۱۳۹۶ مرداد ۲۹, یکشنبه

اعتراف خدا در حال مستی


شبی آمد خدا در خواب نازم
نشست با من سرِ راز و نیازم
شرابی بود و نان سنگگی داغ
نشــستیم گوشه یِ دنج ته باغ
دو سه پیمانه و سازی  و آواز
به مستی شد خدا گوینده راز
به من گفت ازشما من دردمندم
بگو من با شما آخر چه کردم
چرا باید ز خود آئین در آرید
به نام من کتاب و دین در آرید
اگر خواهم به دنیا من نگاهم
بدان موسی و عیسی را نخواهم
چرا تیغ محمد را بجویم
اگر خواهم کسی آید بسویم
نه انجیل و نه تورات و نه  قرآن
نبوده دفتر من ناشر آن
همه کار ریا کاران و رندان
به هر دوران ظهور این رسولان
رگ خواب زمان دردست آنان
ستون جاهلان هم پشت آنان
گهی بر من نهادند نام الله
شدیم غارتگر و یاغی صحرا
گهی هم ما شدیم بابایِ عیسی
بشد مریم به عقد و صیغه ما
گهی درمصر به همراهی موسی
در آوردیم پدر از پیر و برنا
محمد را شدیم زن باره یِ او
رئیس درب روسپی خانه یِ او
به هرجا یک زنی را زیر سر کرد
به نام بنده هم یک آیه سر کرد
اگر او عاشق نه ساله ها شد
چرا عقدش به نام من روا شد
چرا باید به نام من بجنگید
دهانها را به نام من ببندید
که بنده گر خدایم بی نیازم
نه پایان و نه آغاز پیازم
نماز و روزه کی خواهم ز یارم
قمه بر سر زدن کی بوده کارم
اگر از تن جدا کردید شما سر
چرا نعره زنید الله و اکبر
بدان آئین من جور و جفا نیست
چنین دیوانگی ها کار ما نیست
که راه من بود راه  سعادت
کجا راه جهاد است و شهادت
کجا گفتم که من خانه ندارم
سرم را من کجا شب ها گذارم
خدا را کی سرای و خانه باشد
کنشت و کعبه و بتخانه باشد
بیا از ما در آر این دست آخر
بکش از ما برون جان برادر
غلط کردم که آدم آفریدم
به جان مادرم دیگر بُریدم
خدا پیمانه یِ آخر به لب بست
سپس خسته دو چشمانش به هم بست
سکوتی بود و از دور ناله یِ   زاغ
خدا و ما نشسته گوشه باغ
به خودگفتم عجب پس این خدا بود
ندانستم که با من آشنا بود

https://www.facebook.com/crazyboysgirl/videos/1916141751981883/

۱ نظر:

علی بی ستاره گفت...

https://www.facebook.com/crazyboysgirl/videos/1916141751981883/