یک مسلمان یک سگی را گیر کرد
کیر خود را در درونش تیر کرد
سگ بگفت ای آدم این کار تو چیست
دین و آیین تو و بار تو چیست
گفت من هستم مسلمان زاده یی
از چراغ عقل دور افتاده ای
سالها شد کیر شیخ ومولوی
رفته در کونم مثال مرغوی
بام تا شب پشت ناموس همیم
راستی که از توسگ هم ما کمیم
سگ جگرخون شد بگفت ای ناجوان
از تو رسوا تر ندیدم در جهان
غیرت و ناموس خود را برده ای
خایه های یک عرب را خورده ای
کیر سگ در ریش و در لنگی تان
کیر خر در کون صد بنگی تان
عقل تان کوسدانی دنیا شده
خایه ها تان جمله سر بالا شده
چوملکای کون تان گشته پطیر
زندگی تان هم شده بر فرق کیر
جملگی تان مثل پیغمبر شدید
شهوتی و کونی و بی سر شدید
خوجه جانم دین تان را کون کند
کون پرموی شما را خون کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر