امشب تأمل ایام گذشته می کردم و بر عمر تلف کرده تأسف می خوردم و سنگ سراچه ی دل به الماس ویسکی با یخ می سفتم و اینگونه اشعار حافظ را برای خود می گفتم:
----------------------
علی سر گشته باز ناید به ایران غم بخور
کلبه احزان نَخواهد شد گلستان غم بخور
ای دل غمدیده حالت دائماً بدتر شود
وین سر شوریده کی آید سپاهان! غم بخور
چون شتاء عمر ناید باز بر تخت چمن
چتر گل بر سر نیاید مرغ الحان غم بخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یک سان بماند حال دوران غم بخور
هان بشو نومید چون واقف شدیم از سر غیب
نیست اندر پرده بازیهای پنهان غم بخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون نه نوحی است و کشتیبان ز طوفان غم بخور
در همه گیتی به شوق دوست خواهی زد قدم
گر نیابی یک تنی را یار دمخور غم بخور
گر چه منزل بس خطرناک است و صد در صد بعید
هیچ کدام از راهها را نیست پایان غم بخور
حال ما در فرقت ایران و شهر اصفهان
جمله میدانند یاران نیست پایان غم بخور
بی ستاره تا که فیس بوک، ویسکی و ماست و خیار
کاوه و کیوان، هستند شاد و خندان غم مخور!!!
کلبه احزان نَخواهد شد گلستان غم بخور
ای دل غمدیده حالت دائماً بدتر شود
وین سر شوریده کی آید سپاهان! غم بخور
چون شتاء عمر ناید باز بر تخت چمن
چتر گل بر سر نیاید مرغ الحان غم بخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائماً یک سان بماند حال دوران غم بخور
هان بشو نومید چون واقف شدیم از سر غیب
نیست اندر پرده بازیهای پنهان غم بخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون نه نوحی است و کشتیبان ز طوفان غم بخور
در همه گیتی به شوق دوست خواهی زد قدم
گر نیابی یک تنی را یار دمخور غم بخور
گر چه منزل بس خطرناک است و صد در صد بعید
هیچ کدام از راهها را نیست پایان غم بخور
حال ما در فرقت ایران و شهر اصفهان
جمله میدانند یاران نیست پایان غم بخور
بی ستاره تا که فیس بوک، ویسکی و ماست و خیار
کاوه و کیوان، هستند شاد و خندان غم مخور!!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر