شب اول قبر
خانمی بسیار زیبا در سن ۳۵ سالگی بخاطر اختلافاتی که با شوهرش داشت از او طلاق گرفت. پس از آن در چهار پنج سال اول هر چه برایش خواستگار می آمد رد میکرد و دنبال یه تیکه ناب بود. بیشتر دنبال یک پسر جوان و پولدار و خوشگل و خوش تیپ بود و هیچکدام از خواستگارهایی که برایش می آمدند چنگی به دلش نمی زدند و هر چه سنش بالاتر می رفت تعداد خواستگارها هم کمتر و کمتر میشد تا اینکه یواش یواش به پنجاه سالگی رسید. از آن به بعد دیگر یا خواستگار به سراغش نمی آمد و یا اگر هم به ندرت کسی می آمد، مردان مسنی بودند که اصلاً برایش قابل پذیرش نبودند. کم کم سنش از شصت هم گذشت و دیگر هرگز خواستگاری بسراغش نیامد. پیر زن هم تنها به زندگی ادامه داد تا صد سال عمر کرد و هنگامیکه صد سال و چند ماهش بود دیده از جهان فروبست.
شب اول قبر هنگامیکه نکیر و منکر وارد قبرش شدند پیرزن دید که دو مرد لندهور سبیل کلفت پشت سر هم وارد قبر او شدند، از جا پرید و گفت شما کی هستید؟ در قبر من چه می کنید؟ چی از من میخواهید؟
نکیر که جلوتر از منکر وارد قبر شده بود با صدایی ضخیم گفت:
خانم من نکیر هستم!
پیرزن هم با آه و افسوس گفت:
ای خواهر و مادر این شانس را گائیدم!
نکیر ازش پرسید چرا؟
پیرزن گفت:
آخه مادر جون، ۶۵ سال در آن دنیا نه کیر و در این دنیا هم از همین شب اول نه کیر! اینم شد شانس؟
ارادتمند، علی بی ستاره
اسلو، ۱۳ آگست ۲۰۲۰
❊❊❊❊❊
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر