۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

حکایت مردی که در چاه افتاد


روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسيار دردش آمد …
یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده‌ای.
یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت.
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.
یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند.
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت.
یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پيدا کند..
یک تقویت کننده فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است.
یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات بشكنه.
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بيرون آورد…!!

هیچ نظری موجود نیست: