۱۳۹۹ اسفند ۱۸, دوشنبه

داستان ختنه کردن خشایار و سه تا دایی اش


خانم حاج گوهر سلطان به پسرانش غلام و اکبر و محمود گفت، یه کدومتون برین دنبال خواهرتون ماندانا بیمارستان تا پسرش خشایار را ختنه کنه! خشایار داره دوسالش می شه و باید تا دو سالش نشده ختنه اش کنیم. شوهر ماندانا که صبح زود میره سر کار و هنگام شب میاد و نمی رسه این کا را انجام بده. شما سه تا لندِهور که تو این خونه مفت می خورید و می خوابید و هیچ کاری هم نمی کنید لااقل یکی تون این کار را انجام بدید.
غلام و اکبر و محمود هر سه گفتند، چشم مادر! مگه ما مُردیم که خواهرمون تنها بره بیمارستان، ما همه مون باهاش می ریم! سپس محمود رو به ماندانا خواهرش کرد و گفت:
پاشو آبجی، پاشو خشایار را بر دار تا بریم.
ماندانا پا شد و دست خشایار را گرفت و گفت، بیا عزیزم می خوام با دایی هات ببریمت یه جای خیلی خوب و غلام و اکبر و محمود هم بدنبالش براه افتادند...
سه چهار ساعتی نگذشته بود که ناگهان خانم حاج گوهر سلطان دید هر سه تا پسرش با نوه اش خشایار یکی یه دونه لنگ بسته اند و آمدند!
حاج گوهر سلطان حاج و واج به آنها نگاه می کرد تا اینکه یک مرتبه به خود آمده و گفت:
چی شده؟! چرا همه تون لنگ بستید؟!
سه تا برادر نگاهی بهم انداختند و سراشونا به زیر انداخته و سکوت کردند!
مادرشان دوباره گفت، هان چیه؟ چرا همه تون خفه خون گرفتین؟
در این هنگام ماندانا گفت:
مامان راستش وقتی رفتیم بیمارستان، اون خانمی که می خواست خشایار را ختنه کنه آنقدر خوشگل و زیبا بود که داداش هام هم هوس کردند دوباره خودشونو ختنه کنند...
ارادتمند،
علی بی ستاره
اسلو، هشتم مارس ۲۰۲۱
❊❊❊❊❊

۲ نظر:

سمیر89 گفت...

آقای علی بی ستاره، من یک ستاره بهتون اضافه می کنم به خاطر این مطلب تون... خخخخخخ

شهرام اصغر زاده گفت...

خیلی باحال بود. ایول