یارو میخواست خودکشی کنه، یکی دیدش بهش گفت:
چرا میخوای خودتو بکشی؟
طرف گفت:مشکل خانوادگی دارم
گفت:
مشکلی نیست که آسان نشود
مرد باید که هراسان نشود
بگو مشکلت چیه؟
طرف گفت:
با یک زن بیوه ازدواج کردم که دختری داشت .پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد. پدرم شوهر دخترم شد
ومن پدر زنش!
بعد از مدتی زنم بچه دار شد که پدرم پدربزرگش شد و همانطور که فرزندم برادر زن پدرم است او خاله ام شد و
فرزندم داییم.
و زمانیکه زن پدرم بچه دار شد فرزندش برادرم شد و در آنِ واحد نوه ام چون نوه زنم میشد و زنم چون مادربزرگ
برادرم میشد مادربزرگ منم هست. با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و
پدربزرگ خودم و نوه خودم.
طرف گفت:
طرف گفت:
با یک زن بیوه ازدواج کردم که دختری داشت .پدرم تا دخترش را دید با اون ازدواج کرد. پدرم شوهر دخترم شد
ومن پدر زنش!
بعد از مدتی زنم بچه دار شد که پدرم پدربزرگش شد و همانطور که فرزندم برادر زن پدرم است او خاله ام شد و
فرزندم داییم.
و زمانیکه زن پدرم بچه دار شد فرزندش برادرم شد و در آنِ واحد نوه ام چون نوه زنم میشد و زنم چون مادربزرگ
برادرم میشد مادربزرگ منم هست. با این حساب من همسر مادربزرگم هستم و پدربزرگ برادرم از پدرم و
پدربزرگ خودم و نوه خودم.
طرف گفت:
بابا هنگ کردم بابا راست میگی خودکشی کن.
خدا خودت و پدرت را نابود کنه و لعنت بر کسی که دوباره ازت سؤال کنه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر