۱۳۹۰ فروردین ۳, چهارشنبه

کربلا و آب آوردن عباس

"این داستان آب آوردن ابوالفضل بی سر و ته ترین افسانه عاشوراست. به اندازه ای این داستان مسخره ساخته شده که گمان می کنم با یک بار مرور آن دیگر نیازی به تجزیه نباشد.
داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. 
لطفا یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده میگیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ 
دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟
آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلا هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آنکه دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ 
مگر حضرت هنرمند سیرک بوده؟ اصلا دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ 
خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. 
مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟
آیا حضرت به خاطر حضرت بودنشان چند لیتر بیشتر از انسان های معمولی خون داشته اند که در میانه راه به دلیل کم خونی نمرده اند یا دست کم از هوش نرفته اند؟ 
این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.

۱ نظر:

یک اصفهانی گفت...

ما تو محله مون هر وقت آخونده این روضه را می خوند می گفتیم اربا(ارواح) مشکش