آن را کامل جدا کنید.
در ضمن توصیه میشود به همه ی هموطنان ,کسانی که هیچ بیماری ندارند و کلسترول پایینی دارند می توانند ماهی یکبار آن را استفاده کنند و چنانچه کله پاچه را به عنوان وعده صبحانه مصرف می کنند در وعده ناهار باید از یک غذای گیاهی سبک استفاده کنند!!
حالا باید متوجه شده باشید چرا در کشورهای اروپائی کله و پاچه ها را بهنگام ذبح دور میریزیند
و در مغازه ها بفروش نمیرسانند !!!









۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

طرز تهیه کیک ساده

مواد لازم:

تخم مرغ 4 عدد

روغن مایع دو سوم لیوان

شکر یک و نیم لیوان

ماست یک لیوان

بیکینگ پودر یک قاشق مرباخوری

وانیل یک سوم قاشق چایخوری

آرد دو لیوان

نکته :
منظور از لیوان برای مواد لازم در بالا، یک عدد لیوان فرانسوی است.

طرز تهیه:

ابتدا تخم مرغ ها را در ظرفی خوب هم می زنیم تا کمی سفید شوند.

شکر و روغن را نیز در ظرف دیگری می ریزیم و هم می زنیم تا به صورت مایع کرم رنگی درآید.

سپس تخم مرغ هایی را که قبلا زده بودیم، به مخلوط شکر و روغن اضافه می کنیم و 5 دقیقه هم
 می زنیم تا خوب مخلوط شوند.

بیکینگ پودر، وانیل و ماست را به مواد بالا اضافه می کنیم و هم می زنیم تا مایع یکدستی شود.

بعد آرد را کم کم به مایع اضافه می کنیم (بهتر است آرد را روی مواد الک کنیم).

بعد به آرامی مایع کیک را هم می زنیم تا آرد خوب مخلوط شود (بعد از اضافه کردن آرد، مایع را نباید خیلی هم بزنیم).
ظرف پیرکسی را از قبل چرب کرده و در فر می گذاریم تا داغ شود.

سپس کمی آرد در ته ظرف پیرکس داغ می پاشیم و مایع کیک را درون آن می ریزیم.

این کیک را در ماکرویو به مدت 20 دقیقه می گذاریم و اگر از فر استفاده می کنیم، مدت 40 دقیقه می گذاریم.

بعد از سرد شدن کیک، آن را برش می زنیم و روی آن را با پودر قند و پودر گردو یا پسته یا بادام تزئین می کنیم.








۱۳۹۳ آبان ۱۷, شنبه

احادیث خرکی


حدیث یکم: احساس مادر و فرزندی به خر!

حکایت کرد مرا دوستی کشاورز که ماده خری داشتند و هر روز پسر همسایه شان که یک نفر بسیجی بود یواشکی به طویله ی آنها رفته و با ماده الاغشان معاشقه می نمودی تا اینکه یکروز کشاورز پسرک بسیجی را در کوچه میبیند و صدایش کرده میگوید،ببینم برادر، شما که خودتان هم الاغ ماده دارید چرا هر روز با الاغ من مجامعت می نمایی؟!
 پسرک بسیجی در جواب گفت:
راستش الاغ خود مان را از بس پدرم با آن نزدیکی می کند من احساس مادر فرزندی به آن دارم! 






حدیث دوم: خر حزب اللهی!

آورده اند که پیرمردی کشاورز برای رفت و باز گشت به مزرعه اش می بایستی از مقابل بسیج محل رد می شد. تنها تفریح پیرمرد این بود که هر پنجشنبه عصر پس از پایان کار، در مزرعه کمی عرق می خورد و سوار بر خر میشد تا هنگام عبور از مقابل بسیج کسی متوجه مستی اش نشود.یکروز پنجشنبه در عرق خوری کمی زیاده روی کرده و زیاده از حد مست، سوار بر خر شد تا به خانه رود و از مقابل بسیج هم به خوبی و خوشی گذشت امّا وقتیکه به در خانه رسید سوار بر خر خوابش برده بود.خر بیچاره هر چه ایستاد، پیر مرد پیاده نشد! خر هم برگشت و رفت مقابل بسیج ایستاد و شروع به عرعر کرد تا اینکه بسیجی ها آمدند و متوجه مرد مست شدند و او را از خر به پایین کشیده هشتاد چهار ضربه شلاق بر پشت پیرمرد نواختند!پیر مرد بینوا که هم خواب و هم مستی از سرش پریده بود بلند شد و نگاهی به خر انداخت و نگاهی هم به بسیجی ها و سپس گفت: راستش تا الان بسیجی و حزب الهی خر فراوان دیده بودم امّا خر حزب الهی اولین بار است که می بینم!












۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

مسابقه ۲۰ سوالی قزوینی ها





گرد است؟
بله...
کونه...؟
نه از اول شروع کنيد...

گرده؟
بله...
سفيده؟.
بله...
کونه... ؟
نه اقا کون نيست از اول شروع کنيد...

گرده؟.
بله...
سفيده؟
بله...
وسطش خط داره؟...
بله...
کونه...؟
نه اقا کون نيست فکر کون رو از سرت بيرون کن از اول شروع کنيد...

گرده؟
بله...
سفيده؟
بله...
وسطش خط داره؟
بله...
وسط خط سوراخ داره؟
نه...
اين چه کونيه که سوراخ نداره؟

مورد سؤال شما قرص سرما خوردگی بود که متاسفانه جواب ندادید. مجازات شما اینستکه به مدت یکماه پیش نماز در نماز جمعه ی قزوین بشوید و اگر سالم ماندید در مسابقه ی بعدی بطور افتخاری شرکت فرمائید!

۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

اولین سال رهایی!

رسید مژده که ایّام غم نخواهد ماند
چنان نبود و چنین نیز هم نخواهد ماند
امروز هفدهم سپتامبر ۲۰۱۴ است.پارسال در چنین روزی مادر آفریقایی پسرانم به پلیس زنگ زد که شوهرم میخواهد مرا بکشد!پلیس خانه را مسلحانه محاصره کرد،درست مثل اینکه بن لادن و یارانش را محاصره کرده اند امّا پس از کمتر از چند دقیقه صحبت با من و بچه ها فهمیدند که دروغ میگوید بردندش و همان رفتنی شد که نادر به هند رفت!
پلیس از من عذر خواهی کرد بخاطر اینکه اینگونه خانه را مسلحانه محاصره کرده بودندو گفتند روتین پلیس بدینگونه است که هرگاه زنی تلفن بزند که شوهرش میخواهد بکشدش باید اینگونه و با این تجهیزات بیایند ولو اینکه دروغ باشد!
نه ماه بعد از آن در یازدهم جون ۲۰۱۴ با پرداخت ۹۰۰۰۰۰کُرون،نهصد هزار کُرون و هفتاد هزار کُرون به وکیل برای همیشه از شَرّش راحت شدیم هم من و هم بچه ها،آخر پسر کوچکترم را تهدید کرده بود که اگر پاپا او را طلاق دهد او نخواهد گذاشت که ما(من و بچه ها) در این خانه زندگی کنیم و چون بچه ها سالها در این محل بودند و دوستانشان همه در این محل، پسر کوچکم  خیلی نگران این بود که مبادا مادرشان در این آخرین لحظه هم آخرین ضربه را بهشان بزند!
 شانزده سال از عمرم  و حدود سه میلیون کُرون را بهای یک اشتباه پرداختم!پانزده سال پسر بزرگم و ده سال پسر کوچکم زجر کشیدند و شکنجه شدندو… امّا با تلاشهای بی وقفه بالاخره رهایی یافتیم!خودم شخصاً خوشحالم که اگر چه بهای گزافی پرداختم امّا دوتا پسر گل دارم که دوستشان دارم و دوستم دارند.
امّا در این میان خواستم راجع به یک نفر ایرانی که هشت سال تمام می آمد و می خورد و می نوشیدو ادّعای دوستی میکرد بگویم!
از اوّلی که به اُسلو آمدم و شخص مذکور می آمد و میرفت، بلا استثناء تمام دوستان هشدار میدادند که ایشان بسیار رذل و پست و بی همه چیز است و دوستیش یک طرفه و من هم همیشه میگفتم که من انتظاری از ایشان ندارم،می آید یک غذایی می خورد و ویسکی مفت هم تا خرخره می خورد و می رود،نوش جانش!
امٌا تا پارسال من فکر می کردم که از آخوند موجودی پست تر و رذل تر و بی اصل و نسب تر و شکم باره و زن باره تر پیدا نمی شود!
فکر می کردم که مفت خوری، نامردی، حرامزادگی، رذالت، خیانت، بی شرافتی، بی وجدانی،زنازادگی،پر رویی،تن پروری،شکمبارگی،زن بارگی،دروغ و ریا،وقاحت و پستی،فقط مخصوص آخوندهاست!
امٌا این موجود پست رذل بی همه چیز،این مفت خوروالدوله،این نامردی که به خاطر یک قطعه کیک خامه ای یا یک چلو کباب همه نوع خیانتی را مرتکب می شود به من فهماند که اشتباه می کرده ام! 
این می آمد نمک را می خورد و نمکدان را هم می شکست،تلفن جداگانه فقط بخاطر اینکه من سر در نیاورم به مادر بچه ها داده بود! در گزارش پلیس خواندم که این بی شرف بی وجدان بارها به مادر بچه ها گفته بوده که علی لیاقت تو را ندارد و همچنین بارها به او گفته بود که علی سه میلیون پول نقد دارد که از تو پنهان می کند! زهی وقاحت و بی شرمی! به یکی از دوستان مشترکمان گفته بود که این حقوق بشری نیست که تو از علی حمایت می کنی! یک کسی نیست به او بگوید که دیوس،تو وقتی زنت،زن ایرانیت جدا شد بخاطر اینکه نفقه ندهی خودت را به لشی و بیعاری و مریضی زدی و از سوسیال و اداره های مختلف با مفت خوری از مالیتهای من و امثال من امورات خود را گذراندی،زنان مغولی را که غیر قانونی به نروژ می آیند برای اینکه کار کنند و اندوخته شان را به مغولستان ببرند به خانه خود می آوری و هم مورد سوء استفاده جنسی و مالی قرار می دهی و حتّآ غذایشان راهم خودشان بایند بخرند،آنوقت نوبت به ما که می رسد حقوق بشری می شوی؟! زن و بچه های خودت بشر نبودند؟! این زنان بدبخت مغولی که با کارهای سخت و طاقت فرسا، نظافت و شستشوی خانه ها و حقوق ناچیز بخاطر اینکه قانونی نیستند را که مورد تجاوز جنسی و مالی قرار می دهی بشر نیستند؟
اگر من هم مثل تو بی پرنسیب و منفعت طلب بودم که به سوسیال گزارشت را می دادم و به اداره ی مالیات گزارش کارهای سیاهت را امٌا چه کنم که من سر سفره ی پدرم بوده ام و نه ریزه خوار سفره ی ناکس! فقط و فقط به خاطر اینکه ایرانی هستی این کار را نکرده ام! تف به رویت و به شرفی که نداری بیاید! آیا از خودت بی شرفتر و بی وجدان تر هم سراغ داری؟ مفت خورِ لَش!
سر ناکسان را بر افراشتن
وز ایشان امید بهی داشتن
سر رشته ی خویش گم کردن است
به جیب اندرون مار پروردن است

۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

گات چیست؟

«بي ترديدگاتها یک جواهر بزرگ و درخشان است كه به بشريت تقديم شده است.»

«ولتر»

«گاتها» يادگار ارزنده و ابدی زرتشت به انسان می باشد، بنا به گفته گاتها خداوند انسان را موجودی با شعور و آگاه آفریده و به او قوه ادراک و تمیز برای انتخاب راه و تعیین سرنوشت خویش را عطا کرده است. آنچه در گاتها بسیار جالب توجه است چگونگی خلقت خداوند است. در تورات که پایه ادیان دیگر قرار گرفته به تبعیت از میتولوژی های سومری و دیگر مذاهب قدیم ، خدایان چون انسان عمل می کنند و جریان خلق موجودات به زبان اسطوره بیان می شود. ابتدا خدای بدون جهان وجود دارد و سپس شروع به خلق گیتی می نماید و به ترتیب هر روز یک از جهان را می آفریند و در شش روز کار خود را انجام داده و در روز هفتم به استراحت می پردازد. در گاتها هیچ اثری از این خلقت اسطوره ای نیست و به چگونگی خلقت ، آغاز و پایان آن ، مراحل خلقت... اشاره ای نمی شود. خدا قدرت محرکه عالم است و از جهان جدا نیست ، زمان و مکان به صورت مبهمی با هم ترکیب شده که قابل توصیف نمی باشد. خلقت انسان نیز صورت کارگاهی ندارد.

اگر فقط به گاتها توجه کنیم و در نظر بگیریم که این یک مجموعه سرودهایی است که در سه هزار و پانصد سال قبل تنظیم گردیده و به زبان شعر آن روز راه زندگی شایسته در آن مطرح شده است و ذهن خود را به کلی از غیر گاتها خالی نماییم هیچ مسئله اسرار آمیز و متافیزیکی درسرود زرتشت نخواهیم یافت و هر چه تا کنون در این مقوله به پیام زرتشت نسبت داده شده است فاقد پایه گاتهایی است و به هیچ عنوان نمی توان آن را با اتکاء به گفتار زرتشت به اثبات رساند ، مگرآنکه به پیشداوری اوستایی(اوستای متاخر)متوسل شویم.

در خصوص اوستای متاخر ذکر این نکته قابل توجه است که بر خلاف گاتها که به منوتئیسم معتقد بوده ، صحبت از خدایانی متعدد(پولی تئیسم) می شود که هر کدام از این ایزدان با یکی از پدیده های طبیعت در ارتباط است ، ایزدانی همچون تیشتر خدای باران ، وایو خدای باد ، مهر خدای پیمان و جنگ ، آناهیتا ایزد بانوی آب و ... در واقع خدایان و خرده اوستا(اوستای متاخر) با خدایان ودایی که در ریگ ودا مورد ستایش قرار می گیرنداز ریشه واحد سرچشمه گرفته اند. در اوستای متاخر صفات کمالیه ای که زرتشت برای اهورامزدا قائل بود شخصیت می یابد و به موجودات مستقلی تبدیل می شوند. در بندهش عرش خداوند به صورت هرمی مجسم می شود که در راس آن اهورا مزدا قرار گرفته و در یک طرف آرمئیتی ، خورتات ، امرتات ، ودر طرف دیگر وهومنه ، امشه وهیشته و خشترا و در سطح پائین نیز سروش ایستاده است. این هرم شباهت فراوانی با ادیتاهای آریایی و هفت سیاره بابلی دارد. در بابل آساراماس با هفت روح خوب آسمانی به نام ای گی گی و هفت روح شریر به نام انوناکی توام بوده است .

برای تفهیم بهتر مسئله مثلهای دیگر می آوریم ، در گاتها آتش به عنوان یک عنصر ساده طبیعی معرفی می شود و برای بهره گرفتن از ذخیره ذهنی مردم نور و حرارت آن را به مفهوم فروغ و نور الهی به کار گرفته است. در تمتم شش سرودی که از آتش سخن رفته کوچکترین اثری از این عنصر به عنوان یک شخصیت قابل ستایش نیست و حتی اشاره ای به تقدس آن نیز نشده است. از خدای آتش و ایزد آذر نیز نشانی در گاتها نیست و آگنی(خدای آتش) هم مانند تمام دیوهای آریایی مطرود شده است. اما رفته رفته آتش شکل خدایی به خود می گیرد و پسر اهورامزدا می شود.در سرود آتش یشت اوستای متاخر چنین می خوانیم :

نماز به تو آتش ، ای بزرگترین آفریده اهورامزدا و سزاوار ستایش به خشنودی اهورامزدا ... برازنده نیایش و ستایش باشی تو در خانه مردمان ـ خوشبخت باد کسی که می ستاید تو را با هیزم در دست ؛ با شیر در دست و هاون در دست... بده بمن ای آذر عزیزِ اهورامزدا رامش آسوده ، روزی آسوده ، زندگی آسوده ، پارسایی کامل و پس از ان دانشی که بزرگ و پی گیر و فنا ناچذیر باشد.

اوستای قدیم دارای 21 نسک بوده است و نسک را دسته (دسته گل) معنی کرده اند برخی نیز آن را از کلمه «نسکه» به معنی «نامه» و کتاب می دانند.اوستای کنونی از پنج بخش یَسنا ، ویسپَرد ، یَشتها ، خُرده اوستا و وَندیداد تشکیل شده است.

مسلم است که برای شناخت افکار زرتشت جز گاتها منبع دیگری قابل اطمینان نیست.
اولین سرود گاتها هات28 بند1و2 به نام خدا آغاز می شود و در آن چنین آمده است :

« پیش از هر چیز ای دانای بزرگ نیکی افزای مینو با دستهای بر افراشته ترا نماز برده خوشبختی کامل را خواستارم ، پروردگارا بشود که در پرتوی راستی و درستی از خرد و دانش ، ضمیر پاک و روان آفرینش را خشنود سازم.»

 فقط در سایه اعمالی که متکی به راستی و درستی است می توان خدا را خشنود ساخت و اندیشه نیک و خرد پاک بهترین وسیله برای نزدیک شدن به خداست. او در اولین قدم با صراحت تمام رشوه و فدیه و هدیه را که وسایل خشنودی خدایان جامعه است ، طرد مینماید.

زرتشت در پیام خود همه خدایان آریایی را به موجوداتی موهوم و زائیده خیال مبدل ساخت و نام هیچ یک از آنان را نبرد ، زیرا اگر از آنها نام می برد برای ایشان عینیت و واقعیت قائل می شد. خدایانی نظیر وارونا ، ایندرا ، آگنی ...زرتشت تمام این خدایان راکه در مقابل اهورا مزدا قرار داشتند به دیو مبدل ساخت و به حدی ازآنها متنفر بود که حتی نام هیچیک از آنها را ذکر نکرد و اصطلاح کلی دیو بر آنها نهاد.

« اهورا مزدا نخستین اندیشه گری است که فروغش در انوار آسمانی منعکس گردیده و با نیروی خردش قانون ازلی راستی را آفریده ، تا یار و یاور نیک اندیشان باشد.»

زرتشت دراین سرود خدا را سر آغاز و سر انجام هستی می داند. وجودی که اورا نمی توان لمس کرد و با اندیشه و تفکر باید او را دریافت. اگر او را با دیده دل بنگریم نخستین اندیشه گری را می بینیم که انوار آسمان یا همه پدیده های طبیعت مظهر اندیشه گری اوست. او نه قهار است و نه جبار ، که نور مطلق است و نیکی مطلق. زرتشت از اهورامزدا که همیشه یکسان است و هیچ تغییری در او نیست ، یک تقاظای اساسی دارد :« باطن ما را با نور مقدست روشنایی بخش. » این همان اصل کلی است که کلید تکامل بشر محسوب می گردد.

Ahmad Ali Masoud Ansari * March 16, 2012 * MardomTV.com

۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺣﺬﻑ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﺭﻭﺵ

ﺷﻌﺮﯼ ﺍﺯ ﺑﺎﻧﻮ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺑﻬﺒﻬﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺣﺬﻑ
 ﻧﺎﻡ ﮐﻮﺭﻭﺵﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺳﯽ ﺗﺎﺭﯾﺦ :

ﻫﺮﮔﺰﻧﺨﻮﺍﺏ ﮐﻮﺭﻭﺵ
ﺩﺍﺭﺍ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ،
ﺳﺎﺭﺍ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺎﺑﺎ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ
 ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﮐﺎﺭﻭﻥ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ ﺧﺸﮑﯿﺪ،
ﺍﻟﺒﺮﺯ ﻟﺐ ﻓﺮﻭ ﺑﺴﺖ
ﺣﺘﺎ ﺩﻝ ﺩﻣﺎﻭﻧﺪ،
ﺁﺗﺶ ﻓﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﯾﻮ ﺳﯿﺎﻩ ﺩﺭﺑﻨﺪ،
ﺁﺳﺎﻥ ﺭﻫﯿﺪ ﻭ ﺑﮕﺮﯾﺨﺖ
ﺭﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﺎﻫﻮ،
ﮔﺮﺯ ﮔﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺭﻭﺯ ﻭﺩﺍﻉ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ،
ﺯﺍﯾﻨﺪﻩ ﺭﻭﺩ ﺧﺸﮑﯿﺪ
ﺯﯾﺮﺍ ﺩﻝ ﺳﭙﺎﻫﺎﻥ،
ﻧﻘﺶ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺮ ﻧﺎﻡ ﭘﺎﺭﺱ ﺩﺭﯾﺎ،
ﻧﺎﻣﯽ ﺩﮔﺮ ﻧﻬﺎﺩﻧﺪ
ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺁﺭﺵ ﻣﺎ،
ﺗﯿﺮ ﻭ ﮐﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻣﺎﺯﻧﯽ ﻫﺎ،
ﺑﺮ ﮐﺎﻡ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪ
ﻧﺎﺩﺭ ﺯ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺧﯿﺰ،
ﻣﯿﻬﻦ ﺟﻮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺍﺭﺍ ! ﮐﺠﺎﯼ ﮐﺎﺭﯼ،
ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﺖ
ﺑﺮ ﺑﯿﺴﺘﻮﻥ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪ،
ﺩﺍﺭﺍ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺁﯾﯿﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺧﻮﺍﻫﯽ،
ﻓﺮﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﭼﻪ ﺳﻮﺩ،
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﻮﺷﯿﺮﻭﺍﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺳﺮﺥ ﻭ ﺳﭙﯿﺪ ﻭ ﺳﺒﺰ ﺍﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺮﻕ ﮐﯿﺎﻧﯽ
ﺍﻣﺎ ﺻﺪ ﺁﻩ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﺱ،
ﺷﯿﺮ ﮊﯾﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﮐﻮﺁﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﺗﻮﺳﯽ،
ﺷﻬﻨﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺳﺮﺍﯾﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮ ﻣﺎ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﯿﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﺏ ﮐﻮﺭﻭﺵ،
ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺁﺭﯾﺎﯾﯽ
ﺑﯽ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ،ﻭﻃﻦ ﻧﯿﺰ
ﻧﺎﻡ ﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

سیمین بهبهانی

مناظره ادبی بسیار زیبا


یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم 
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم 
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین 
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم 
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری 
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم 
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم 
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم 
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود 
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم 
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای 
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم 
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من 
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم  


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :  

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی 
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی 
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم 
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی 
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود 
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی 
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام 
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی 
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام 
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی 
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان 
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی 
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی 
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی  


جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :  

گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم 
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟ 
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم 
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم 


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :  

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی 
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی 
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی 
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را 
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا 
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را 


جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :  

صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست 
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست 
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین 
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست 
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان 
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست 
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی 
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست 
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی 
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟ 
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی 
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست 
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال 
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست 


عتاب شمس الدین عراقی به رند تبریزی: 

ای رند تبریزی چرا این ها به آن ها می کنی 
رندانه می گویم ترا ،کآتش به جان ها می کنی  
ره می زنی صهبای ما ای وای تو ای وای ما 
شرمت نشد بر همرهان ، تیر از کمان ها می کنی؟  
سیمین عاشق پیشه را گویی سخن ها ناروا 
عاشق نبودی کین چنین ، زخم زبان ها می کنی  
طشتی فرو انداختی ، بر عاشقان خوش تاختی 
بشکن قلم خاموش شو ، تا این بیان ها می کنی  
خواندی کجا این درس را ، واگو رها کن ترس را 
آتش بزن بر دفترت ، تا این گمان ها می کنی  
دلبر اگر بر ناز شد ،افسانه ی پر راز شد … 
دلداده داند گویدش : باز امتحان ها می کنی  
معشوق اگر نرمی کند ، عاشق ازآن گرمی کند! 
ای بی خبر این قصه را ، بر نوجوان ها می کنی؟  
عاشق اگر بر قهر شد ، شیرین به کامش زهر شد 
گاهی اگر این می کند ، بر آسمان ها می کنی؟  
او داند و دلدار او ، سر برده ای در کار او 
زین سرکشی می ترسمت ، شاید دکان ها می کنی  
از (بی نشان) شد خواهشی ، گر بر سر آرامشی 
بازت مبادا پاسخی ، گر این ، زیان ها می کنی


                                             


۱۳۹۳ شهریور ۶, پنجشنبه

هفت قانون طلایی برای زنده ماندن در سوانح هوایی




۹۰ ثانیه طلایی
طبق آمار ۶۸درصد افرادی که در سوانح هوایی کشته می‌شوند در مرحله آتش‌سوزی پس از سقوط می‌میرند. بعد از برخورد هواپیما به زمین اگر هنوز به‌هوش هستید، حدود ۹۰ ثانیه وقت دارید که آتش‌سوزی تمام هواپیما را فرا بگیرد. حدود ۹۰درصد مسافران هواپیما در چنین مواقعی هیچ کاری نمی‌کنند و شوک زده در صندلی خود نشسته‌اند. برای نجات خود باید به سرعت به سمت خروجی‌ها بروید. درضمن وسایل خود را هم رها کنید وبه دنبال کسانی باشید که هرچه سریع‌تر می‌توانید آنها را خارج کنید، مانند کودکان.


کجای هواپیما بنشینیم؟
بررسی‌های کارشناسان نشان داده است مسافرانی که در قسمت‌های انتهایی هواپیما یعنی از پشت بال تا انتهای راهرو می‌نشینند، درمقایسه با مسافرانی که در ردیف‌های جلویی نشسته‌اند تا ۴۰ درصد شانس بیشتری برای نجات یافتن در یک سانحه هوایی دارند. به همین دلیل است که جعبه سیاه هواپیما را در دم هواپیما نصب می‌کنند (که طبق آمار کمترین آسیب را در سوانح هوایی می‌بیند). با این حال باید دقت کرد که پس از تعلق گرفتن شماره صندلی و نشستن، دیگر حق ندارید جای خود را عوض کنید.

همیشه برای خروج برنامه داشته باشید!
برای زمانی که هواپیما دچار سانحه می‌شود، برنامه داشته باشید. مثلا هنگام نشستن حتما بدانید تا هر خروجی چقدر فاصله دارید. دیگر اینکه در نظر داشته باشید اگر خروجی مد نظر شما دچار ازدحام بیش از حد شد، گزینه دومی نیز داشته باشید.

لباس مناسب بپوشید
قبل از سوار شدن به هواپیما حواستان باشد که از لباس‌های با اشتعال‌پذیری بالا استفاده نکنید که خطر را چند برابر می‌کنند. قبل از حرکت از درستی عملکرد تجهیزات ایمنی خود در صندلی هواپیما مطمئن شوید و باز وبسته کردن کمربند ایمنی را خوب یاد بگیرید. طبق آمار افراد بسیاری هستند که موقع سانحه به همین دلیل جان خود را از دست داده اند.

قانون نجات از سانحه
قانونی وجود دارد به نام مثبت ۳ و منفی ۸. به این معنا که سه دقیقه اول بعد از بلند شدن هواپیما و هم‌چنین هشت دقیقه قبل از فرود هواپیما بیشترین احتمال سانحه وجود دارد (طبق آمار تاریخ سوانح هوایی، ۵۵ درصد سوانح هوایی در این بازه زمانی اتفاق افتاده‌اند). بنابراین در این مدت حواستان کاملا جمع باشد.

ماسک بزنید
درموقع سانحه اگر حالت ایزوله بودن هواپیما به‌هم خورد و شرایطی مثل تغییر فشار پیش آمد که نیازمند استفاده از ماسک اکسیژن است، بلافاصله ماسک بزنید. عده‌ای فکر می‌کنند می‌توانند حتی تا یک ساعت در همان شرایط دوام آورند. حال آنکه بعد از چندین ثانیه عملکرد مغز پایین می‌‌آید و نمی‌تواند برای خارج شدن از هواپیما به درستی فکر کنید. در موقعی که احساس کردید اتفاقی می‌خواهد بیفتد، طبق دستورالعمل شرایط اضطراری، به جلو خم شوید و سر خود را به صندلی روبرو بچسبانید و یا در بین پاهایتان قرار دهید که سرتان کمترین تکان را بخورد.

تمرکز در خروج
زمانی‌ که همه مسافران به سمت خروجی ها هجوم می‌آورند، تمرکز خود را از دست ندهید. این را هم بدانید جوان‌ترها در مقایسه با افراد سالمند یا چاق حدود ۳۰ درصد از لحاظ زمانی زودتر بیرون می‌پرند. بعد از خارج شدن هم به اندازه کافی از لاشه هواپیما دور شوید تا در صورت آتش‌سوزی آسیبی نبینید. البته خیلی هم دور نشوید که نیروهای امداد راحت‌تر وسریع‌تر به کمک شما بیایند.

۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

مواد غذایی ضد سرطان



فهرست مواد غذایی ضد سرطان اعلام شد.
محققان موسسه سرطان آمریکا فهرست مواد غذایی را که خواص ضد سرطانی دارند، اعلام کردند.
به گزارش ایرنا از رویترز، برخی از افراد متاسفانه از نظر ژنتیکی مستعد ابتلا به سرطان هستند ولی شیوه صحیح زندگی و تغذیه نقش مهمی در جلوگیری از بروز این عارضه دارد.
به گزارش سازمان بهداشت جهانی، سرطان یکی از مهمترین علل مرگ و میر در سراسر جهان محسوب می شود؛ به گونه ای که طبق آمارگیری این سازمان بین المللی، 7.6 میلیون مرگ و میر به دلیل سرطان در سال 2008 گزارش شده است که 13 درصد از کل آمار مرگ و میر در آن سال است.
مهمترین عوامل افزایش سرطان و مرگ و میر ناشی از آن در دنیا، شیوه زندگی غلط، چاقی و سیگار است.
علاوه بر آن عدم فعالیت بدنی، استرس و عدم مصرف میوه و سبزیجات نیز افزایش این بیماری کشنده را دامن می زند.
در این میان، سرطان ریه بیشترین آمار را به خود اختصاص داده است؛ از بین 14 میلیون سرطان گزارش شده، 1.8 مورد مربوط به ریه است که حدود 13 درصد از کل برآورد می شود. آمار بعدی به ترتیب مربوط به سرطان های معده، کبد، روده بزرگ و سینه است.
آمار سرطان سینه و مرگ و میر ناشی از آن نیز تکان دهنده است. میزان این بیماری از سال 2008 تاکنون افزایش چشمگیری داشته است و شایعترین سرطان در 140 کشور جهان محسوب می شود.
طبق پیش بینی سازمان جهان بهداشت، شمار مبتلایان به سرطان در سال 2025، به بیش از 19 میلیون نفر خواهد رسید.
صرف نظر از اینکه سرطان به دلایل ژنتیکی یا شیوه نادرست زندگی رخ دهد، یک راه ساده برای پیشگیری از آن وجود دارد و آن چیزی جز مصرف مواد غذایی مفید نیست.
محققان فهرستی از مواد غذایی موثر در پیشگیری از انواع سرطان ارایه کرده اند. مواد غذایی ضد سرطان عبارتند از :
۱- انواع توت
۲-سبزیجاتی که برگ سبز تیره دارند
۳-سیر
۴-انگور
۵-آب انگور
۶- چای سبز
۷-گوجه فرنگی
۸- انواع حبوبات (شامل لوبیا، نخود فرنگی، عدس)
۹- سیب
۱۰- زغال اخته
۱۱- کلم بروکلی
۱۲- گیلاس
۱۳- قهوه
۱۴- سویا
۱۵- گردو
۱۶-غلات
۱۷- کدو حلوایی
۱۸- هویج
۱۹- فلفل تند
۲۰- مرکبات
۲۱- قارچ
۲۲- آجیل
۲۳- پیاز
۲۴- انار
۲۵- اسفناج
۲۶- سیب زمینی
۲۷- هندوانه و خربزه
۲۸- گریپ فروت
۲۹- کدو
مصرف این مواد غذایی نیاز بدن به انواع مواد معدنی و ویتامین ها را رفع می کنند.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۸, پنجشنبه

جک



پلیس تو ایست و بازرسی یه بنده خدایی رو میگیره میگه:
اسم؟ میگه: عباس
نام پدر؟ عباس علی
فامیلت چیه؟ عباسی
از کجا میای؟ عباس آباد
کجامیری؟ بندرعباس
پلیسه شاکی میشه!! میگه: پدر سگ منو سر کار گذاشتی؟
میگه: نه به حضرت عباس

یه گدای دیونه میره دم خونه اصفهانیه میگه: من پسر خواهرِ خدام یه کمکی بهم بکن!
اصفهانیه میبردش مسجد میگه اینجا خونۀ دائی دِس. هر چی می خِی ازِش بِسّون

مریض اصفهانی بعد از سه بار عمل بواسیر به دکترش میگه:
 جناب دکتر به گمونم این کون رنجی شُدِس برا ما، آ گنجی برا شوما!


يک خانم ۴۵ ساله حملهء قلبی داشت و در بيمارستان بستری بود . در اتاق جراحی کم مونده بود مرگ را تجربه کند كه خدا رو ديد و پرسيد:
آيا وقت من تمام است؟
خدا گفت:نه شما ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز ديگه عمر می کنيد .... ... ...
بنابراين پس از بهبود يافتن خانم تصميم گرفت در بيمارستان بماند و عملهای زير را انجام دهد:
۱- کشيدن پوست صورت
۲- تخليهء چربيها(ليپو ساکشن)
۳- جمع و جور کردن شکم .
و صد البته به فکر رنگ کردن موهاش و سفيد کردن دندوناش هم بود !!!!
از اونجايي كه او زمان بيشتری برای زندگی داشت از اين رو او تصميم گرفت كه بتواند بيشترين استفاده را از اين موقعيت (زندگی) ببرد.
يكی دو ماه بعد ، پس اتمام آخرين عمل زيبايی بعد از مرخص شدن از بيمارستان در حالی كه ميخواست از خيابون رد بشه با يه ماشين تصادف كرد و كشته شد . !!!
وقتی با خدا روبرو شد از او پرسيد: من فکر کردم شما فرموديد من ۴۳ سال ديگه
فرصت دارم چرا شما مرا از زير آمبولانس بيرون نکشيديد؟
.
.
خدا جواب داد :
اِ اِ اِ شما بوووووودی؟؟؟؟ چقدر عوض شدی،به حضرت عباس  نشناختمتون !!


این چنین گفتا شبی زیر پتو
یک زن شیرین زبان وبذله گو
همسرم شلوارتوکردم اتو
کاردیگرهم اگرداری بگو
درجوابش شوی اوگفتابه او
... آفرین برهمسرفرخنده خو
گرتوهم شلوارخودآری برون
بهرجبران میکنم من هم اووتوو!


روحاني راه مسجد را گم کرده بود .
از کودکی خردسال پرسید : فرزندم ! مسجد این محل کجاست..!؟

کودک گفت: آخر همین خیابان ، به طرف چپ بپیچید ، آن جا گنبد مسجد را خواهی دید .
روحاني گفت : آفرین فرزند ! من هم اکنون در آنجا سخنرانی دارم ، تو میخواهی به سخنانم گوش دهی ..؟!

کودک پرسید : درباره چه چیزی صحبت میکنی ، حاج آقا ...؟!

روحاني گفت : می خواهم راه بهشت را به مردم نشان دهم...!

کودک خندید و گفت: تو راه مسجد را بلد نیستی می خواهی راه بهشت را به مردم نشان بدهی...!





یکی از شایع ترین دلایل چاقی بین اصفهانیا...
سه کلمه... . . . . . . . . . .
حیفس...
مفتس...
نذرس...
آدم نمی‌دونه به این خانوم‌هایی که سینه‌هاشونو عمل میکنن چی بگه؟!
· پستون نو مبارک
· شیرین کام آقاتون
· چرخش براتون بچرخه
· جا اون پستونتون خالی نباشه
· خیر پستوناتونو ببینید
· الهی به شادی استفاده کنید!
در ظرف ماست موسيرو قبلا به خاطر لذتش ليس مي‌زدم، الان به خاطر قيمتش !
هیچ وقت عاشق سینه چاک نبودم ولی همیشه عاشق چاک سینه بودم!
( موقع دیدن سریال حریم سلطان)
ترکه میره آمپول بزنه، یارو میگه: چپ بزنم یا راست؟
ترکه میگه: بیخود کون منو سیاسی نکن! هر جا مصلحت نظامه بزن!
دانشمندان لر موفق به کلمه BRT را که روی اتوبوس ‌های تندرو شرکت واحد نوشته ترجمه کنند:
بگوزی ... رسیدی ... ته خط!
دلنوشته‌ی دختران مجرد:
بارها در کلاس اول خواندیم "آن مرد آمد" ، "آن مرد با اسب آمد"
ما که ترشیدیم، نامرد با خر هم نیامد!
باز هم بابا نان داد!
تابلو یک کبابی در لرستان:
در این مغازه جلوی شما سیخ می ‌ شود!
ترکه برای درد بیضه ‌ هاش میره دکتر، دکتره بعد از معاینه و لمس بیضه ‌ها به ترکه میگه: چه احساسی داری؟
ترکه میگه: دکتر دوست دارم!
لاشی اصلا فحش نیست، شما بین دو تا چیز که باشی دقیقا لاش
وقتی تو دعوا کم آورده بود)
ايت الله جنتي به علت شكستگي استخوان در بخش مرمت اثار باستاني سازمان ميراث فرهنگي بستري شد!
آیا می‌دانستید زن‌های قزوينی برای تحريك شوهرانشان به جای اينكه عشوه بيان، مي ‌ گوزن؟
دیدین بعضي‌ها عادتشونه رو چمن كه نشستن همينجوری چمن هارو ميكنن؟
اینا غیر از کودک درون یه بز درونم دارن !

به آدامس میگن: آرزوت چیه؟
میگه: زیر دندون اصفهانی جماعت نیفتم


ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮی ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺎﺭی ﺑﻪ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﻣﻴﺮﻥ ﻭ ﺑﻪ
ﺗﻤﺎﺷﺎی ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﻣﻴﺸﻦ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ
ﮔﻮﺭﻳﻞ ﻫﺎ ﻣﻴﺮﺳﻦ.
ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎیی ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻭﺳﻂ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﻍ ﻭﺣﺶ ﻫﻢ ﺧﻠﻮﺕ
ﺑﻮﺩ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﻣﻴﮕﻪ ﮐﻪ ﮐﻤی ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﻫﺎ
ﺑﺰﺍﺭﻩ . ﺯﻥ ﻣﻴﮕﻪ ﭼﻄﻮﺭی ؟
ﻣﺮﺩ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻪ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮی ﻗﻔﺲ ﺍﻭﻥ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﻧﺮی ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻩ ﻭ ﮐمی ﭘﺮ ﻭ ﭘﺎﭼﺘﻮ ﺑﻬﺶ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ . ﺯﻥ ﻫﻢ ﻗﺒﻮﻝ
میﮐﻨﻪ ﻭ ﮐمی ﺩﺍﻣﻨﺸﺮﻭ ﻣﻴﺪﻩ ﺑﺎﻻ ﻭ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ
ﺻﺤﻨﻪ ﻫﻴﺠﺎﻧﺰﺩﻩ ﻣﻴﺸﻪ ! ﻣﺮﺩ ﻣﻴﮕﻪ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺗﺤﺮﻳﮑﺶ ﮐﻦ ﻭ
ﺑﻠﻮﺯﺕ ﺭﻭ ﺗﺎ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎﺕ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺑﮑﺶ .
ﺯﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﺷﺮﻭﻉ میﮐﻨﻪ ﺍﺯ
ﺍﻳﻦ ﻭﺭ ﻗﻔﺲ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻭﺭ ﻗﻔﺲ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺟﻴﻎ ﮐﺸﻴﺪﻥ !! ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ
ﺑﻌﺪی ﻣﺮﺩ ﺍﻳﻨﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﺶ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻼ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮﻩ ﺗﺎ ﮔﻮﺭﻳﻞ
ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺗﺤﺮﻳﮏ ﺑﺸﻪ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺻﺤﻨﻪ ﺍی ﮐﻪ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﺵ
ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻳﮕﻪ ﮐﺎﻣﻼ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺖ ﻋﺎﺩی ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺟﻴﻐﻬﺎی ﻣﻤﺘﺪی ﻣﻴﮑﺸﻴﺪ ... ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺶ ﺭﻭ
ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ ، ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﮑﻨﻪ ، ﺯﻧﺶ ﺭﻭ .... ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﻫﻞ
ﻣﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻪ :ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﮔﻮﺭﻳﻞ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺳﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﻴﮑﻨﻪ ﻭ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ، ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻣﯿﺎﺩ،آی ام نات آون دِ مود !!!

تو یه جمعی مشروب میخوردن...پیری نوبت سلامتی دادنش رسید. گفت بخوریم به سلامتی دو بوسه که وقت گرفتنش یکی از اون دونفر متوجه نمیشه.میگن دو بوسه میگه آره پسرم....میخندن بهش..یکی ساکت شد...یکی پیک رو نگه داشت...گفتن حالا به سلامتی کدوم دو بوسه...؟گفت اولیش وقتیه که بچه به دنیا میاد و مادرش صورتش رو میبوسه و بچه متوجه نمیشه...دومین بوسه وقتی که مادر فوت میکنه و پسر گونه مادرش رو میبوسه و مادر متوجه نمیشه...بعضیا پیک تو دستشون خشک شد و بعضیها هم اشک از چشمشون روان شد...!

به یکی میگن انگیزت از خودکشی چی چی بود ؟! میگه : وووی آمو ، حوصلم نمی شد نفس بکشم!
طرف رفته خواستگاری، عروس چایی آورده، داماد پاشده سینی چایی رو از عروس گرفته و بهش گفته عزیزم تو به خودت فشار نیار برا بچمون ضرر داره
بعضی پرستارا طوری آمپول میزنن كه انگار99درصد مشکلات زندگیشون تقصیر ..... بیمار است
رفیق غضنفر ازش پرسید،به نظرت واسه تولدنامزدم چی بخرم که غافلگیر بشه؟ غضنفر گفت:شماره پاش رو بپرس، بعدبراش روسری بخر. ایطوری غافلگیر ميشه
یعخانم میره ترب بخره،میگه: تربش خوبه؟ فروشنده میگه: ببر اگه نگوزیدی بیار (توضیح ترب به ویژه سیاهش بادآوره . اراکی ها بهش کرسی گرم کن می گفتند)
غضنفرمیره تهران چیپس میخوره میگه تهران لامصب نون خشکشم خوشمزس
ﻫﯿﭻ ﻟﺬﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺲ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺁﺩﻡ ﺑﺘﻮﻧﻪ ۲ﺗﺎ ﭼﺮﺧﺶ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺭﺩ ﮐﻨﻪ
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻟﺬﺗﺎﺭﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﮕﯿﺮ
مورد داشتیم تو بيمارستان داشتن پانسمان مريضو عوض ميكردن .به همراه گفتن"یه گاز از پرستار بگیر و بیا.هیچی دیگه هنوز پرستار کبوده
ﺍﺯغضنفر ﭘﺮﺳﻴﺪﻥ ﺗﻌﻠﻴﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﻲ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﻮﺩ؟ﻣﻴﮕﻪ ﻓﻀﺎ ﻓﻀﺎﻱ ﻣﻌﻨﻮﻱ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻤﺘﻲ ﭘﻴﭽﻴﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩ ﻣﻴﺰﺩﻥ،،ﻳﺎ ﻋﻠﻲ،!،ﻳﺎ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ
ايا مي دونستيد چرا خوردن شراب حرام شد؟؟اون زمان حضرت با یارانش داشتن شراب مي خوردن كه مزه كم مياد .يكي از ياران پا ميشه بره مزه بياره پاش مي خوره به ظرف و شرابا مي ريزه رو زمين. دادشد هوووووو...... حروم شد! كه بقيه هم فكر كردن حرومه لامصب همينطوري حروم موند كه موند
ﺗﻮ ﺁﻓﺮﯾﻘﺎ ﺍﺻﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻦ ﻃﻼﻕ ﭼﯽ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺗﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻥﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﭘﺮﺭﻭ ﺷﻪ ﻣﯿ ﺨﻮﺭﻧﺶ هیچ چی رو چشم بسته نپذیرید! حتی سخنان بزرگان را ،مثلا: سحرخیز باش تا کامروا شوی دروغه باور نکنین.دور و بر ما، سحر خیز ها یا نانوا شدن یا کله پز
اگه به یه کچل بخندی حتما کچل میشی ولی اگه به یه میلیاردر قهقه هم بزنی هیچ اتفاقی نمی افته ! کار خدا رو ببین
دختر خانومایی که می فرمایند همه پسرا مث ِ همن. مگر همه پسرا امتحان شدند که نمره های شان یکی بوده باشد؟؟؟
بچه :مامان چرا لباس عروس شب عروسی سفیده؟مامان :عزیزم چون عروسی بهترین خاطره زندگیشه.بچه :پس چرا داماد کت مشکی میپوشه؟مامان :خفه شو برو تو اتاقت بچه
طرف قاطرش را میزد دانایی به او رسید و گفت :نزن گناه است…گفت :شرمنده! نمی دانستم فامیل شماست. دانا گفت :نه می ترسم عاق والدین شوی
من یه عمه دارم خیلی مهربونه و خوبه ! خداییش حقش بود خاله باشه نه عمه.
یه بچه ای به باباش می گه بابا املا شدم بیست باباش می گه پدرسگ مگه ده چه عیبی داره که اینهمه بیخودی خودکار مصرف می کنی؟
به رندی میگن شیرین تر از عسل چی خوردی؟میگه ترشی مجانی






۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

یارانه،قلقلک

آبادانیه زنگ میزنه دفتر ریاست جمهوری میگه:
کا " روحانی!؟ مو که انصراف دادوم از یارانه، ولی جان حسن!! مدیونی اگه پول کم آوردی به مو نگی!


قلقلك چیست؟
نوعی شوخی میباشد در طایفه ترکا که تا طرف نگوزه ولش نمیکنن این حرکت در لرستان تا مرحله ریدن ادامه میابد.

شاش بجای بنزین!

دولت اعلام کرد:
اگرماشین شمابنزین تموم کرد اصلا نگران نباشید در باک آن رابردارید وداخل آن بشاشید چرخ ماشین که ازچرخ مملکت بزرگتر نیست، ما درآن ریدیم آنهم میچرخد شما هم بشاشید حتما میچرخد.

پاسخ های دندان شکن دانش آموز به معلمش....

ـ در کدام جنگ ناپلئون مرد؟
در آخرین جنگش
ـ اعلامیه استقلال آمریکا در کجا امضا شد؟
در پائین صفحه
ـ علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج
ـ علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات
ـ چه چیزهایی را هرگز نمی توان در صبحانه خورد؟
نهار و شام
ـ چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر آن سیب
ـ اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟
خیس خواهد شد
ـ یک آدم چگونه میتواند هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها میخوابد


فواید خر...



فواید خر تو زندگی؛ اگه میخوای موفق باشی:

باس خرت بره.....
خرت بیاد.....
خر شانس باشی.....
خرخون باشی.....
خرپول باشی.....
خرت برو داشته باشه......
اصن میزان خوبی این خر که در درون آدم هستش با خوشبختی اون فرد رابطه مستفیم داره. از قضا، خر ما از کرگی دم نداشت، خر شما چطور؟؟؟
در ضمن عارف قزوینی هم گفته:
بیچاره ملتی که گرفتار عقل شد
خرّم کسی که کرّه خر آمد الاغ رفت!



۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه

صدای پای آب،سهراب سپهری



اهل کاشانم .
روزگارم بد نیست .
تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی .
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت .
دوستانی ، بهتر از آب روان .
و خدایی که در این نزدیکی است :
لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند .
روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه .
من مسلمانم .
قبله ام یک گل سرخ .
جانمازم چشمه ، مهرم نور .
دشت سجاده ء من .
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم .
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف .
سنگ از پشت نمازم پیداست :
همه ذرات نمازم متبلور شده است .
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو .
من نمازم را ، پی« تکبیره الاحرام» علف می خوانم ،
پی قد قامت موج .
کعبه ام بر لب آب ،
کعبه ام زیر اقاقی هاست .
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر .
حجر الاسود من روشنی باغچه است .
اهل کاشانم .
پیشه ام نقاشی است :
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود .
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است .
اهل کاشانم .
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند ، به سفالینه ای از خاک سیلک .
نسبم شاید ، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد .
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،
پدرم پشت زمان ها مرده است .
پدرم وقتی مرد ، آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید ، خواهرم زیبا شد .
پدرم وقتی مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند .
مرد بقال از من پرسید : چند من خربزه می خواهی ؟
من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ؟
پدرم نقاشی می کرد .
تار هم می ساخت ، تار هم می زد .
خط خوبی هم داشت .
باغ ما در طرف سایه ء دانایی بود .
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه ،
باغ ما نقطه ء برخورد نگاه و قفس و آینهبود .
باغ ما شاید ، قوسی از دایره سبز سعادت بود .
میوه ء کال خدا را آن روز ، می جویدم در خواب .
آب بی فلسفه می خوردم .
توت بی دانش می چیدم .
تا اناری ترکی برمی داشت ، دست فواره ء خواهش می شد .
تا چلویی می خواند ، سینه از ذوق شنیدن می سوخت .
گاه تنهایی ، صورتش را به پس پنجره می چسبانید .
شوق می آمد ، دست در گردن حس می انداخت .
فکر ، بازی می کرد .
زندگی چیزی بود ، مثل یک بارش عید ، یک چنار پر سار .
زندگی در آن وقت ، صفی از نور و عروسک بود ،
یک بغل آزادی بود .
زندگی در آن وقت ، حوض موسیقی بود .
طفل ، پاورچین پاورچین ، دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها .
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر.
من به مهمانی دنیا رفتم :
من به دشت اندوه ،
من به باغ عرفان ،
من به ایوان چراغانی دانش رفتم .
رفتم از پله ء مذهب بالا .
تا ته کوچه ء شک ،
تا هوای خنک استغنا ،
تا شب خیس محبت رفتم .
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق .
رفتم ، رفتم تا زن ،
تا چراغ لذت ،
تا سکوت خواهش ،
تا صدای پر تنهایی .
چیزهایی دیدم در روی زمین :
کودکی دیدم ، ماه را بو می کرد .
قفسی بی در دیدم که در آن ، روشنی پرپر می زد .
نردبانی که از آن ، عشق می رفت به بام ملکوت .
من زنی را دیدم ، نور در هاون می کوفت .
ظهر در سفره ء آنان نان بود، سبزی بود، دوری شبنم بود، کاسهء داغ محبت بود.
من گدایی دیدم ، در به در می رفت آواز چکاوک می خواست
و سپوری که به یک پوسته ء خربزه می برد نماز .
بره ای دیدم ، بادبادک می خورد .
من الاغی دیدم ، ینجه را می فهمید .
در چراگاه نصیحت گاوی دیدم سیر .
شاعری دیدم هنگام خطاب ، به گل سوسن می گفت : شما
من کتابی دیدم ، واژه هایش همه از جنس بلور .
کاغذی دیدم ، از جنس بهار.
موزه ای دیدم دور از سبزه ،
مسجدی دور از آب .
سر بالین فقهی نومید ، کوزه ای دیدم لبریز سوال .
قاطری دیدم بارش انشا
اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال .
عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو .
من قطاری دیدم ، روشنایی می برد .
من قطاری دیدم ، فقه می برد و چه سنگین می رفت .
من قطاری دیدم ، که سیاست می برد ( و چه خالی می رفت .)
من قطاری دیدم ، تخم نیلوفر و آواز قناری می برد .
و هواپیمایی ، که در آن اوج هزاران پایی
خاک از شیشه ء آن پیدا بود :
کاکل پوپک ،
خال های پر پروانه،
عکس غوکی در حوض
و عبور مگس از کوچه ء تنهایی .
خواهش روشن یک گنجشک ، وقتی از روی چناری به زمین می آید .
و بلوغ خورشید .
و هم آغوشی زیبای عروسک با صبح .
پله هایی که به گلخانه ء شهوت می رفت .
پله هایی که به سردابه ء الکل می رفت .
پله هایی که به قانون فساد گل سرخ
و به ادراک ریاضی حیات ،
پله هایی که به بام اشراق ،
پله هایی که به سکوی تجلی می رفت .
مادرم آن پایین
استکان ها را در خاطره ء شط می شست .
شهر پیدا بود :
رویش هندسی سیمان ، آهن ، سنگ .
سقف بی کفتر صدها اتوبوس .
گل فروشی گل هایش را می کرد حراج .
در میان دو درخت گل یاس ، شاعری تابی می بست .
پسری سنگ به دیوار دبستان می زد .
کودکی هسته ء زردآلو را ، روی سجاده ء بیرنگ پدر تف می کرد .
و بزی از خزر نقشه ء جغرافی ، آب می خورد .
بند رختی پیدا بود : سینه بندی بی تاب .
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب ،
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی ،
مرد گاری چی در حسرت مرگ .
عشق پیدا بود ، موج پیدا بود .
برف پیدا بود ، دوستی پیدا بود .
کلمه پیدا بود .
آب پیدا بود ، عکس اشیا در آب .
سایه گاه خنک یاخته ها در تف خون .
سمت مرطوب حیات .
شرق اندوه نهاد بشری .
فصل ول گردی در کوچه ء زن .
بوی تنهایی در کوچه ء فصل .
دست تابستان یک بادبزن پیدا بود .
سفر دانه به گل .
سفر پیچک این خانه به آن خانه .
سفر ماه به حوض .
فوران گل حسرت از خاک .
ریزش تاک جوان از دیوار .
بارش شبنم روی پل خواب .
پرش شادی از خندق مرگ .
گذر حادثه از پشت کلام .
جنگ یک روزنه با خواهش نور .
جنگ یک پله با پای بلند خورشید .
جنگ تنهایی با یک آواز .
جنگ زیبایی گلابی ها با خالی یک زنبیل .
جنگ خونین انار و دندان .
جنگ نازی ها با ساقه ء ناز .
جنگ طوطی و فصاحت با هم .
جنگ پیشانی با سردی مهر .
حمله ء کاشی مسجد به سجود .
حمله ء باد به معراج حباب صابون .
حمله ء لشگر پروانه به برنامه ء دفع آفات .
حمله ء دسته سنجاقک ، به صف کارگر لوله کشی .
حمله ء هنگ سیاه قلم نی به حروف سربی .
حمله ء واژه به فک شاعر .
فتح یک قرن به دست یک شعر .
فتح یک باغ به دست یک سار .
فتح یک کوچه به دست دو سلام .
فتح یک شهر به دست سه چهار اسب سواری چوبی .
فتح یک عید به دست دو عروسک ، یک توپ .
قتل یک جغجغه روی تشک بعد از ظهر .
قتل یک قصه سر کوچه ء خواب .
قتل یک غصه به دستور سرود .
قتل مهتاب به فرمان نئون .
قتل یک بید به دست دولت .
قتل یک شاعر افسرده به دست گل یخ .
همه روی زمین پیدا بود :
نظم در کوچه ء یونان می رفت .
جغد در باغ معلق می خواند .
باد در گردنه ء خیبر ، بافه ای از خس تاریخ به خاور می راند .
روی دریاچه ء آرام نگین ، قایقی گل می برد .
در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود .
مردمان را دیدم .
شهرها را دیدم .
دشت ها را ، کوه ها را دیدم .
آب را دیدم ، خاک را دیدم .
نور و ظلمت را دیدم .
و گیاهان را در نور، و گیاهان را در ظلمت دیدم .
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت دیدم .
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت دیدم .
اهل کاشانم ، اما
شهر من کاشان نیست .
شهر من گم شده است .
من با تاب ، من با تب
خانه ای در طرف دیگر شب ساخته ام .
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم .
من صدای نفس باغچه را می شنوم .
و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد .
و صدای ، سرفه ء روشنی از پشت درخت ،
عطسه ء آب از هر رخنه ء سنگ ،
چکچک چلچله از سقف بهار .
و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره ء تنهایی .
و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق ،
متراکم شدن ذوق پریدن در بال
و ترک خوردن خودداری روح .
من صدای قدم خواهش را می شنوم
و صدای ، پای قانونی خون را در رگ ،
ضربان سحر چاه کبوترها ،
تپش قلب شب آدینه ،
جریان گل میخک در فکر،
شیهه ء پاک حقیقت از دور .
من صدای وزش ماده را می شنوم
و صدای ، کفش ایمان را در کوچه ء شوق .
و صدای باران را ، روی پلک تر عشق ،
روی موسیقی غمناک بلوغ ،
روی آواز انارستان ها .
و صدای متلاشی شدن شیشه ء شادی در شب ،
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی ،
پر و خالی شدن کاسه ء غربت از باد .
من به آغاز زمین نزدیکم .
نبض گل ها را می گیرم .
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت .
روح من در جهت تازه ء اشیا جاری است .
روح من کم سال است .
روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد .
روح من بیکار است :
قطره های باران را ، درز آجرها را ، می شمارد .
روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد .
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن .
من ندیدم بیدی ، سایه اش را بفروشد به زمین .
رایگان می بخشد ، نارون شاخه ء خود را به کلاغ .
هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد .
بوته ء خشخاشی ، شست و شو داده مرا در سیلان بودن .
مثل بال حشره وزن سحر را می دانم .
مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن .
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم .
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم .
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی .
تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند ، تا بخواهی تکثیر .
من به سیبی خوشنودم
و به بوییدن یک بوته ء بابونه .
من به یک آینه ، یک بستگی پاک قناعت دارم .
من نمی خندم اگر بادکنک می ترکد .
و نمی خندم اگر فلسفه ای ، ماه را نصف کند .
من صدای پر بلدرچین را ، می شناسم ،
رنگ های شکم هوبره را ، اثر پای بز کوهی را .
خوب می دانم ریواس کجا می روید ،
سار کی می آید ، کبک کی می خواند، باز کی می میرد ،
ماه در خواب بیابان چیست ،
مرگ در ساقه ء خواهش
و تمشک لذت ، زیر دندان هم آغوشی .
زندگی رسم خوشایندی است .
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،
پرشی دارد اندازه ء عشق .
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه ء عادت از یاد من و تو برود .
زندگی جذبه ء دستی است که می چیند .
زندگی نوبر انجیر سیاه ، در دهان گس تابستان است .
زندگی ، بعد درخت است به چشم حشره .
زندگی تجربه ء شب پره در تاریکی است .
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد .
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد .
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ء مسدود هواپیماست .
خبر رفتن موشک به فضا ،
لمس تنهایی ماه ،
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر .
زندگی شستن یک بشقاب است .
زندگی یافتن سکه ء دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی مجذور آینه است .
زندگی گل به توان ابدیت ،
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما ،
زندگی هندسه ء ساده و یکسان نفسهاست .
هر کجا هستم ، باشم ،
آسمان مال من است .
پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم
که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست .
گل شبدر چه کم از لاله ء قرمز دارد .
چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید .
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد .
چترها را باید بست .
زیر باران باید رفت .
فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .
دوست را ، زیر باران باید دید .
عشق را ، زیر باران باید جست .
زیر باران باید با زن خوابید .
زیر باران باید بازی کرد .
زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی ،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه ء اکنون است .
رخت ها را بکنیم :
آب در یک قدمی است .
روشنی را بچشیم .
شب یک دهکده را وزن کنیم ، خواب یک آهو را .
گرمی لانه لکلک را ادراک کنیم .
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ی ذائقه را باز کنیم .
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد .
و نگوییم که شب چیز بدی است .
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ ، این همه سبز .
صبح ها نان و پنیرک بخوریم .
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام .
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت .
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند .
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .
و بدانیم اگر کرم نبود ، زندگی چیزی کم داشت .
و اگر خنج نبود ، لطمه میخورد به قانون درخت .
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت .
و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده ء پرواز دگرگون می شد .
و بدانیم که پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه دریاها .
و نپرسیم کجاییم ،
بو کنیم اطلسی تازه ء بیمارستان را .
و نپرسیم که فواره ء اقبال کجاست .
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است .
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته اند .
پشت سر نیست فضایی زنده .
پشت سر مرغ نمی خواند .
پشت سر باد نمی آید .
پشت سر پنجره ء سبز صنوبر بسته است .
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است .
پشت سر خستگی تاریخ است .
پشت سر خاطره ء موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد .
لب دریا برویم ،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب .
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم .
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
( دیده ام گاهی در تب ، ماه می آید پایین ،
می رسد دست به سقف ملکوت .
دیده ام ، سهره بهتر می خواند .
گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است .
گاه در بستر بیماری من ، حجم گل چند برابر شده است .
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس . )
و نترسیم از مرگ
( مرگ پایان کبوتر نیست .
مرگ وارونه ء یک زنجره نیست .
مرگ در ذهن اقاقی جاری است .
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید .
مرگ با خوشه ء انگور می آید به دهان .
مرگ در حنجره ء سرخگلو می خواند .
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است .
مرگ گاهی ریحان می چیند .
مرگ گاهی ودکا می نوشد .
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .
و همه می دانیم
ریه های لذت ، پر اکسیژن مرگ است . )
در نبندیم به روی سخن زنده ء تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم .
پرده را برداریم :
بگذاریم که احساس هوایی بخورد .
بگذاریم بلوغ ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند .
بگذاریم غریزه پی بازی برود .
کفش ها را بکند ، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد .
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند .
چیز بنویسد .
به خیابان برود .
ساده باشیم .
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت .
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ،
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه ء یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.
روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی .
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.
نام را باز ستانیم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم.

۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

مصاحبه خبرنگار با امام حسین

اخیراً یک خبرنگار از یک سایت اینترنتی با امام حسین مصاحبه ای داشته است به شرح زیر:
خبرنگار : انگیزه شما از قیام عاشورا چه بود؟

امام حسین : راه اندازی کسب و کار برای آخوند های مفتخور شیعه.
خبرنگار : آیا علی اصغر روز عاشورا واقعاً آب نخورد؟
امام حسین :البته که نه،چون بچه ی شیرخواره که آب نمی خورد آقا! فقط شیر مادرش را می خورد.
خبرنگار :میگویند وقتی ابوالفضل مشک آب را پر کرد که بیاورد،خواست آب بخورد اماّ با خود اندیشید که اکنون فرزندان حسین تشنه اند و آب نخورد،ابوالفضل که کشته شد و باز نگشت!چه کسی فکر او را خوانده است؟!
امام حسین : وقتی میخواستند اورا به شهادت برسانند،به قاتل خود گفته است که برای آخوندهای مفت خور و خرسوار شیعه تعریف کنند قضیه را تا بر سر منابر بگویند و بی شعورهای الاغی که پای منبر این مفتخوران می روند برایش گریه کنند.
خبرنگار: شما عید غدیر امسال چکار کردید؟
امام حسین: عید غدیر یعنی چه؟
خبرنگار :روزی است که پیامبر اسلام پدر شما را به عنوان جانشین اوّل خود معرفی کرده است.
امام حسین: اولین بار است که اینرا می شنوم!بعد از پیامبر که ابوبکر بود!تازه گیرم که شما راست بگویید،کسی که به حرف پیامبر گوش نداده،پس چه جشنی داره؟!
خبرنگار: آخوندها میگویند که شما در روز عاشورا آنقدر از لشگر یزید کشتید که تا رکاب اسب تان را خون گرفت! درست است؟
امام حسین: عقل هم چیز خوبی است!لشگر آنها هشت هزار نفر بود و هر آدمی هم ۴/۵ لیتر خون داره که ضربدر ۸۰۰۰ می شود کلاً  ۳۶۰۰۰ لیتر که اگر همه ی لشگر کشته شده بود تازه خونشان به اندازه ی دو تا تانک ۱۸۰۰۰ لیتری می بود!مگر سدّ فرات را شکسته بودند که تا رکاب اسب ما بالا بیاید!؟ 

۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبه

رستم نامه




از فرهاد ایرانی









 به سال هزار و سیصد و پنج و هشت
 خبر های بد چونکه خوب پخش گشت
خبر  درز کرد چون درون بهشت
 که آخوند به تخت کیان بر نشست
بشد روح رستم همی در عذاب
 از اخبار مربوط به آن انقلاب
هراسان به در گاه یزدان دوید
به خاک اوفتاد و به سویش خزید
دهان پر  ز آه و ز سینه فقان 
هم اشکش چو سیل از دو دیده روان
که ای آفریننده ی خاک و آب 
شنیدم که اوضاع شده بس خراب
که در ملک جمشید و گیو و قباد
 به پا گشته دستگاه ظلم و فساد
شنیدم که آخوند شده رأس کار
که جای عمل را گرفته شعار
که بر کرسی موبد موبدان
لمیدست ملای چیز در فلان
صد او ریده فتوی ز علم زیاد
که مردم ، مال خره اقتصاد
پی لغو آئین نوروزی است 
عجب جاکش رذل پفیوزی است
به جای دری واژه تازی است 
به جای گذشته کنون ماضی است
سپاه دلیران شده تار و مار
 ز نیرنگ روحانی جیره خوار
به راس سپه جای من نامدار 
یکی دزد جیب بر ز دروازه غار
و از دست یک مشت گه بی بخار
شده زندگی بر همه زهر مار
همه تاروپود وطن پاره است
تو گوئی ابلیس همه کاره است
نظر چیست شما را عالیجناب؟ 
که این انقلاب است یا منجلاب؟
بود خواهشم از تو پروردگار 
میفکن به فردا تو امروز کار
بده رخصتی تا به گرز گران 
بکوبم بنیاد ویرانگران
شنیدم که قم مرکز فتنه است 
همه کار آخوند بد کینه است
مرا هفت روز مرخصی لازم است 
چون این بنده فردا به قم عازم است....
خداوند چو در خواست رستم شنید
غری زد سگرمه به هم کشید
کمی من ومن و کمی فس و فس 
دوتا سرفه کرد و کمی خس و خس
سراپای رستم ورانداز کرد 
سپس لب چنین بر سخن باز کرد
جهان پهلوانا حواست کجاست؟ 
پریشانی خاطرت پس چراست؟
چه سال بر هزار است اکنون فزون 
که پارسی از ایران برفتست برون
به غیر از جمعی انگشت شمار 
نماندست به جای زان نژاد و تبار
ز تازی و ترک و مغول شد پدید
چه قومی که مانند آن کس ندید
همه فاسد و راشی و مرتشی 
ز بازاری و کاسب و ارتشی 
همه مدعی حاسد و کینه توز 
وکیل و وزیر، شاطر و پینه دوز
نباشد چو در دفع ظلم متفق 
چه باشد بهتر از این مستحق؟
جهان پهلوان چون شنید آن سخن 
ز بهت باز ماندش دماغ و دهن
به دوردست دو چشمش کمی خیره شد 
سپس ناگهان خشم بر او چیره شد
ز جایش جهید همچو تیر از کمان 
کمی هم کف آورد به دور دهان
فکند برگه ی مرخصی روی میز 
به یک حالت پر ز قهر و ستیز
گرفت دست یزدان مبهوت به دست 
بزد مهر تصویب به برگ و بجست
پرید روی رخش و کشیدش ز دُم 
فرود آمد از عرش ، اطراف قم
چو از دور قم آمدش پیش چشم 
به جوش آمدش خون مر از فرط خشم
ببرد به گرز و بزد سک به رخش 
چنان کز سمش بر جهید آذرخش
همینطور که میتاخت به سوی هدف
خروشان و توفنده و گرز به کف
پدید آمد از دور یکی خر سوار 
روان سوی شهر بر خر راهوار
تهمتن چو نزدیک آن خر رسید 
درنگ کرد و افسار رخش بر کشید
به بانگ رسا گفت به یارو، درود  
کجا میروی با خرد صبح زود؟
نزار از چه روئی چرا خسته ای؟ 
به سر از چه دستار بر بسته ای؟
چرا صورتت چرک و رَخت ژنده است؟ 
مگر مادرت مرده؟یا جنده است؟
سرت را چه کس بربکفتست به سنگ؟ 
چه ریخت و اداست آخر این کُس مشنگ؟
به پاسخ به یک لهجه ی خنده دار 
چنین پس به عرضش رساند خر سوار
که (صبح کم الله به خیر)یا اخی 
چرا بنده را اینهمه تو نخی؟
ندیدی تو عمامه بر زید وعمر؟ 
ویا مست و گیجی تو از شرب خمر؟
اگر روی من چرک و تن خسته است 
دلیلش یکی رمز سر بسته است
ز صبح تا به شب در دعا ونماز 
ز شب تا به صبح نیز به راز ونیاز
عبادت به درگاه حی العظیم 
که اهدی انه باصرات مستقیم 
ضرورت نباشد کنم شستشوی 
مرا چون تیمم بگیرم وضوی
تهمتن چون آن یاوه گوئی شنید 
به بی صبری در بین حرفش دوید
ز اوضاع کشور نمودش سوال 
به پاسخ شنید: بس کن این قیل و قال
که (کشور)دگر نیست مطرح کنون 
که حب الوطن هست عین جنون
چه فرموده ما را امام کبیر 
خمینی دانا و روشن ضمیر
که اسلام فراتر ز آب است و خاک 
چه فرق است میان دمشق و اراک؟
کنون رو کنار و رهم کن تو باز 
که وقتست مرا تنگ و راهم دراز
من و مرکبم عازم مرکزیم 
به دست بوسی آن امام عظیم
چه در سایه ی زهد و تقوا و دین 
و از ماندن جای مهر بر جبین
و چون پاک و دانا و فهمیده ایم 
به مجلس نماینده گردیده ایم
آخر تا همین هفت و هشت ماه پیش 
نه عمامه ام بود و نی پشم و ریش
نه آه در بساط و نه شغل و نه پول 
ز دست تنگی از روی مردم خجول
نه رفته به سربازی و نی معاف 
سر افکنده همچون ابول زیر ناف
ولی با شکوفائی انقلاب 
گرفتیم صد من کره ما ز آب
به فیضیه رفتیم بی دنگ و فنگ 
به تحصیل فقه ما بدون درنگ
و چون خوب به فیضیه دولا شدیم 
وکیل سگ آباد سفلی شدیم
چو فردا به مجلس شوم رهسپار 
من و بنز و راننده و پاسدار
چنین گفت رستم به آن خر سوار
که کیرم به کُس ننت جنده خوار
تو کز محنت مملکت بی غمی 
نشایند که نامت نهند آدمی
بخواندش به بانگ رسا ،سگ پدر 
حوالت نمودش همی کیر خر
چو زان حرف حسابی بور شد 
تفی کرد به رویش وز او دور شد
تهمتن به دیوار قم چون رسید 
صدای عجیبی ز سمتی شنید
یکی نعره میزد چنان دلخراش 
که رستم به شدت دلش سوخت براش
مسیر صدا را چو تعقیب نمود
رسید پای برجی و زان کرد صعود
به بالای برج حفره ای تنگ و تار 
درونش عجوزی به داد و هوار
دو دست بر دهان و به دل پیچ و تاب 
که گوئیش ز نیش رطیل در عذاب
تهمتن چون آن وضع آشفته دید 
گرفتش ز بازو و پیشش کشید
بگفتش چه درد است تورا ای فلان؟ 
به کونت مگر کرده اند استخوان
مگر مار و عقرب به نیشت زده؟
و یا کس لگد  پشت و پیشت زده؟
طرف ماند کمی هاج و واج زان عمل
 نگه کرد به رستم سپس از بغل
به تردید و شک پس گشود او دهن 
که کیستی مگر ای یل پیل تن؟
خداوند ببخشد گناه تورا 
اذان مرا میکنی قطع چرا؟
تهمتن فرمود بر آن بد صدا 
که بس کن پس این پیچ و تاب و ادا
چه سان حرف زشت است مگر این (اذان
که با زجر برون میرود از دهان؟
در آن ضمن به پائین نگه چونکه کرد 
بشد سینه اش پر ز اندوه و درد
چو در زیر برج چند هزار مرد و زن 
کثیف و نهیف رخت ژنده به تن
ز سر تا به پا غرق ادبار و غم 
چو کرم میلولیدند همه توی هم
زنان جملگی در ردای بلند 
وزان جمع بلند بر هوا بوی گند
یکی حوض بد بو و آبی کثیف 
به دورش دو صد مرد ریشو ردیف
بشستند در آن حوض همه دست و روی 
سپس دست خیس میکشیدند به موی
تهمتن نمود از موذن سوال 
چه وضع کثیف است آن و چه حال؟
به پاسخ مؤدب و با ترس و لرز 
به این شرح مؤذن رساندش به عرض
که بختت بلند باد و عمرت دراز 
کنون ظهر شرعیست و وقت نماز
به کار وضویند همه مسلِمان 
چه در رشت، چه در قم، چه در اصفهان
مسلمان مگر نیست عالیجناب؟ 
چه دین است شما را یل مستطاب؟
تهمتن که بود غرق فکری عمیق 
نداد یاوه اش را جوابی دقیق
به پائین برج کرد نگاهی دگر 
بر آورد یکی آه سرد از جگر
به خود گفت پس از روی یأس واسف 
چه حاصل ز وقت را نمودن تلف؟
چنین که وطن رفته در منجلاب 
ز بالاست قطعا که کار است خراب
ز برج پشت رخش پس بیامد فرود 
کشیدش ز دم و به عرش کرد صعود
نمود حبس خود را درون اطاق 
ولو شد به طاقباز و چشمش به طاق
همانطور که خوابیده بود طاقباز 
فرو رفت به خوابی عمیق و دراز
روایت بر آن است که فرزند زال 
بخسبید به آن حال به بیست و سه سال
شب آخر خواب طولانیش 
به خواب دید یکی پیر روحانیش
سیاهش ردا.چهره اش پر ز غم 
کشیده همه عمر تو گوئی ستم
صدایش ضعیف و تنش ناتوان 
تکیده بدن قامتش چون کمان
یکی حاله ی نور به دور سرش 
به سیما چو زرتشت پیامبرش
به حالی نزار پیر فرخنده کیش 
اشارت نمود و بخواندش به پیش
در گوش او گفت چیزی یواش 
نمودش یکی رمز سر بسته فاش
تهمتن چون آن قصه ی تلخ شنید 
هماندم سراسیمه از خواب پرید
تنش یخ به سر درد کرخ پا و دست 
به هر زحمتی بود بلند شد نشست
سخن های زرتشت پیرش به گوش 
به زنگ بود و روحش از آن در خروش
چو کم کم ز نو حالش آمد به جای 
ز جا جست و کش داد سر و دست و پای
نگه کرد در آئینه اندام خود 
کشید میل و دمبل برون از کمد
چهل روز تمام وقت دمبل گرفت 
که تا بازووانش بشد سفت سفت
بزد پشت هم میل چهل روز و شب 
(خودش هم از آن بنیه ماند در عجب)
به آن طرز چو خود را دوباره بساخت 
نمود شانه ریش و سبیل را بتافت
بپوشید سپس جوشن و بست زره 
کشید بند شلوار و سفت زد گره
ببست دشنه آویخت تیر و کمان 
در آورد ز ستوش گرزی گران
یکی نیزه هم تیز و آماده کرد 
ز هر حیث شد آماده بهر نبرد
صعود کرد به زین و نشست شق و رق 
روان شد سپس سوی درگاه حق!
تهمتن چو نزدیک دروازه شد 
به فکر رفت و دلغ دلش تازه شد
به یادش چو آمد که زرتشت پیر 
به مکر گشته در دست شیطان اسیر
که یزدان به بند است و زندانی است 
که چه باعث ننگ ایرانی است
برفتش ز دل صبر و آمد به جوش 
به یک باره برد سوی آن دژ خروش
به سر نیزه و گرز و تیر و کمان
 بیفکند به خاک هنگ دروازه بان
بخواند آیه ای از اوستای زند
 به بالای بارو فکند پس کمند
ز دیوار قلعه چو برق کرد صعود
 در آن سمت به سرعت بیامد فرود
به اطراف خود کرد به دقت نگاه
 به چشمش بخورد خیمه و بارگاه
نگه کرد پس از درز خیمه درون
 به جوشش بیامد در آن لحظه خون
چون از لای درز هم در آندم بدید
 که اهریمن پست و زشت وپلید
لمیده ز پهلو به تختی طلا
 سُر و مُر وگنده تنش بی بلا
به دست تنگ زرین و جامی شراب
 دو سمتش دو سیمین بدن رفته خواب
نقابیش به روی تشک در کنار
 بدل کرده صورت ز پروردگار
به یک گوشه یزدان زبند در گزند
 دو دیو سیاهش نگهبان بند
در آندم چو بگشود یزدان دهن
 چنین گفت بر اهریمن او پس سخن:
که ای رذل خون خوار بی مغز مست
 تو ای کودتاچی بی شرم پست
هزار و چهارصد قریب است به سال
 که حبسم نمودی تو در این موال
فرو کرده ای روی زشت در نقاب
 چو زنهای هرزه به زیر حجاب
دنی و پلید و حرامزاده ای
 به خود نام الله ولی داده ای
بزودی شود لیک مشت تو باز
 به دست یکی گُرد گردن فراز
در آن لحضه اهریمن بد سگال
 بزد قهقه غافل و بی خیال
به صورت بزد ماسک یزدانیش
 به سخره دهان کج به زندانیش
سپس چون به الفاظ زشتش بخواند
 جهان پهلوان را دگر صبر نماند
به چاقوی تیز خیمه را پاره کرد
 به چند ثانیه کار او چاره کرد
به گرز و تبرزین دو دیو را بکشت
 بکوبید سر اهرمن را به مشت
گسست بند و زنجیر ز یزدان پاک
 فکند اهرمن را به پایش به خاک
سپس بوسه زد بر زمین از ادب
 ز خیمه برون رفت ز درب عقب
به دلها چو تابید ز یزدان فروغ
 به سر آمد عمر نظام دروغ
بریدند غیوران از اژدها
 ز جور لئیمان وطن شد رها
به سرعت عوض شد در ایران رژیم
 به کشور به پا شد سروری عظیم
حجاب برگرفتند ز سر بانوان
 گشادند به سازندگی بازوان
فروزید چو آتش در آتشکده
 دوباره گشودند در میکده
ز بین رفت آثار ظلم یک به یک
 مساجد شدند جملگی دیسکو تک!
نه ز آخوند اثر ماند و نی از امام
 به کام زمین رفت تو گوئی تمام!!!