۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

مرد چهار زنه


دوستی داشتم لرستانی
 یار دیرینه ی دبستانی
 دیدمش بعد سالیان دراز
 همرهش چار زن همه طناز
 مات و مبهوت گشتم از حالش
 که لری آهوان به دنبالش
 گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت !
 تو چگونه کنی ز جا حرکت
 گفت : این کار ماجرا دارد
 هر یکی حکمتی جدا دارد
 اولی را که هست خوشگل و ناز
 من گرفتم ز خطه ی شیراز
 تا که شب ها قرینه ام باشد
 سر او روی سینه ام باشد
 

بهر اوقات روزهایم نیز
 زن گرفتم ز خطه ی تبریز
 چون زن ترک، خوش بر و بازوست
 خانه دار و نظیف و کد بانوست
 دست پختش که محشر کبراست
 بهتر از آن، سلیقه اش غوغاست
 

ظرف یک سال بسته ام بارم 
چون زنی هم ز اصفهان دارم
کشد از ماست تار مویی را
یادمان داده صرفه جویی را 

درکم و بیش اوستادست او
 متخصص در اقتصاد است او
 بس که در اقتصاد پا دارد
 بی گمان فوق دکترا دارد

زن چارم که ختم آنان است
 شیری از خطه ی لرستان است
 گفتمش با وجود آن سه هلو
 زن چارم بر ای چیست؟ بگو
 گفت گهگاه بنده گشتم اگر
 عصبانی ز همسران دگر
 "آن زمان جا ی آن سه تا، بی شک
 این یکی را کشم به زیر کتک"

هیچ نظری موجود نیست: