۱۳۹۷ آذر ۲۹, پنجشنبه
۱۳۹۷ آذر ۲۷, سهشنبه
دزدیهای شاه از ملت ایران
ثروتی که محمد رضا شاه از ایران دزدید
میزان کل ثروتی که خاندان پهلوی در ماههای آخر سلطنت به خارج از کشور منتقل کردند هنوز هم کاملا مشخص نشده است. برخی آمارها از بانکها یا شاهدان مستقیم آن روزهای آخر در دست است که قابل اعتمادند و برخی هم در حد شایعه باقی مانده است. آنچه در این متن میآید آن بخش از ثروت غارت شدهی ایران توسط پهلویهاست که تقریبا در منابع مختلف تایید شده است. اردشیر_زاهدی آخرین سفیر ایران در آمریکا و همسر سابق شهناز پهلوی مینویسد: «بانک مرکزی و دادستان تهران در زمان شریف امامی، فهرست دقیقی از افرادی که پولهایی را به شکل ارز خارج کرده بودند، استخراج کرد. در میان این فهرست، شخص اعلیحضرت تا آن زمان ۳۱میلیارد دلار تنها در عرض دو ماه از کشور خارج کرده بود.»
هفتهنامهی آلمانی "فوکوس" مینویسد: «در آن زمان، شاه برای خرید ۶ فروند زیردریایی از یک شرکت آلمانی، ۱۰۹ میلیون مارک رشوه دریافت و به حساب شخصی خود در سوئیس واریز میکند». روزنامهی اتریشی "کوریر" بعد از مرگ شاه نوشت: «در نتیجهی سودجویی و چپاولگری سرمایهی مردمی، شاه برای خانوادهاش بیش از ۴۴ میلیارد دلار ارث به جای میگذارد». روزنامهی "فایننشالتایمز" در گزارشی در سال ۲۰۱۱ میلادی مینویسد: «ثروت شاه شبکهی پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینی در کوستادل اسپانیا، ویلایی گرانقیمت در سنتموریس سوئیس که چند فقره آنها را سیلویو برلوسکونی بعدها خرید، و املاکی در نقاط مختلف دنیاست.»
اسناد و مدارک موجود در ایران نیز نشان میدهد بخشی از املاک محمدرضا پهلوی در ایران، شامل ۲۲۰ هکتار زمین، قبل از خروج او از کشور، در سال ۵۷ به فروش رفته و به صورت ارز از کشور خارج شده است. فرح پهلوی و فرزندان خندان و خوشحال او در حالی اعلام میکنند اموال شاه تنها ۶۲ میلیون دلار بوده که رقم رؤیاییِ چند ۱۰۰ میلیارد دلاری آن، طبق برآوردهای برخی نویسندهگان و روزنامهنگاران غربی تخمین زده شده است.
رئیس کل تشریفات دربار، آغاز عملیات خروج شاه و همراهان را در ۲۴ دیماه ۵۷ اعلام کرد. یک تیم از افراد مورد تأیید فرح در دربار، جمعآوری و بستهبندی همهگونه عتیقه، جواهرات و الماسهای گرانبها، ساعتهای تمامطلا، تاج و نیمتاجهای تمام زمرد را برعهده داشتند و این کالاهای ارزشمند نیز در ۳۸۴ بسته و چمدان کوچک جای گرفت. فرح بر همهی بستهبندیها نظارت کامل داشت. بستهبندی و جمعآوری دلارهای آمریکایی، که از ماهها قبل نقداً جمع شده بودند، توسط بخش مالی دربار انجام شد. تاج شاهنشاهی با ۳۳۸۰ قطعه الماس و ۵۰ قطعه زمرد، ۳۶۸ حبه مروارید و با وزن ۲ کیلو و ۸۰ گرم و از نظر قیمت غیرقابل تخمین، و تاج ملکه با ۱۶۴۶ قطعه الماس و تعداد معتنابهی از جواهرات دیگر و طلا به ارزش دهها میلیون دلار، بخش اندکی از جواهرات بود.»
عباس میلانی نیز در کتاب خود مینویسد: «از صبح ۲۶ دی ضرب زندگی در دربار تندتر شده بود. همهچیز انگار در حال تعلیق بود. سفر شاه و ملکه قریبالوقوع به نظر میرسید. دو روز قبل از سفر در ۲۴ دی، چهارده بستهی بزرگ، پر از متعلقات شاه و خاندان سلطنتی، به فرودگاه برده شده بود. اندازهی این ۱۴ بسته در حدی بود که عملا یکی از دو هواپیمایی را که قرار بود شاه و همراهانش را به خارج ببرد، پُر میکرد. چند روز قبل نیز هواپیمای اختصاصی کوچکی، الیاسی، یکی از خدمتکاران معتمد شاه را به ژنو برده برود. الیاسی اوراق بهادار و دیگر اسناد ارزشمند شاه را به همراه خود به سوئیس برد. چند و چون این پرواز یکسره محرمانه نگه داشته شد. محتویات آنچه الیاسی به سوئیس برد نیز روشن نیست.»
۱۳۹۷ آذر ۲۶, دوشنبه
۱۳۹۷ آذر ۸, پنجشنبه
محمد امینی: آقای شریعتمداری و پروژهی قومی سازی ایران
محمد امینی |
حسن شریعتمداری |
محمد امینی :
نوشتاری از آقای حسن شریعتمداری خواندم با این سرنامه: «سامان یابی اقوام درایران، گامی به سوی تمرکز زدایی دموکراتیک ایران». در این نوشتار، آقای شریعتمداری، ایران را به «۱۳ ایالت قومی و ۳ استان خود مختار و یک منطقهی خودمختار» تقسیم کرده و به گمان خود، پیشنهادی را درمیان نهاده که گویا یگانه راه برای « تداوم صلح اجتماعی، احقاق حقوق حقِّهی هموطنان متعلّق به اقوام و حفظ وحدت ملّی و یک پارچگی سرزمینی ایران» است. از دید کارشناسانهی آقای شریعتمداری، مردم ایران، هریک عضوی از یک قوم اند و دارای «حقوق حقِّهی قومی»! در دورانی که بیست وشش کشور اروپایی، پس از دو جنگ جهانی خونریزانه، مرزهای میان خودرا برداشته اند و حقوق فراملی، در کانون گفتمان سیاسی و اجتماعی جهان نشسته است، آقای شریعتمداری با خامه ای آکنده از درد و رنج می نویسند که «بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [درایران] در ایالات متعلق به قوم خویش بسرنمیبرند». از دیدگاه آقای شریعتمداری، ایران مانند ساختمان چند اشکوبه ای است که هر یک از اقوام، یکی از اشکوبه ها را اجاره کرده اند و گاه کسانی که بنا است در اشکوبهی سوم زندگی کنند، به بخشی از اشکوبهی پنجم رفته و اینک آقای شریعتمداری می خواهند، پیوند میان موجر و مستاجر را روشن سازند و آن اعضای قومی را که از اشکوبه یا «ایالات متعلّق به قوم خویش» بیرون رفته و درجایی دیگر می زیند، به سرزمین قومی خویش بازگردانند تا «حقوق حقّهی» آن ها پاسداری شود.
واکنش نخست من از خواندن این بررسی «کارشناسانه» برای تقسیم ایران به واحد های قومی در سدهی بیست و یکم، درخود فرورفتن و در شگفت شدن بود. درشگفت از این که سودای جاه و بازی های سیاسی، چگونه انسان ها را دگرگون می کند و از آدمی که دیرزمانی، کارت شناسایی اش، سخنگویی و دبیری جمهوی خواهان «ملّی» بود، کسی را می سازد که داغدار زندگی نکردن اقوام در «ایالت متعلّق به خویش» است و گله مند از این که در برخی از کشورهای جهان، در درازای تاریخ، «بسیاری موارد با دخالت سیاست، رد پای محل سکونت اقوام را پاک کرده و یا از مبنا، جایی به نام آنان نام گذاری نشده است»! گویا بنا است در دنیای امروز، آدمیان برپایهی پیوندهای قومی و ایلی هزار سال پیش، همچنان در سرزمین نیاکانی خود زندگی کنند و بنا است که نام کشورها و استان های هر کشور، برپایهی شناسنامِهی«قومی» شناسایی بشود و افسوس و آه که جهان امروز، سیمای قومی و ایلی خودرا از دست داده است! بگذریم که این داغدارِ جابه جایی اقوام، فراموش کرده است که بیشتر ترکمان تباران ایران، از بیرون از فلات ایران به این سرزمین کوچیدند و تاتارها و مغولانی که نزدیک به سیسد سال برایران چیرگی داشتند، از استپ های آسیای میانه و مغولستان به ایران آمدند و بیشتر عشایر عرب خوزستان، تا پانسدسال پیش، در آن سوی اروند رود می زیستند. آیا ایشان پیشنهاد می کنند که هر «قوم» و ایل و طایفه ای به سرزمین نیاکانی خود بازگردند؟!
پس از این که آن واکنش نخست فروکش کرد، واکنش دوم من این بود که کارزار سازمان یافته ای که سال ها است برای گسستن بند بند سرزمین تاریخی ما و به جان هم افکندن مردمی از تیره و تبارهای گوناگون آغاز شده و اینک به یاری شیخ های سعودی و قطری بالاگرفته است، شوربختا کسانی مانند دوست پیشین مرا هم، در سودای نام و جاه، به کام خودکشانده است.
آقای شریعتمداری، نوشتار کارشناسانهی خودرا با این خُرده گیری درست آغاز می کنند که در دوران هایی از پادشاهی پهلوی، به ناروا از گسترش زبان ها و فرهنگ های مردمی که زبان مادری شان فارسی نبوده، جلوگیری شده که می دانیم کاری زودگذر بود و به جایی هم نرسید. این هم درست است که با گسترش تبعیض و به ویژه تبعیض دینی، ستم بر مردم بخش هایی از ایران افزایش یافته است. من هم براین باورم که آموزش زبان مادری درکنار زبان فارسی که زبان ملّی و مشترک مردم ایران است، نه تنها باید آزاد باشد، که باید دربرنامهی یک دولت دموکراتیک هم قرار بگیرد. دراین هم جای گفت و گو نیست که دموکراتیک ترین دولت مرکزی هم نباید، حق مردم را در ادارهی امور محلّی شان پایمال کند. این راهکارهای درست و شهروندانه، چه پیوندی با بخش بخش کردن ایران به ایالت های قومی دارند؟
آقای شریعتمداری که هیچ پیشینه ای در تاریخ پژوهی، مردم شناسی و زبان شناسی ندارند، گویا نقشه ایران را در میان نهاده و برآن شده اند که در سدهی بیست و یکم، ایران را برپایه قوم گرایی های سدهی هژدهم اروپا، مانند کیک عروسی، با چاقوی دانشی که بر زدوبندهای های سیاسی و یافتن جایگاه در نشست های دانم و دانی استوار است، بِبُرند و در میان رهبران اقوام ستم دیده تقسیم کنند. ایشان می نویسند که «یکی از اساسیترین گامها در راه احقاق حقوق حقّهی قومی، تعریف حوزهی سکونت اقوام گوناگون در پهنهی کشور ایران میباشد». به زبان دیگر، سد و اندی سال پس از انقلاب مشروطه و پیدایش دولت مدرن فرا ایلی در کشوری که هزارسال تاریخ آن را جنگ و خونریزی های ایلی و تباری رقم زده بود، جامعه شناس شریعتمداری پیشنهاد می کند که در ایران سدهی بیست و یکم، باید بنشینیم و از نو «حوزهی سکونت اقوام گوناگون در پهنهی کشور ایران» را تعریف کنیم. از دیدگاه ایشان، شهروندان ایرانی را نه برپایهی حقوق فردی و برابری قانونی آن ها با یک دیگر، از هر جنسیّت، تبار، آیین، باور، پیشینه و جایگاه اجتماعی که باشند، که نخست باید براین پایه بازشناسیم که به کدام «حوزهی قومی» تعلّق دارند.
آقای شریعتمداری، دردمندانه می نویسند که «بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون [درایران] در ایالات متعلّق به قوم خویش بسرنمیبرند». این «ایالت متعلّق به قوم» از چه زمانی به «تعلّق» آن «قوم» درآمده و زمینهی تاریخی پیدایش این تعلّق چیست و مبنای حقوقی آن کدام اند؟ می دانیم که شناسایی مرزهای کشورهای اروپایی، ازپیمان وستفالیا در ۱۶۴۸ و مرزهای ایران از پیمان نامه ی امامقلی خان با کمپانی هند شرقی در ۱۶۲۲ آغاز شد و درگوشه و کنار جهان نیز، از سدهی هفدهم به این سوی، گفتمان حقوقی برای شناسایی مرزها آغاز گردید و سرانجام پس از سده ها خونریزی، جنگ و گفت و گو، مرزهای امروزی کشورها در چهارچوب سازمان ملل متّحد پذیرفته شد و جز مواردی که هنوز میان برخی از کشورها، درگیری هایی وجود دارد، مرزها و حق حاکمیّت ملی هرکشوری، برپایهی قوانین بین المللی رسمیّت یافته است. حقوق دان شریعتمداری، داوری تازه ای را پیش می کشند: سرزمین و ایالت «متعلّق» به قوم است و نه کشور! از دیدایشان، هربخش از خاک ایران نه ملک مُشاء یا دارایی همهی ایرانیان، که «متعلّق» به یک «قوم» است و اینک زمان آن فرارسیده که «در راه احقاق حقوق حقّهی اقوام»، سرزمین «متعلّق» به هر «قوم» را شناسایی کنیم و سند مالکیّت ایالات را به نام شان صادر نماییم.
آقای شریعتمداری با چنین داوری واپسگرایی، درِ گفتمانی را بازمی کنند که پایانی برآن نیست. برپایهی این داوری، خراسانی ها می توانند خواهان بازگرداندن ده ها ایل و طایفه کرد، ترک و هزاره ای، به سرزمین های پیشین شان باشند زیرا این خاک «متعلّق» به «قوم» خراسانی است! افشارهای درگز، به کجا بازگردند که سرزمین نیاکانی شان باشد؟ به آذربایجان، قفقاز یا آسیای میانه؟ کدام سرزمین به ترک زبانان قوچان «تعلّق» دارد؟ در پرونده سازی قومی آقای شریعتمداری، جایی به ارمنیان کوچانده شده به جلفای اصفهان «تعلّق» ندارد. اگر آقای شریعتمداری، به ایل قشقایی که می دانیم از بیرون از فارس به این سرزمین کوچیده و یا کوچانده شده اند، یک «سرزمین خود مختار» مژده می دهند، چرا جلفای اصفهان، سرزمین دولت خودمختار ارمنیان ایران نباشد؟ کدام سرزمین «قومی» به طایفهی اوتایلو که پس از جنگ های ایران و روس، از قفقاز به پیرامون ماکو کوچیدند، «تعلّق» دارد؟ سرنوشت ایل جلالی در آذربایجان چه خواهد بود؟ شاهسون ها را باید به دشت مغان یا آناتولی کوچ داد، یا خمسه و خرقان سرزمین قومی آن ها است؟ در پروژهی قوم سازی آقای شریعتمداری، قشقایی ها به دولتی خودمختار دست می یابند، امّا به ایلات خمسهی فارس (اینالو، باصری، بهارلو، نفر و عرب)، دولتکی هم نمی رسد. سرنوشت مردم تالش که زبانشان با گیلانی ها یکی نیست، یا شهمیرزادی ها سنگسری ها که زبانی جز فارسی خراسانی دارند چیست؟ آیا به آن ها هم دولت خودمختاری خواهد رسید؟ راستی این است که بر این گونه قومی سازی بیمارگونهی ایران، پایانی نخواهد بود.
درکشوری که ۸۰% شهروندانش اینک در شهرها و به ویژه کلان شهرها می زیند، شهر مدرن از دیدگاه آقای شریعتمداری، شهری است که برجسته ترین برگ شناسنامهی مردمی که درآن زندگی می کنند، تبار قومی و ایلی آن ها است. شهرآقای شریعتمداری، پیوندی با برداشت های پذیرفته شدهی جامعه شناسی مدرن ندارد؛ روستایی است بزرگ که مردمی با پیوندهای تاریخی ایلی، با یک دیگر در چالش و رو در رویی اند. این برداشت واپس مانده از یک جامعه شهری را شاید بتوان به نشست های نمایندگان خودبرانگیخته «اقوام» و برگذارکنندگان همایش های «ایران ناشناخته» فروخت و شادباشی از ایشان دریافت، امّا با هزارمن سُرمه و سرخاب هم نمی توان آن را بَزَک کرد و چهره ای مدرن و پیشرفته به آن داد. اگر آقای شریعتمداری، نیم نگاهی به چگونگی پیدایش شهرهای مدرن درجهان می افکندند، در می یافتند که به شهرآمدگان، دیر یا زود رخت کهن ایلی- قومی یا تیره و تباری یا روستایی خویش را به کنار می نهند و شناسنامهی شهری تازه ای برپایهی موقعیت اجتماعی نوین خویش دریافت می کنند. در همان آلمان که آقای شریعتمداری می زیند، میلیون ها ترک، یا باید همچنان کارگر ترک مهاجر از روستاهای ترکیه بمانند و بیرون از فرهنگ و سامان شهری مدرن زندگی کنند، یا اگر به شهر مدرن پای نهادند، در یکی دو نسل، آلمانی های ترک تبار خواهند شد. دربارهی عرب و آفریقایی تباران فرانسه، هندی تباران بریتانیا و مکزیکی تباران ایالات متّحد نیز چنین است. در ایران نیز، شهر نشین ایرانی، می تواند از هر تبار و پیشینه ای برخاسته باشد، امّا، تبار و پیشینهی ایلی یا اتنیکی او، یکی از برگ های شناسنامهی هویّـتش خواهد بود و نه همهی آن. میلیون ها ایرانی هم که به ده ها کشور جهان کوچیده اند، پس از یکی دونسل، ایرانی تباران کشوری که درآن می زیند خواهد شد و بسیاری از آنان، از راه ازدواج با غیرایرانیان، فرزندانی با تبار کمرنگ تر ایرانی به جای خواهند نهاد. این زیبایی جامعهی بشری مدرن است و نه ستم بر گروهی از مردم.
ایران آقای شریعتمداری، ایرانی نیست که مردمانش در درازای سال ها کوچ، آمیزش خانوادگی، پیشرفت، شهرنشینی، بازرگانی، گسترش آموزش دانشگاهی، فناوری و سرانجام، پیوستن به دنیای تولید صنعتی و فراصنعتی، در سودای یافتن ساختارهای سیاسی مدرن و دموکراتیک و برای گذر از تنگنای میان واپس ماندگی و دنیای پیشرفته، در چالش و کوشش اند؛ ایرانی نیست که شهروندانش برای رهایی از گذشتهی ایلیاتی و درگیری های حیدری- نعمتی و برتری جویی های دینی و تیره و تباری، در تکاپو و تلاش اند. ایران آقای شریعتمداری، ایرانی است که برجسته ترین دلمشغولی شهروندانش، یافتن پیوندهای قومی خویش و شناسایی مرزهای سکونت قوم و ایل و طایفهی شان در سده های گذشته است. ایران آقای شریعتمداری که ایرانی عشیره ای و ایلیاتی است، خویشاوندی دوری هم با ایران امروزی ندارد.
درنگی کرده و به تاریخ بنگریم. در پروژه ی قومی سازی آقای شریعتمداری، واژهی ایالت به جای استان نشانده شده که گواهی است از نگاه ایلیاتی و پیش مدرن ایشان به سامان بندی ایران. واژه هایی مانند ایالت و ولایت، هزار سال پیش به فرهنگ ایران راه یافت و درآغاز، مفاهیمی شناور بود. بیهقی، جوینی، حمدالله مستوفی، رشیدالدّین فضل الله و دیگرتاریخ نویسان برجستهی پیش از دوران صفوی، ایالت و ولایت را گاه برابر یک سرزمین کلان دانسته و گاه بخش کوچکی از یک سرزمین را ولایت خوانده اند. ایالت و ولایت از دوران صفوی به این سو، برداشتی رسمی شد. در تذکرة الملوک که بهترین سند دست اول از ساختاراداری دوران صفوی است، ایران صفوی به ایالات و ولایات تقسیم شده بود و همین نگاه ولایتی- ایالتی، به دوران قاجار کشیده شد و به قانون اساسی مشروطه هم راه یافت. در آستانهی مشروطه که ایران هنوز سرزمین محروسهی (پاسداری شده) خاندان قاجار بود، شاه قاجار، حکومت ایالات و والی گری ولایات را به شاهزادگان قاجار و اشراف ایل های دیگر می فروخت. ناگفته پیدا است که در گیرودار فراهم ساختن قانون اساسی و متمّم های آن، زبان سیاسی ایران پیش مدرن که تقسیم کشور به ایالات و ولایات بود، در اندیشهی نویسندگان متمّم قانون اساسی و نیز در «قانون تشکیلات ایالات و ولایات» در ۴۳۳ مادّه و ۲٦ مادّهی پیوست در مجلس اول به تاریخ۱٧ آذرماه ۱۲۸٦، بازتاب یافت. اگر آقای شریعتمداری نیم نگاهی به آن قانون می افکندند، در می یافتند که نخبگان قانون گرای ایران ۱۰٦ سال پیش، نگاهی مدرن تراز ایشان به ایالات و ولایت داشتند و بهایی به آرایش قومی و ایلی این ایالت و ولایت ها که از تاریخ به ایشان رسیده بود، نمیدادند. قانون انجمن ایالتی و ولایتی هم که در ۱۲۲ مادّه در ۸ خرداد همان سال در مجلس اول مشروطه پذیرفته شد، دربارهی «انجمن» های ایالتی و ولایتی بود و نه واگذاری «حقوق حقّه» به اقوام! بسیاری از نخبگان قانون نویس هم یا آذربایجانی بودند و یا قاجار تبار. دگرگون ساختن واژهی ایالت و ولایت به استان ها نیز، گام درستی بود برای گسست ازآن پیشینهی هزارسالهی ایلیاتی ساختار فرمانروایی ایران.
شوربختا که سده ای دیرتر، آقای شریعتمداری پرورش یافته در فرهنگ غرب، به سودای بازگرداندن ایران به ولایت و ایالت دوران صفوی و قاجار افتاده و از ایالات سیزده گانهی قومی سخن می گوید. پیشتر گفتم که گوهر بنای ایران مدرن، گذر از پیشینهی ایلیاتی فرمانروایی بود. فتح تهران به دست مجاهدین و تفنگ چیان قفقازی، آذربایجانی، گیلانی و بختیاری هم، نشان و نماد چیرگی آن «اقوام» یا دسته های ایلی بر تهران نبود و روزنامه های آن زمان، آن ها را «نیروی نجات بخش ملّی» خواندند نه نیروهای مسلح اقوام! دیری نپایید که ﻣﺣﻣﺩعلی شاه وبرادرانش، با پشتیبانی روس ها، برای واژگون ساختن مشروطه شورش کردند و گروهی از ترکمانان و چند ایل کرد نیز به آن ها پیوستند. هنگامی که نیروهای دولتی همراه با جنگجویان بختیاری، آذربایجانی و گیلانی و دیگران به جنگ با آن ها شتافتند، کسی را باور این نبود که فارس و بختیاری و آذربایجانی به جنگ با ترکمانان و کردان رفته اند. همه را باور این بود که نیروهای ملّی مشروطه خواه به جنگ با هواداران بازگشت خودکامگی برخاسته اند تا از دولت ملّی نوپای ایران مدرن پاسداری کنند.
آقای شریعتمداری، به همین ولایت سازی قومی مهندسی شدهی خود هم وفادار نیست. هرآینه منطق قوم پرستانه آقای شریعتمداری دراین باشد که سامان اداری ایران را برپایهی «حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنهی کشور ایران» و یا «سامان یابی اقوام» تجدید تعریف کنند، که کرده اند، چرا در کنار ایالت های آذربایجان، کردستان، لرستان، مازندران و گیلان، ایالتی هم به نام «ایالت غرب» ساخته اند که استان قزوین و استان همدان امروزی را دربر می گیرد؟ مگرما قوم یا ایلی به نام «قوم غرب» داشته ایم که اینک باید ایالتی را به نام ایالت غرب بخوانیم؟ راستی این است که دراین جا، آقای شریعتمداری در ترک خواندن قزوین و یا کرد خواندن همدان گرفتار شده و از روزهی شک دار پرهیز کرده و ایالتی ساختگی و بی پایه به نام «ایالت غرب» ساخته است!
آقای شریعتمداری، پروژهی قوم سازی و قوم گردانی ایران را از این هم فراتر برده و در سودای «سامان یابی اقوام»، بخش بزرگی از ایران را در ایالت های فارس مرکزی و فارس جنوبی گنجانده است. فارس مرکزی، استان های سمنان، مرکزی، قم، اصفهان و یزد را در بر می گیرد که بی گمان، از دیدگاه قوم شناسانه و تاریخ دانی آقای شریعتمداری،همگی بخشی از قومی بوده اند که اینک مهندس قومی ما، آن گمگشتگان در استان های پیشین را به یک دیگر پیوند داده و مرید را به مراد رسانده و تشنگان قوم فارس مرکزی را از سرچشمه قومی خویش سیراب کرده است. ناگفته پیدا است که در ایالت فارس جنوبی هم، مردم استان های کرمان، یزد و فارس امروزی، بنا است جملگی از یک قوم و تبار باشند و اگر کرمانی و یزدی و شیرازی ها از این هم تباری هم قومی خویش آگاهی نداشته باشند، بدا به حال ایشان! آقای شریعتمداری، به سان دیگرقوم گرایان ایران و پشتیبانان خارجی این اندیشه ها، بنیاد داوری خویش را بر چندگونگی زبانی استوار می کند و با این حال، خراسان را که پایگاه بازگشت زبان فارسی دری بوده، در یک ایالت قومی می نشاند و بخش های دیگری از «فارسستان» خود ساخته را به فارس شمالی و جنوبی بخش می کند. اگر مهندسی آقای شریعتمداری بر پایهی سامان قومی سده های پیشین است، پس از چه رو است که در پروژه «سامان یابی اقوام»، فارس زبانان یا قوم ساختگی فارس، در چهار ایالت پراکنده شده اند؟
دراین قوم سازی، ایالتی هم به نام ایالت ساحلی پدیدار شده که دامنهی آن از مرز غربی خوزستان تا بوشهر و بندر عباس و میناب و مرز ایالت بلوچستان گسترده است. دانشمند قوم شناس ما، یک برگ کاغذ هم نتواند نوشت که پیوند قومی مردم بهمنشیر، بندر گناوه، برازجان، بندر لنگه، خورموج، بندر کنگان، بستک، بندر عبّاس، میناب و قشم چیست و تاریخ چنین پیوندی را ایشان در کجا خوانده و از کدام دانشمندی شنیده اند! چرا کازرونی ها، بخشی از ایالت قومی فارس جنوب اند و برازجانی ها که تاریخی در هم پیوسته با آن ها دارند، بخشی از ایالت قومی ساحلی؟
آقای شریعتمداری، می پذیرند که «مشکل اساسی برای عملی شدن چنین طرحی وجود شهرهای همجوار ایالات قومی با ترکیب جمعیتی دو یا چند قومی است که مسالهی الحاق این شهرها را به هر یک از ایالات قومی مواجه بامشکل نموده و احتمال تنشهای جدی بین اقوام را ایجاد مینماید.» ایشان می افزایند که «راه حل متمدنانهی این مشکل به پیشنهاد من دراین طرح، یک رفراندم آزاد بر مبنای رای اکثریت ساکنین آن شهر و یا شهرستان میباشد». به زبانی دیگر، پس از چندپاره کردن ایران به ایالت های قومی، اینک نوبت برانگیختن درگیری های قومی در شهرهایی مانند اورومیه، میاندوآب، سقّز و بانه است. فردا است که مردم شاهین دژ، بر سر ترک بودن و سایین قالا خواندن آن با همشهریان کرد که شمارشان رو به افزایش است، درگیر شوند و یا فلان روستای استان آذربایجان غربی که کرد نشین است، رای به پیوستن ولایتی را بدهد که نود کیلومتر از مرزهای آن به دور است؛ یا روستاییان ترک زبان بوکان، خواهان پیوستن به ایالت آذربایجان شوند؛ یا بخشی از روستاهای ترک زبان قوچان در یک رفراندوم به ایالت آذربایجان که در آن سوی کشور است بپیوندند؛ یا آن بخش هایی از بجنورد، شیروان، کلات نادری و اسفراین که ساکنانش به گویشی از کردی کرمانجی سخن می گویند، خواهان پیوستن به ایالت کردستان شوند. آقای شریعتمداری، راهکاری را پیشنهاد می کنند که پیامد آن، برانگیخته شدن ستیز قومی است و نه کاهش آن.
تا این جا می توان گفت که آقای شریعتمداری، تنها به مهندسی قومی آب بنیاد برخاسته اند و نگاهشان، دستکم دویست سال کهنه و پوسیده است. امّا هنگامی که به دوپاره کردن خوزستان و عربستان خواندن بخش از آن می پردازند، دیگر سخن از کهنگی و پوسیدگی اندیشه در میان نیست. سخن از درگیرشدن در بازی سیاست های بیگانه است. اگرچه آقای شریعتمداری در این نوشته، سخنی از پیشینهی عربستان خواندن بخشی از خوزستان به میان نیاورده اند، دیگر قوم گرایانی که با اندیشه ی ایشان همسویند، در این باره گفته ونوشته اند که تا پیش از برانداختن شیخ خزعل که با کشتن خاندان و گروه گسترده ای از یاران برادرش بر بخشی از خوزستان دست یافته بود، خوزستانی در کار نبوده واین سرزمین را عربستان می خوانده اند. اسناد دوره قاجار را هم گواه می گیرند و می افزایند که این خوزستان سازی، بخشی از ناسیونالیسم مقتدرانه رضاشاهی بوده و این نام را ناسیونالیست های فارس و فرهنگستانی به سرزمینی که از الست نامش عربستان بوده، نهاده اند.
راستی این است که این تاریخ سازی برای عربستان خواندن خوزستان، پیشتر دست پخت مستعمره چی های دولت فخیمهی بریتانیا بود و اینک سالیانی است که سوداگران جداساختن خوزستان از ایران، آن را به کار می گیرند. همان هایی که از «الاحواز» سخن می گویند و خلیج فارس را خلیج عربی می خوانند. بگذریم که در سدها نوشتار تاریخی و از جمله نوشتارهای جغرافی دانان عرب، واژه و نامی از الاحواز نمی یابیم؛ همه جا از شهر یا سرزمین «اهواز» سخن درمیان است. واژه ی خوزستان را هم رضاشاه نساخت. نام تاریخی هزار و اندی ساله ی این سرزمین بود و اشاره ای است به سرزمین تاریخی مردم خوز که زبان شان یکی از پنج زبان دولت ساسانی بود. این راهم نظامی گنجه ای (گنجوی) به سفارش رضاشاه نسروده که:
به نازی، قلب ترکستان دریده به بوسی، دخل خوزستان خریده
نظامی که بارها از خوزستان سخن گفته، می دانسته که باید ولایتی به نام خوزستان درمیان بوده باشد که «دخلی» از آن به دولت مرکزی برسد تا که او، به بوسه ای از زیبارویی، آن دخل را واگذار کند.
افزون بر صورت الارض عربی ابن حوقل در نیمهی نخست سدهی چهارم که نقشه ای با نام «صورت خوزستان» در آن می توان یافت و حدودالعالم من المشرق الی مغرب فارسی ابن فریغون در همان سده که می نویسد «اهواز شهری است خرّم و اندر خوزستان نیست از این خرّم تر» و «شوش شهری است توانگر و جای بازرگانان و بارکدهی خوزستان است»، از بیش از هفتاد نوشتار تاریخی – جغرافیایی فارسی و عربی می توان نام برد که این بخش تاریخی سرزمین ایران را خوزستان و اهواز خوانده اند: مقدّسی در احسن التقاسیم فی معرکة الاقالیم، استخری در مسالک و الممالک، مسعودی در مُروج الذَهَب، ﻣﺣﻣﺩبن طوسی در عجایب المخلوقات، ابودلف در الرساله الثانیه، عطاملک جوینی در جهانگشای جوینی، یاقوت حموی در معجم البلدان، حمدالله مستوفی در نزهت القلوب و در تاریخ گزیده، قزوینی در آثارالبلاد و اخبارالعباد، ﻣﺣﻣﺩبن جریر طبری در تاریخ طبری، ﻣﺣﻣﺩبن عبدالجبار در تاریخ یمینی، ابوالحسن مسعودی در التنبیه و الاشراف، راوندی در راحة الصدور و آیة السرور، ابن اثیر در الکامل فی التّاریخ، ﻣﺣﻣﺩبن طقطقی در تاریخ فخری، رشیدالدّین فضل الله در جامع التواریخ و ده ها کتاب دیگر.
درست است که پس از کوچ گروهی از عشایر شیعی از دوب، ثبق، واسط، نازور و جزایر عراق به همراه شیخ ﻣﺣﻣﺩ مشعشعی به خوزستان، رفته رفته آن بخش هایی از خوزستان که نشیمن گاه آن عشایر بود، از سوی فارسی زبانان، عربستان یا سرزمین زندگی عرب ها خوانده شد و درست است که در سال های پایانی قاجار که حکومت مرکزی ناتوان بود، خزعل، معزّالسلطنه، سردار اقدس و امیرنویان (سپهسالار) گردید و مظفرالدّین شاه، فرمان حکومت «عربستان» را به نام او نوشت. امّا این بخشی از تاریخ ناتوانی های ایران است که ازدست دادن قفقاز و بخش های بزرگی از خراسان و دوپاره شدن بلوچستان، جلوه های دردناک دیگری از آن است. آقای شریعتمداری، شاید به پیروی از نویسندهی فارسنامه ناصری که پسوند عجم را در پی عربستان می آورد، واژه ایران را پسوند استان خودمختارعربستان کرده اند تا نشان دهند که ایشان، همچنان به ایرانی بودن این بخش از خوزستان می اندیشند. شاید هم کسانی بگویند و بنویسند که چه گرفتاری در عربستان خواندن بخشی یا همه خوزستان است و چرا باید بر خوزستان بودن این سرزمین و خلیج فارس بودن دریایی که در جنوب ایران است پافشرد؟
پاسخ این است که چنین نام گذاری هایی، بیرون از سپهر سیاست و کشورداری و به دور از انگیزه های سیاسی نیست. سخن بر سر نام خوزستان و یا وانامیدن بخشی ازآن، یک گفت و گوی پژوهش گرانه و آکادمیک در فلان دانشگاه و بهمان کانون پژوهشی نیست؛ بخشی از بازی کلان سیاسی دربارهی آیندهی ایران است. هنگامی که دوسال پیش، آقای شریعتمداری پذیرفتند در کنفرانسی در هامبورگ با نام «سرنوشت آذربایجان جنوبی» شرکت کنند و اینک به چرخش خامه ای، بخشی از خاک ایران را «استان خودمختار عربستان» می خوانند، ایشان چه بخواهند و چه نخواهند، به کارزاری سیاسی وارد شده اند که پایان دادن به ایران کنونی و از میان بردن تمامیّت ارضی آن را دنبال می کند. در کارزار سیاسی که اینک در جریان است، عربستان خواندن بخشی و یا همهی خوزستان، یا دگرگون کردن نام خلیج فارس، بار سیاسی و تاریخی درهم پیوسته با منافع ملّی ایران یافته است. این چنین رفتاری، یک گفت و گوی روشنفکرانه درباره ریشه و تاریخ نام فلان روستا و بهمان شهر نیست. این ها بخشی از یک تهاجم سازمان یافته برای از هم دریدن یک کشور است که شوربختا آقای شریعتمداری، خواسته و ناخواسته به آن پیوسته است. ایشان نیک می دانند که نام ها، بارتاریخی و سیاسی دارند و از همین رو و به درستی نخواهند پذیرفت که نام ایشان از حسن شریعتمداری به حسن تبریزی دگرگون شود؛ چرا که آن نام شریعتمداری، ایشان را به سنّت پدرشان، آیت الله سیّد کاظم شریعتمداری پیوند می دهد.
************
راهکار پیشنهادی آقای شریعتمداری، راهکاری واپسگرا و نادرست است که گفتمان امروز ایران را از گذر به سوی دموکراسی و حکومت غیردینی، به بیراههی بنای ایالات متّحد قومی ایران و سرانجام چندپارگی کشورما می کشاند؛ نسخه ای است کهن تر از ایران دوران مشروطه که نه در هیچ کجای جهان آزمون شده و نه خویشاوندی دوری با اندیشه و راهکارهای دنیای مدرن دارد.
ﻣﺣﻣﺩامینی
۱۳۹۷ آبان ۱۴, دوشنبه
علل جاودانگی دکتر محمد مصدق
نوشته: هنگامه افشار
بیش از نیم قرن از پدیدهٴ دکتر محمد مصدق در صحنه سیاسی ایران میگذرد. اما شعار (مصدق راهت ادامه دارد)، از زبانها نیفتاده است. چرا؟ چرا ادامه راه دکتر محمد مصدق، علیرغم دههها تبلیغات منفی قلمی و زبانی علیه او، با تکرار نسلها، پر رنگتر میگردد؟
راه مصدق چگونه راهیست و از چه ویژگیهایی برخوردار است که در قرن بیست و یکم، به جای کهنهگی و قدیمی شدن، با گذشت زمان، جلا میخورد، نوتر و جدیدتر میشود؟
چرا انبوه مقالات و کتابهای ضدّ و نقیض منتشر شده پیرامون زندگی خصوصی و شخصیت سیاسی مصدق، با شکست و عدم استقبال مواجه میشود و جوانها با پویایی بیشتر راغب به شناخت او هستند و با نوعی غرور و افتخار، میراث او را با خود حمل میکنند، با سر لوحه قرار دادن آرمانهای فکری او، راه رسیدن به یک ایران آزاد و مستقل را جستجو میکنند؟
با سیر زمان، نسلهای پس از مصدق به درکی مشخص رسیدهاند که محاکمهٴ نخست وزیر کوتاه مدّت دوران اجدادشان، محاکمهٴ یک قهرمان ملی بوده است. مردی که علیرغم کهولت سن، هم مدرن و امروزی میاندیشیده و هم مدرن و امروزی، اندیشههایش را در طبق اخلاص مینهاده است. به معنای دیگر، افکار او همزمان و شاید هم زودتر از متون اعلامیه جهانی حقوق بشر، در ایران نضج گرفته است.
اما وجه تمایز محمد مصدق با سایر مردان سیاسی مملکت ما در چیست؟
برای ایرانیان به روال فرهنگ سیاسی قرنها، مرد سیاسی مردی بوده است سگرمهها در هم، ابروهای انبوه گره خورده و افتاده بر پشت چشمان خشن و ترسناک و تهدیدآمیز. مردی که بجای لبخند و چهرهٴ مهربان، دندانها را حین صحبت قفل میکند و از ضرب آهنگ صدایش، ترس و لرز بر وجود تودهها مستولی میگردد.
نرمگویی و نرمخویی در رفتار مرد سیاسی سنتی ایرانی، نشانه ضعف و عدم اعتماد به خود تعبیر میشود و سرکوب و ارعاب، ابزار اصلی رهبری بوده است. در کوران چنین فرهنگ فرتوت و کهنه و دیرینهایست که مردی چون دکتر محمد مصدق طلوع میکند و تابوها را میشکند. جامعه را از جمود فکری بیرون میآورد. به جای زبان خشونت و زور، از زبان قانون میگوید، هر چند که برای تودهها ناآشنا است اما بر دل مینشیند. به جای تنبیه و فضای خفقان بحث و گفتوگو، از آزادی بیان، آزادی قلم، و آزادی اندیشه، سخن میگوید. هر چند این فضا، فضایی است بیگانه، اما دلپذیر مینماید و دوست داشتنی و تنفس پذیر.
چگونه دکتر مصدق از بین کوره راههای پر پیچ و خم سیاست، شاهراهی را گشود؟
محمد مصدق، در عمل نشان داد، پیش از آنکه یک مرد سیاسی، با معیارهای کلیشهای باشد، مردی است پای بند اخلاق با حسن نیّت و ارادهای تزلزل ناپذیر. او بر تودهها نه از بالا به پایین که از زاویه روبرو و چشم در چشم، نگاه میکند. با این نگاه جدید و تازه است که در دل دهقان، برزگر، معلم، استاد دانشگاه، فعال سیاسی، جا باز میکند و برجسته میگردد و از طریق نگاه برابر و حقوق برابر است که بسرعت شیوهٴ اخلاق جدید سیاسی را در ذهنیت جامعه، نهادینه میکند به گونهای که علیرغم سقوط حکومتش، جامعه دیگر راضی به عقب گرد و تسامح و سقوط نیست و آنچه آزموده و چشیده است و به مذاقش شیرین نشسته را بعنوان یک قانون پا بر جا و همیشگی، برای زندگیش میطلبد.
دکتر مصدق، پیوسته میراث مشروطه را محترم میدانست و علاقمند به راه مشروطه شدن مملکت زیر لوای قانونی بود که از زمان کوششهای ناصرالدین شاه در راه مدرنیته، برداشته شده بود و با تلاش ممتد روشنفکران و تجدّدخواهان و مجاهدین راه آزادی و مردم کوچه و بازار، منتهی به امضای فرمان مشروطیت به سال ١٩٠۶ میلادی گشت.
دکتر محمد مصدق در دوران رواج ایسمهای پر طمطراق آمد. در قرنی که تکنولوژی و صنعت در زندگی انسان کارگر، تحّول ایجاد میکرد، در عین حال هنوز شیوههای پوسیدهٴ استبداد ارباب و رعیتی در لایههای مختلف زندگی مردم موج میزد. وی هر چند سیاستمداری بود از تبار ایرانی، اما از لحاظ خلق و خوی و روحیه، از قبیلهای دیگر بود. او مانند مهاتما گاندی در هندوستان، نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی و مارتین لوترکینگ، رهبر جنبشهای آزدیخواهی سیاه پوستان در آمریکا، شیوههای مبارزاتی نوینی را به تودهها آموخت تا خود را از زنجیرهای آهنین زور و ستم، رها سازند. با خشونت مبارزه کنند آنهم با پندار و روشهای عدم خشونت. با ژرف اندیشی در معیارهای انسانی و مدنی، بینظمیهای اجتماعی را به نظم آورند.
مصدق هر چند سیاستمداری بود سلیمالنفس، آرام و متین اما با روحیهای آشتیناپذیر و مبارز، با استعمارگران بیگانه که از دیر باز ذخائر ملت ما را به تاراج برده بودند، رویارو شد. در بحرانها و پرتگاههای تاریخی، به تنهای تن، مبدل به لشگر میگردید.
گاه با زبان نرم،گاه با زبان تیز و برا، حق را برای ملتش میگرفت. از این رو مهر او بر دل پیر و جوان مینشیند. زمانی که خود را بر آب و آتش میزند تا برای حقوق غصب شدهٴ طبقات مردمی، استیفای حقوق کند، شباهت غریبی مییابد به پدر بزرگی که در کنار رودخانه، تور ماهی گیری را به آب میاندازد و جهت گرفتن صید، صیادی را به نوههایش میآموزد. این حس، نشأت میگیرد از طبیعت کاملا طبیعی و ساده او که با خُرد و جوان و کهن سال، ارتباط برقرار میکند، میجوشد و از نظرگاه یک فرد سیاسی و غیر قابل دسترس، به عضوی از اعضای محرم و خانواده، تغییر شکل و ماهیت میدهد.
شیوههای برخورد سیاسی و اجتماعی دکتر مصدق، به قصد در هم کوبیدن یک سیستم ماکیاولی در ایران بود که اسلافش از دههها و قرنها پیشتر، بر مردم ایران تحمیل کرده بودند. وی مدام سعی داشت که ملتی استبداد زده و حرف زور شنیده را از مخروبهٴ تحقیر، بیرون بکشد و فرصت بالگشایی عقیده و آرزو را در جهت دستیابی به استقلال ملی، برای هر ایرانی ممکن سازد. در این مسیر، پیشروتر از اوضاع سیاسی زمان خود بود، از این رو با تضادهای متفاوت، هم در جامعه داخلی، هم در جامعه جهانی، روبرو گشت.
هر چه ایران و ایرانی از دوران دکتر محمد مصدق فاصله میگیرد و دور میشود، تجانس فکری نزدیکتر و عمیق تری با او پیدا میکند. وی به علت زهد سیاسی، یگانه شخصیتی بود که هر دو بعد اخلاق و سیاست، در راستای منافع ملت را دارا بود.
طول بیش از یک قرن اخیر، یعنی از دوران مشروطه تا به امروز، ایسمهای مختلف سیاسی به هدف راه گشائی گره مشکلات ملت ایران، از چپ و راست و میانه گرفته تا نظامهای خودکامهٴ اسلامی و غیر اسلامی، راهحلهای گوناگونی، ارائه دادهاند که در نهایت همهٴ راه حلها به شکست منجر شدهاند. به تجربه ثابت گشته که به جز راه عدالتجویی و حفظ قانون بر کشیده از نیازها و خواستههای مردم، سایر راه کارها، کهنه و از کار افتادهاند و با شیوههای نوین جهانی، هیچگونه همخوانی ندارند، و با تکرار حکومتهای یک شکل و یک بعدی و تنشزا تودهها راضی نگهداشته نمیشوند و مدام راه شورش و جنبش و استقامت را پیش میگیرند.
محمد مصدق، علیرغم زمان محدود و کوتاه نخست وزیریاش و تشکیل یک دادگاه نظامی فرمایشی که اهداف او را در نیمه راه سرکوب کرد، وی را زندان و تبعید نمود، از خود چنان معیارهایی بر جا نهاد که باز تولید و باز استقرار یک نظام استبدادی را در مملکت ما غیر ممکن ساخته است. از این رو دشمنان سر سخت او همواره از جرگه استبدادیون و زورگویان بودهاند و خواهند بود که در نهایت سرافکنده، خجل و شکستخورده از صحنهٴ زندگی مردم بیرون رانده خواهند شد.
نسل امروز ایران و نسلهای پیش رو، نه کشش و رغبتی در الهام گرفتن از مردان کشورگشا دارند که با توّسل به زور زرادخانهها، قهرماننمایی میکنند و نه اشتیاقی به رهبری دیکتاتورهای صالح که از طریق ایجاد جو خفقان و سرخوردگی و زندانهای عقیدتی، بشارت نان و زندگی مدرن را میدهند. نسل امروز و نسلهای در راه، به نظر میرسد همانگونه که در حیطهٴ ادبیات، علم و فلسفه و هنر، نیازمند الگوهای فکری هستند، در بستر سیاسی نیز جستجوگر چنین نیازی میباشند.
از این منظر با نگاهی دقیق در ابعاد تاریخ معاصر ایران، میتوان تجلّی آرمانهای ملّی زنده یاد دکتر محمد مصدق را در مکتب سیاسی و در ساختار فکری فرزندانمان، بوضوح دید و لمس کرد.
۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه
۱۳۹۷ مهر ۲۵, چهارشنبه
غذاهایی که فشار خون را پایین میآورند
حتما همهی شما میدانید که رژیم غذاییای که میزان سدیم آن پایین باشد و شامل غذاهایی سرشار از پتاسیم، کلسیم و منیزیم باشد، میتواند از فشار خون بالا جلوگیری کرده یا آن را در حالت عادی نگه دارد. اما به طور خاص چه غذاهایی تأثیر مثبتی بر فشار خون دارند؟ در اینجا ۱۰ مورد از غذاهایی را به شما معرفی میکنیم که تحقیقات نشان دادهاند در کاهش فشار خون مفید هستند. ۱- لبنیات
در سال ۲۰۱۲ محققان استرالیایی، بعد از تحلیل چندین پژوهش که در مجلهی «فشار خون» (Hypertension) به چاپ رسیده بودند، به این نتیجه رسیدند که بین مصرف لبنیات کمچرب و کاهش خطر ابتلا به فشار خون رابطهای مستقیم وجود دارد. این موضوع بیشتر در شیر و ماست کمچرب دیده شده بود و نه در پنیر. با اینکه کلسیم در کاهش فشار خون نقش عمدهای دارد، ولی اجزای دیگری در لبنیات به نام پپتیدها هستند که تأثیر مهمتری بر پایین آوردن فشار خون دارند. اینکه چرا لبنیات پرچرب نمیتواند در کاهش فشار خون مؤثر باشد هنوز مشخص نشده است، اما ممکن است دلیل آن وجود چربیهای اشباعشده در این نوع لبنیات باشد. در ضمن افرادی که لبنیات کمچرب مصرف میکنند، از سلامت کلی بهتری برخوردارند.
۲- تخم کتان
مطابق مطالعهای که در سال ۲۰۱۳، طی شش ماه بر روی افرادی که مبتلا به فشار خون بالا بودند صورت گرفت و در مجلهی «فشار خون» (Hypertension) به چاپ رسید، استفاده از روغن تخم کتان یا روغن برزَک در غذاهای مختلف، منجر به کاهش فشار خون سیستولیک (حداکثر فشار خون در زمانی که قلب منقبض است) و فشار خون دیاستولیک (حداقل فشار خون در زمانی که قلب استراحت میکند) میشود. حتی وقتی شرکتکنندگانِ در این مطالعه، داروهای کاهش فشار خون مصرف میکردند، باز هم از فواید روغن کتان سود میبردند. هنوز مشخص نشده که دقیقا چه چیزی در روغن بذر کتان وجود دارد که باعث کاهش فشار خون میشود، اما ممکن است دلیل آن وجود هر کدام یا همهی این اجزاء در بذر کتان باشد: اسید لینولنیک آلفا، لیگنانها، پپتیدها و فیبر.
۳- شکلات
مطابق مطالعاتی که در سال ۲۰۱۰ در مجلهی «بی.ام.سی مدیسین» (BMC Medicine) به چاپ رسیدند، مصرف شکلات تلخ یا محصولات کاکائویی که سرشار از فلاونول هستند به کاهش فشار خون سیستولیک یا دیاستولیک در افرادی که مبتلا به فشار خون بالا یا فشار خون مرزی هستند، کمک میکند اما تأثیر خاصی در افراد مبتلا به فشار خون عادی ندارد. تحقیقات دیگر نشان میدهد، فلاونول که در کاکائو یافت میشود، باعث تولید اسید نیتریک میشود. اسید نیتریک مادهای است که رگهای خونی را باز میکند و باعث روان شدن جریان خون میشود و بدین شکل فشار خون را پایین میآورد. دانشمندان معتقدند، باید در آینده مطالعاتی برای بررسی نقش ژنتیک در این موضوع صورت بگیرد.
۴- روغن زیتون
۵- لبو
مطالعهای که در سال ۲۰۱۳ در مجلهی «تغذیه» (Nutrition) در استرالیا به چاپ رسید، تأثیر آب لبو را بر فشار خون زنان و مردان سالم مورد بررسی قرار داد. به افرادی که در این آزمایش شرکت کرده بودند، یا مخلوط آب لبو و سیب داده میشد یا آب لبوی خالص و فشار خون آنها ۲۴ ساعته تحت نظر بود. نتیجهی به دست آمده نشان داد که شش ساعت بعد از نوشیدن آب لبو، خصوصا در مردان، فشار خون کاهش پیدا میکند. لبو به صورت طبیعی حاوی نیترات است و همین باعث پایین آمدن فشار خون میشود.
۶- پسته
در مطالعهای که سال ۲۰۱۳ در مجلهی «فشار خون» به چاپ رسید، ارتباط پسته و فشار خون بررسی شد. شرکتکنندگانی که کلسترول LDL (موسوم به کلسترول بد) بالایی داشتند، به مدت چهار هفته، یک یا دو وعده در روز پسته میخوردند. نتیجهای که به دست آمد این بود که فشار خون افرادی که یک وعده پسته میخوردند از افرادی که دو وعده میخوردند بیشتر کاهش پیدا کرده بود. علت این موضوع هنوز مشخص نشده است ولی شاید به دلیل افزایش خونی باشد که از قلب پمپ میشود، یا شاید مغز پسته در کاهش انقباض رگهای پیرامون قلب مؤثر باشد.
۷- انار
محققانی از بریتانیا تأثیر آب انار را بر فشار خون در افراد جوان و میانسال بررسی کردند. مطابق نتایج تحقیقاتی که در مجلهی «غذاهای گیاهی برای تغذیهی انسان» به چاپ رسید، مشخص شد که مصرف بیشتر از یک فنجان آب انار در روز به مدت چهار هفته فشار خون سیستولیک و دیاستولیک را پایین میآورد. دلیل این کاهش مشخص نیست، اما ممکن است وجود پتاسیم یا پلیفنول در آب انار در این موضوع بیتأثیر نباشد.
۸- ماهی های چرب
محققان اسپانیایی، پرتغالی، ایسلندی و ایرلندی، پژوهشی در ژورنال تخصصی «تغذیه» (Nutrition) به چاپ رساندند که تأثیرات رژیمهای حاوی ماهیهای چرب را بر فشار خون دیاستولیکِ افرادی که اضافه وزن دارند در دورهی رژیم لاغری، بررسی کرد. خوردن ماهیهای چرب مانند ماهی سالمون سه بار در هفته، در طول مدت هشت هفته فشار خون دیاستولیک افراد را پایین آورده بود. محققان اعلام کردهاند که تحقیقات قبلی نشان داده بودند که اسید چرب امگا۳ که به طور طبیعی در ماهیهای چرب یافت میشود، دلیل این تأثیر مثبت بر روی فشار خون است.
۹- غلات کامل
مطالعهای که در سال ۲۰۱۰ انجام گرفت و در «ژورنال آمریکایی تغذیهی بالینی» (American Journal of Clinical Nutrition) به چاپ رسید، تأثیر خوردن غلات کامل بر کاهش فشار خون را در افراد میانسال مورد بررسی قرار داد. محققان بریتانیایی نیز یک رژیم غذایی که حاوی گندم کامل یا گندم کامل به علاوهی جو بود را با رژیمی که حاوی گندم تصفیه شده بود، مقایسه کردند و به این نتیجه رسیدند که خوردن سه وعده گندم کامل در روز با پایین آمدن فشار خون سیستولیک ارتباط دارد. اگرچه پژوهشهای دیگری هم وجود دارند که فواید خوردن گندم کامل بر کلسترول را ثابت کردهاند اما دلیل آن هنوز دقیقا مشخص نشده است.
۱۰- چای ترش
در پژوهشی که سال ۲۰۱۰ محققان مرکز تحقیقاتیِ تغذیهی «جین مایرِ» وزارت کشاورزی ایالات متحده در دانشگاه «تافتس» (Tufts) به عمل آوردند، تأثیر نوشیدن سه فنجان چای ترش یا چای قرمز در طول یک دورهی شش هفتهای در افرادی که فشار خون مرزی یا فشار خون متوسط رو به بالا داشتند، بررسی شد. آنها متوجه شدند فشار خون سیستولیک و دیاستولیک، خصوصا در افرادی که فشار خون سیستولیک آنها در ابتدا بالا بود، کاهش یافته است. چای ترش سرشار از آنتیاکسیدانها از جمله فنول و آنتوسیانین است که به احتمال زیاد همین ترکیبات دلیل تأثیر آن بر فشار خون است.
محققان اسپانیایی، پرتغالی، ایسلندی و ایرلندی، پژوهشی در ژورنال تخصصی «تغذیه» (Nutrition) به چاپ رساندند که تأثیرات رژیمهای حاوی ماهیهای چرب را بر فشار خون دیاستولیکِ افرادی که اضافه وزن دارند در دورهی رژیم لاغری، بررسی کرد. خوردن ماهیهای چرب مانند ماهی سالمون سه بار در هفته، در طول مدت هشت هفته فشار خون دیاستولیک افراد را پایین آورده بود. محققان اعلام کردهاند که تحقیقات قبلی نشان داده بودند که اسید چرب امگا۳ که به طور طبیعی در ماهیهای چرب یافت میشود، دلیل این تأثیر مثبت بر روی فشار خون است.
۹- غلات کامل
مطالعهای که در سال ۲۰۱۰ انجام گرفت و در «ژورنال آمریکایی تغذیهی بالینی» (American Journal of Clinical Nutrition) به چاپ رسید، تأثیر خوردن غلات کامل بر کاهش فشار خون را در افراد میانسال مورد بررسی قرار داد. محققان بریتانیایی نیز یک رژیم غذایی که حاوی گندم کامل یا گندم کامل به علاوهی جو بود را با رژیمی که حاوی گندم تصفیه شده بود، مقایسه کردند و به این نتیجه رسیدند که خوردن سه وعده گندم کامل در روز با پایین آمدن فشار خون سیستولیک ارتباط دارد. اگرچه پژوهشهای دیگری هم وجود دارند که فواید خوردن گندم کامل بر کلسترول را ثابت کردهاند اما دلیل آن هنوز دقیقا مشخص نشده است.
۱۰- چای ترش
در پژوهشی که سال ۲۰۱۰ محققان مرکز تحقیقاتیِ تغذیهی «جین مایرِ» وزارت کشاورزی ایالات متحده در دانشگاه «تافتس» (Tufts) به عمل آوردند، تأثیر نوشیدن سه فنجان چای ترش یا چای قرمز در طول یک دورهی شش هفتهای در افرادی که فشار خون مرزی یا فشار خون متوسط رو به بالا داشتند، بررسی شد. آنها متوجه شدند فشار خون سیستولیک و دیاستولیک، خصوصا در افرادی که فشار خون سیستولیک آنها در ابتدا بالا بود، کاهش یافته است. چای ترش سرشار از آنتیاکسیدانها از جمله فنول و آنتوسیانین است که به احتمال زیاد همین ترکیبات دلیل تأثیر آن بر فشار خون است.
==========
توصیههایی برای رژیم غذایی
اینها خوراکیهای سالمی هستند که میتوانید آنها را در برنامهی غذایی خود بگنجانید. اما اینکه آیا یک خوراکی خاص میتواند فشار خون را پایین بیاورد هنوز به درستی اثبات نشده است. عوامل زیادی مانند سن، ژنتیک، نوع رژيم غذایی، مقدار غذایی که در هر وعده مصرف میکنید و مواردی دیگر هم بر فشار خون شما تأثیر دارند.
توصیههایی برای رژیم غذایی
اینها خوراکیهای سالمی هستند که میتوانید آنها را در برنامهی غذایی خود بگنجانید. اما اینکه آیا یک خوراکی خاص میتواند فشار خون را پایین بیاورد هنوز به درستی اثبات نشده است. عوامل زیادی مانند سن، ژنتیک، نوع رژيم غذایی، مقدار غذایی که در هر وعده مصرف میکنید و مواردی دیگر هم بر فشار خون شما تأثیر دارند.
تری گلیسیرید(چه عواملی موجب افزایش تری گلیسیرید خون می گردند؟)
مقدار زیاد تری گلیسیرید موجود در خون باعث سختی و سفتی رگ های خونی و سکته قبلی می گردد. این عارضه باعث بیماری های انسداد شریان و رگ می گردد. همچنین باعث بیماری سندرم متابولیک می گردد.
سندرم متابولیکی شامل: فشار خون بالا، قند خون بالا، تجمع چربی در شکم، مقدار کم کلسترول خوب (HDL) و مقدار زیاد تری گلیسیرید می باشد.
چه عواملی موجب افزایش تری گلیسیرید خون می گردند؟
– چاقی
– کم کاری تیروئید
– بیماری کلیه و کبد
– افزایش مصرف کالری
– نوشیدن مشروبات الکلی
– دیابت کنترل نشده
داروهایی که موجب افزایش تری گلیسرید خون می شوند، عبارتند از:
– تاموکسیفن (داروی درمان کننده سرطان)
– استروئید
– بتابلوکرها
– دیورتیک ها
– استروژن
– ضد بارداری
در بسیاری از موارد دیده شده است که افزایش تری گلیسیرید خون، ارثی می باشد.
علائم افزایش تری گلیسیرید خون چیست؟
غالبا بدون علامت می باشد. اما اگر شما از نظر ژنتیکی دچار افزایش تری گلیسیرید خون باشید، زیر پوست تان، رسوب چربی به شکل لکه های زرد رنگی دیده می شود. این لکه های زرد به نام xanthomas خوانده می شود.
چگونه تری گلیسرید خون را پایین بیاوریم؟
مهم ترین منبع تری گلیسیرید خون، چربی های موجود در غذا می باشد. بعد از خوردن غذا، کبد فرایند تولید آنها را فراهم می کند. مقدار کمی تری گلیسیرید در خون افراد سالم وجود دارد. اما اگر کالری زیادی مصرف کنید ( از منابع کربوهیدرات، چربی و یا پروتئین)، بدن کالری اضافی را به صورت تری گلیسیرید ذخیره می کند.
این تری گلیسیرید ذخیره شده، همان چربی های بدن می باشد. بنابراین افراد چاق، دارای تری گلیسیرید زیادی است. افزایش تری گلیسیرید خون، غالبا در اثر چاقی ، نوشیدن مشروبات الکلی و یا دیابت بوجود می آید.
رژیم غذایی صحیح، به کاهش تری گلیسیرید خون کمک می کند:
۱- چربی های اشباع را نخورید، مثل غذاهای سرخ کردنی، شیرینی ها ، چربی گوشت، کره، مارگارین و روغن نباتی جامد.
۲- از لبنیات کم چرب استفاده کنید.
۳- چربی های گوشت را جدا کنید.
۴- شکر، مواد غذایی شیرین و غذاهایی که از آرد سفید تهیه می شوند (مثل شیرینی ها و نان لواش) را از رژیم غذایی خود حذف کنید.
۵- غذای خود را با روغن کانولا، زیتون و یا ذرت بپزید.
۶- مطمئن باشید که در غذاهای فرآوری شده، هیچ گونه چربی اشباعی وجود ندارد.
۷- غذاهای فیبردار را زیاد مصرف کنید، مثل نان سبوس دار، حبوبات، جو، سبزی ها و میوه ها.
۸- نوشیدنی های شیرین را مصرف نکنید، مثل انواع نوشابه، نوشیدنی های انرژی زا و آب میوه های صنعتی.
۹- مشروبات الکلی را مصرف نکنید.
۱۰- پُرخوری نکنید. به یاد داشته باشید که مصرف زیاد کالری، موجب افزایش تری گلیسیرید خون می شود. ۱۱-اگر چاق هستید، وزن خود را کم کنید.
۱۲- ورزش و فعالیت بدنی روزانه را از یاد نبرید. حداقل روزی ۳۰ دقیقه فعالیت بدنی داشته باشید.
۱۳- سیگار نکشید.
۱۴- کلسترول را کمتر مصرف کنید. غذاهای دارای کلسترول شامل: زرده تخم مرغ، لبنیات و منابع چربی های اشباع است.
۱۵- غذاهای دارای چربی امگا ۳ (مانند انواع ماهی و گردو) را زیاد مصرف کنید. پزشک ممکن است برای شما مکمل روغن ماهی و یا DHA را تجویز کند.
DHA ، یک نوع اسید چرب امگا ۳ می باشد. DHA اسید چرب مهم در اسپرم، فسفولیپید مغز و شبکیه چشم می باشد. مصرف DHA با کاهش مقدار تری گلیسیرید خون، خطر بیماری قلبی را کم می کند. مقدار کم DHA، موجب بروز بیماری آلزایمر و سرطان می شود.
۱۳۹۷ مهر ۸, یکشنبه
گفتگوی رضا پهلوی در برنامه شصت دقیقه - بی بی سی فارسی
پاسخی به مصاحبه رضا پهلوی
✍️ #هادی_خرسندی
پسر را به جای پدر نباید محاکمه کرد، اما تاسفباره كه آقاى #رضا_پهلوى از يكسو ادعا ميكند كه طرفدار آزادى است و از سوى ديگر در همين مصاحبه بدون هيچ سند سياسى و منطقى ادعا ميشود كه همه جوانان برخلاف والدينشان با توجه به مطالعه و بدون تعصب، اينك همهگان طرفدار شاه فقيد و او هستند! ولى در ادامه آب پاكى را خيلى آشكارا روى دست همه طرفداران فريبخوردهاش ميريزد! او در همين مصاحبه با آيتالله بىبىسى چنين ميگويد: در زمان حكومت پدرم آزادى بسيار زياد وجود داشت. زن و مرد با هم كاملا برابر بودند و...!!! خب جناب پهلوى اگر به قول شما برابرى زن و مرد وجود داشت و شما هم ظاهرا خيلى طرفدار اين برابرى هستيد، پس چرا خواهر بزرگ شما شهناز جانشين پدرتان (شاه) نيست و حق ندارد باشد؟!! ديگر اينكه اگر آزادى سياسى وجود داشت، چرا زندانهاى ايران پر از زندانى سياسى بود؟ چرا خبرنگار، #كريم_پور_شيرازى، را عمه خانم، اشرف پهلوى با نفت به آتش كشيد و كشت؟ چند كتاب ماركسيستى يا جمهوريخواهى در زمان رژيم پهلوى مجوز انتشار گرفت؟ آيا ميتوانيد فقط يك نمونه نام ببريد؟ چرا روشنفكران بزرگى همانند #بيژن_جزنى را ساواك در زندان اوین به دستور پدرجان ترور كرد؟ چرا اصلا ساواك وجود داشت؟ اگر آزادى سياسى در زمان پدر شما وجود داشت چرا همه احزاب را شخصا پدر شما آقاى محمدرضا شاه ممنوعه اعلام كرد و گفت هيچ حزب ديگرى حتى درباريهاى طرفدار ايران نوين، از جمله نخستوزیر وقت، اقاى اميرعباس هويدا نميتواند فعاليت كند و همه احزاب و سازمانها و اتحاديهها را ممنوع كرده بود؟ من در حيرتم آيا واقعا اين تعريف شما از آزادى است؟! آقاى رضا پهلوى من شخصا آرزو ميكردم بعداز چهل سال زندگى كردن شما در اروپا حداقل يكبار در انتقاد از پدرتان حرفى ميزديد و اعتماد افرادى مانند مرا كمى به خود جلب ميكردید، ولى با اين دو مصاحبه اخيرتان ميبينم كه اين گونه نبوده و نيست. اىكاش زماني كه در مصاحبه قبلى با اين خبرگزارى (بىبىسى) یک ذره هم درباره خاندان و خانواده خودتان هم به خاطر ميلياردها دلار و جواهرى كه از ثروت دسترنج زحمتكشان ابران به غارت برديد و تا حدى كه عمه محترمتان خانم #اشرف_پهلوى با نيمى از آن غارتها توانست يك جزيره كامل بخرد و در آن به تبهكارىهايش از جمله قاچاق بينالمللى مواد مخدر ادامه دهد، انتقاد ميكرديد! شما جورى از غارت مردم حرف ميزنيد كه گويا اطلاع نداريد كه پدر بزرگوار شما جناب محمدرضا شاه، ٥٢ سال پيش كل هزينه درست كردن و به راه انداختن مترو زيرزمينى سوئد را به خاطر عيش و عشرت پرستىاش به ملكه سوئد هديه كرد، در حالي كه به طور نمونه شاعر ارجمند ايران و پدر شعر نو زندهياد #نيمايوشيج براى ملاقات بستگانش در منزل خانوادگياش به دليل ساخته نبودن يك جاده حتى خاكى از شهر به روستاى يوش و فقط به خاطر اینكه يك قاطر و الاغ وسيله رفت و امد مردم آن روستاها بود، سينهپهلو و آنفلانزاى شديد گرفت و نيمای عزيزمان پدر شعر نوين، جان به جانان داد! جناب پهلوى، كشته شدن سه تن از دانشجويان ارزشمند ايران را به دستور پدر آزاديخواه و متمدنتان در روز ١٦ آذر با گلولههاى ساواك را هم جزو پرونده درخشان آزاديخواهى پدر ارجمندتان ميگذاريد؟ اسناد منتشر شده سازمان سيا امريكا چى؟ جزو كارنامه درخشان پهلوى و بيسوادى مخالفين پدر ارجمندتان ميگذاريد؟ خوب شد بالاخره دم خروس با اين آشكارى از زير عبا بيرون زد... (متن خلاصه شده)
۱۳۹۷ شهریور ۲۷, سهشنبه
تغزلی در محرم, از هادی خرسندی
محرم آمد و من مرد سینه زن یارا
درآر سینه ات از چاک پیرهن یارا
بیا که تشنه لبم، چند بوسه نذرم کن
بجنب تا که نیفتاده از دهن یارا
شهید عشق توام، کربلای من اینجاست
بده خلاصیم از شمر قلتشن یارا
نه صیغه ای و نه عقدی، بیا همینجوری.
زنا خوش است به قرآن انجمن* یارا
نگو که سجده برم سوی چهارده معصوم
که کمترست از انها گناه من یارا
چه باک اگر به جهنم روم به کیفر عشق
که صد بهشت ترا هست در بدن یارا
بیا و یک تنه کام مرا بده امشب
که من گذشته ام از حق پنج تن یارا
به گریه ضامن آهوی چشم تو میگفت
که مست بوی تو شد آهوی ختن یارا
بیا که قاسم داماد غبطه خواهد خورد
شبی اگر که تو باشی عروس من یارا
بسوز خیمه ی جانی به آتش هوسی
که شادمانه شود روضه ی کهن یارا
حذر ز قیمه ی تبلیغ مسلمین، امسال،
که میرود ز تورنتو الی وین یارا
بگو به حرمله پیتزا بیاورد دم در
که جم نمیخورم از جای خویشتن یارا
نگو که پپسی و کوکا نمیخورم امشب
بنوش و مرحمتی کن به نذر من یارا
نظر به گنبد و گلدسته کردم و گفتم
عجب مکمل خویشند مرد و زن یارا
به زیر گنبد دوار چند تا نقطه
سخن ز سکس بگو، بهترین سخن یارا
بیا به شعر اروتیک مذهبی رو کن
کنون که عشق حرام است در وطن یارا
----------
* قرآن انجمن خوشنویسان.
❊❊❊❊❊
سخن ز سکس بگو، بهترین سخن یارا
بیا به شعر اروتیک مذهبی رو کن
کنون که عشق حرام است در وطن یارا
----------
* قرآن انجمن خوشنویسان.
❊❊❊❊❊
۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه
قمه زنان
انتقاد ایرج میرزا از قمه زنان:
زن قحبه چه میکشی خودت را … دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد … خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد بود … لعنت به یزید بد کننده
اما دگر این کتل متل چیست … وین دسته خنده آورنده
تخم چه کسی بریده خواهی … با این قمههای نابرنده
آیا تو سکینه یی که گویی … سؤ ایستَمیرَم عَمیم گَلَندَه
کو شمر و تو کیستی که گویی … گَل قویما مَنی شِمیر اَلِندَه
تو زینب خواهر حسینی؟ … ای نره خر سیبیل گنده!
خجلت نکشی میان مردم … از این حرکات مثل جنده؟
در جنگ دوسال قبل دیدی … شد چند کرور نفس رنده
از این همه کُشتگان نگردید …یک مو ز زهار چرخ کنده
در سیزده قرن پیش اگر شد … هفتاد و دو سر ز تن فکنده
امروز تو چرا میکنی ریش …ای در خور صدهزار خنده
کی کشته شود دوباره زنده … با نفرین تو بر کُشنده
باور نکنی بیا ببندیم … یک شرط به صرفه بَرنده
صد روز دگر برو چو امروز … بشکاف سرو بکوب دنده
هی بر سر و ریش خود بزن گِل … هی بر تن خود بمال سِنده
هی با قمه زن به کله خویش … کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی … چون بال که میزند پرنده
هی گو که حسین کفن ندارد … هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عَنَم به ریشت … گر شد عنِ تو به ریشه بنده!
زن قحبه چه میکشی خودت را … دیگر نشود حسین زنده
کشتند و گذشت و رفت و شد … خاکش علف و علف چرنده
من هم گویم یزید بد بود … لعنت به یزید بد کننده
اما دگر این کتل متل چیست … وین دسته خنده آورنده
تخم چه کسی بریده خواهی … با این قمههای نابرنده
آیا تو سکینه یی که گویی … سؤ ایستَمیرَم عَمیم گَلَندَه
کو شمر و تو کیستی که گویی … گَل قویما مَنی شِمیر اَلِندَه
تو زینب خواهر حسینی؟ … ای نره خر سیبیل گنده!
خجلت نکشی میان مردم … از این حرکات مثل جنده؟
در جنگ دوسال قبل دیدی … شد چند کرور نفس رنده
از این همه کُشتگان نگردید …یک مو ز زهار چرخ کنده
در سیزده قرن پیش اگر شد … هفتاد و دو سر ز تن فکنده
امروز تو چرا میکنی ریش …ای در خور صدهزار خنده
کی کشته شود دوباره زنده … با نفرین تو بر کُشنده
باور نکنی بیا ببندیم … یک شرط به صرفه بَرنده
صد روز دگر برو چو امروز … بشکاف سرو بکوب دنده
هی بر سر و ریش خود بزن گِل … هی بر تن خود بمال سِنده
هی با قمه زن به کله خویش … کاری که تبر کند به کنده
هی بر سر خود بزن دو دستی … چون بال که میزند پرنده
هی گو که حسین کفن ندارد … هی پاره بکن قبای ژنده
گر زنده نشد عَنَم به ریشت … گر شد عنِ تو به ریشه بنده!
❊❊❊❊❊
۱۳۹۷ شهریور ۱۶, جمعه
تجاوز یک مسلمان به سگ
یک مسلمان یک سگی را گیر کرد
کیر خود را در درونش تیر کرد
سگ بگفت ای آدم این کار تو چیست
دین و آیین تو و بار تو چیست
گفت من هستم مسلمان زاده یی
از چراغ عقل دور افتاده ای
سالها شد کیر شیخ ومولوی
رفته در کونم مثال مرغوی
بام تا شب پشت ناموس همیم
راستی که از توسگ هم ما کمیم
سگ جگرخون شد بگفت ای ناجوان
از تو رسوا تر ندیدم در جهان
غیرت و ناموس خود را برده ای
خایه های یک عرب را خورده ای
کیر سگ در ریش و در لنگی تان
کیر خر در کون صد بنگی تان
عقل تان کوسدانی دنیا شده
خایه ها تان جمله سر بالا شده
چوملکای کون تان گشته پطیر
زندگی تان هم شده بر فرق کیر
جملگی تان مثل پیغمبر شدید
شهوتی و کونی و بی سر شدید
خوجه جانم دین تان را کون کند
کون پرموی شما را خون کند
۱۳۹۷ شهریور ۸, پنجشنبه
۱۳۹۷ شهریور ۱, پنجشنبه
پنجاه سال پیش در پراگ: شما راستی هستید یا چپی آقای کوندرا؟
میلان کوندرا |
”در اوت ۱۹۶۸، ارتش روس کشور را اشغال کرد. در عرض یک هفته، خیابانهای تمام شهرها پر شده بود از فریاد خشم. هرگز کشور اینگونه وطن نشده بود، هیچ وقت چکیها اینگونه چکی نبودند. ژوزف، سرشار از نفرت، آماده بود تا خود را به زیر تانکها بیندازد.“
شاید هیچ نویسندهای مثل میلان کوندرا چه در این جملات رمان ”جهالت“، چه در دیگر آثارش، به خوبی و روشنی وضعیت هولناک چکسلواکی را پس از اشغال این کشور از سوی نیروهای پیمان ورشو توصیف نکرده است.
دقیقا پنجاه سال پیش بود که در شامگاه بیستم اوت ۱۹۶۸ دویست هزار نیروی شوروی، لهستان، آلمان شرقی، بلغارستان و مجارستان به داخل مرزهای چکسلواکی وارد شدند و به دورهای که بعدا ”بهار پراگ“ نام گرفت، پایان دادند.
میلان کوندرا در آن زمان ۳۹ ساله بود و گرچه در فراسوی مرزهای کشورش شهرتی نداشت، اما برای هموطنانش نویسندهای شناخته شده بود.
یک سال پیش از آن، دو اتفاق موجب شد که حکومت نسبت به او بیش از پیش حساس شود. یکی سخنرانی افتتاحیه کنگره نویسندگان چکسلواکی در ماه مه ۶۷ که در آن تحلیلی فلسفی و تاریخی از ”رنسانس ملی چک در قرن نوزدهم“ ارائه داد و بر نقشی تأکید کرد که ادبیات در نجات ملت ایفا میکند.
این سخنرانی میلان کوندرا راه مبارزهای را گشود علیه کسانی که با ممنوعیت و محدودیتهای آمرانهشان قصد داشتند ادبیات چک را به استحاله و تهی شدن از معنا محکوم کنند.
دومین اتفاق، انتشار “شوخی“، اولین رمان کوندرا در همان سال ۱۹۶۷ بود؛ داستانی عاشقانه که در چکسلواکی پس از جنگ جهانی دوم تا سالهای پیش از بهار پراگ میگذشت.
از ”شوخی“ استقبال زیادی شد و طی چند ماه ۱۲۰ هزار نسخه از آن در چکسلواکی به فروش رفت. در بهار ۶۸ جایزه اتحادیه نویسندگان چک به این رمان تعلق گرفت و در همان موقع یارومیل ایرس، بر اساس آن فیلمی ساخت که پس از اشغال چکسلواکی توقیف شد و به نمایش در نیامد.
اما با ترجمه ” شوخی“ به زبان فرانسه بود که کوندرا جهانی شد. انتشار این رمان در فرانسهای که خود ماههای پرتلاطمی را پشت سر گذاشته، درست همزمان بود با اشغال چکسلواکی در اوت ۱۹۶۸.
لوئی آراگون، شاعر و نویسنده چپگرا در مقدمه معروف خود بر رمان ”شوخی“ کوندرا نوشت: ”من هیچ نوری در پایان این راه خشن نمیبینم.“
بعدها در اسنادی که از حزب کمونیست چکسلواکی منتشر شد، معلوم شد که کوندرا از سوی حکومت به عنوان یکی از الهامبخشان و بانیان اصلی جریان ”ضدانقلاب“ به شمار میآمد: ”کتابهایم ممنوع شد، حتی نام من از کتاب راهنمای شمارههای تلفن حذف شد.“
این اولین بار نبود که کوندرا تحت فشارها و محدودیتهای حکومت قرار میگرفت. چند سال قبل از آن نیز اخراج از دانشگاه، زندگی را برای او سخت کرده بود: ”کارگری زندگی میکردم. همراه با یک گروه موسیقی دورهگرد در میکدههای یک منطقه معدنخیز برای رقصاندن مردم نوازندگی میکردم. جهانی ناشناس که در آنجا کنجکاوی خود را کشف کردم. باید میدانستم که چرا آنان همان گونهای رفتار میکنند که باید در چنین شرایط فوق العاده وحشتناک رفتار کنند. کنجکاوی من آن زمان متولد شد و مرا به سوی نویسنده شدن در ده یا پانزده سال بعد راه برد.“
کوندرا و همسرش |
ادبیات تبعید چک در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به ویژه در کشورهای غربی بسیار شناختهشدهتر است.
دو دوره از ادبیات تبعید چک
چکسلواکی از زمان برقراری حکومت کمونیستی در فوریه ۱۹۴۸ تا سقوط آن در نوامبر ۱۹۸۹، شاهد دو موج عظیم مهاجرت بود.
اولین موج، پس از ”کودتای پراگ“ در ۱۹۴۸ بود که بیش از ۶۰ هزار نفر کشور را ترک کردند و دومی پس از ناکامی ”بهار پراگ“ و اشغال چکسلواکی از سوی نیروهای پیمان ورشو در اوت ۱۹۶۸ رخ داد که موجب فرار دستکم ۱۲۰ هزار نفر به سوی کشورهای غربی شد.
در میان مهاجران، نویسندگان هم بودند که به دو دسته تقسیم میشدند؛ یکی نویسندگانی که پیش از تبعید خود را به عنوان نویسنده تثبیت کرده بودند و دومین گروه، کسانی که پس از ترک وطن استعداد نویسندگی خود را نشان دادند.
بنابراین ادبیات معاصر چک، از دو سو قابل بررسی است:
آنچه در درون کشور میگذشت و آنچه فراتر از مرزها نوشته میشد.
در اولین دوره ادبیات تبعید چک، یعنی دوره بیست ساله ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸، نزدیک به صد نویسنده و شاعر چکیزبان در پنج قاره جهان پراکنده شدند و حدود ۲۵۰ عنوان کتاب شامل رمان، مجموعه داستان و شعر را در خارج از کشور منتشر کردند.
آنان همچنین نشریههای ادبی به زبان چکی به راه انداختند و انجمنهایی را برای ارتباط میان خود و همچنین اهل قلم کشورهای میزبان تأسیس کردند.
با این حال، ادبیات تبعید چک در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به ویژه در کشورهای غربی بسیار شناختهشدهتر است.
”جشن بی معنایی“ ؛ نگاهی به رمان تازه میلان کوندرا
میلان کوندرا: من جاسوس نبودم
اشغال پراگ از نگاه دوربین
میلوش فورمن: فیلمسازی که از قفس پرید
به جز چند مقاله در روزنامههای خارجی که اطلاعاتی کلی درباره یک نویسنده یا یک اثر ارائه میکرد، آثار ادبیات تبعید چک در دوره بیست ساله اول در داخل کشور تابو بود و حکومت تمام تلاش خود را به کار میبست تا اثر و حتی نامی از نویسندهای که پس از ۱۹۴۸ کشور را ترک کرده بود، در خاطره جمعی مردم چکسلواکی باقی نماند.
اما آن طور که میلان کوندرا در گفتوگویی در سال ۱۹۷۹ اعلام کرد، پس از اشغال پراگ در ۱۹۶۸، فاجعه عمیقتر شد: ”قتلعام فرهنگ چکی پس از ۱۹۶۸، در تاریخ کشور پس از جنگ سی ساله سابقه نداشته است.“
پس از اوت ۱۹۶۸، آثار حدود دویست نویسنده چک در داخل کشور ممنوع شد، همچنان که آثار سینمایی کارگردان بزرگی که جهان آنان را ستایش میکرد، و همینطور دهها نقاش، بازیگر، کارگردان تئاتر.
سانسور و سرکوب حکومتی فقط به حوزه فرهنگ ختم نشد و صدها پژوهشگر و استاد دانشگاه به ویژه استادان تاریخ و ادبیات از دانشگاهها و مراکز علمی اخراج شدند. برخی از آنان به زندان افتادند و برخی دیگر مثل دو شاعر معروف، استانیسلاو نویمان و ییری پیشتورا، خودکشی کردند.
کوندرا و میلوش فورمن |
میلوش فورمن، ایوان پاسر، یان نِمِک و وویکش یاسنی هم از کارگردان بزرگ سینما بودند که پس از اشغال چکسلواکی از کشورشان مهاجرت کردند.
یان پروخاسکا، رماننویس و دوست میلان کوندرا، زیر فشار تهمت و بهتانی که از سوی رسانهها به او زده میشد درگذشت و یان پاتوشکا فیلسوف که در چکسلواکی فرزند معنوی هوسرل به شمار میرفت، پس از یک بازجویی در تخت بیمارستان درگذشت.
همچنین حلقه محاصره برای اهل فرهنگ چنان تنگ شده بود که بسیاری از آنان به اجبار از وطن گریختند. از میان معروفترین آنان میتوان به اتومار کریچا و آلفرد رادوک، دو کارگردان بزرگ تئاتر و کارل آنچرل، بزرگترین رهبر ارکستر چکسلواکی اشاره کرد.
میلوش فورمن، ایوان پاسر، یان نِمِک و وویکش یاسنی هم از کارگردان بزرگ سینما بودند که پس از اشغال چکسلواکی از کشورشان مهاجرت کردند.
حکومت کمونیستی چکسلواکی پس از ۱۹۶۸ فقط از نویسندگان و روشنفکرانی مثل میلان کوندرا که در پیدایش ”بهار پراگ“ نقش داشتند، کینه نداشت. قصد حکومت این نبود که نویسندگان را فقط از فعالیت سیاسی بازدارد، بلکه خفقان ایجاد شده، به حدی رسید که نویسنده یا هنرمند حتی مجال فعالیت آزادانه در چارچوبهای غیرسیاسی را هم نداشت.
میلان کوندرا ده سال پس از خزان”بهار پراگ” گفت: “
در این ده سال در چکسلواکی، حتی یک شخصیت فرهنگی مهم، سیاسی یا غیرسیاسی، کمونیست یا غیرکمونیست، حق شنیده شدن نداشت.“
در واقع، در چکسلواکی پس از مه ۱۹۶۸، اهل فرهنگ فقط کنار گذاشته یا تنبیه نشدند، بلکه آنان میبایست از حافظهها پاک میشدند: ”در کشور ما، فرهنگ اپوزیسیون کشته نمیشود، بلکه فرهنگ را میکشند. به همین سادگی.“
از نظر کوندرا، فرهنگ ”حافظه مردم” است، هوشیاری جمعی، سیر تاریخی و شیوه تفکر و زندگی: ”کتابها و تابلوها چیزی نیستند جز آینهای که در آن فرهنگ، خود را بازتاب میدهد، متمرکز میکند و حفظ میشود.“
میلان کوندرا واژههای سیاسی را ”فریبی“ بیش نمیداند. او در توصیف آنچه در سالهای پیش از اشغال کشورش گذشت، از ”کمونیسم“ سخن نمیگوید، بلکه ”توتالیتاریسم روس“ را به نقد میکشد که ”تجاوز فرهنگی بخشی از معنای آن است“.
حکومت نه تاب مذهب را داشت و نه ”کفر اروپایی“ را تحمل میکرد، چیزی که از آن کافکا و ”هوشیاری ملی مدرن“ برآمده بود.
کوندرا معتقد است که در این شرایط حکومت توتالیتر تمام ظواهر فرهنگی را میخواهد در ”بنای عظیم آموزش مردم“ جا دهد و اساسا مفهوم ”ادبیات و هنر متعهد“ بازتابی از همین تلاش است، یعنی تن دادن به یک برنامه سیاسی.
این عقیده میلان کوندرا یادآور این دیالوگ ماندگار کتاب ”وصایای تحریفشده“ است:
”شما کمونیست هستید، آقای کوندرا؟ – نه، من رماننویسم.
شما دگراندیش هستید؟ – نه، من رماننویسم.
شما راستی هستید یا چپی؟ – نه این و نه آن، من رماننویسم.“
۲۳ آگست ۲۰۱۸
❊❊❊❊❊
در سپهر سهراب
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار
کفتری غر زد و رفت
مرد بقال از من پرسید
دل خوش میخواهی؟
من به او گفتم نه
خربزه میخواهم
مرد بقال به من خربزه داد
و دلم را خوش کرد
اهل ایرانم
و پناهنده به یک شهر سوئد
طرف قطب شمال
من نخواهم اسمش را گفتن،
(بدبختی)
یک کمی بی ادبی است!
خواهرم دلخور شد
و همان هفته ی اول
به ادارات پناهندگی شهر نوشت
من درین شهر ندارم دلِ خوش
اسم آن فارسی اش، ناجور است
و جوابش دادند
برو پاریس اگر میخواهی
خواهرم گریه کنان
به دلیجان برگشت.
پدرم وقتی مرد
نامه آمد که دو تا عکس جدید
بهر ویزا بفرستد به سوئد
من به ویزا میگویم عشق
من به ویزا میگویم درد
من به ویزا میگویم کوروش
من به ویزا میگویم افسوس
من به ویزا میگویم ایذا
من مسلمانم، نه
من مسلمان بودم
آنهم نه
من نمازم را وقتی میخوانم
که بدانم که خدایم عربی میداند
و مرا میفهمد
من نمازم را وقتی میخوانم
که بدانم که خدا میفهمد
که من از معنی گفتار خودم بیخبرم
من الاغی دیدم
روضه را میفهمید
و لگد میزد بر سینه ی خود
من کشیشی دیدم
بچه را میفهمید
و همیشه پسری را میبرد
پشت دیوار کلیسای بلند
پاسداری دیدم
وقت شلاق زدن
یا حسینی میگفت
یا حسینی میگفت از ته دل
که حسین اش یک ماه
لای پائین تنه ی زندانی
میماسید
من آخوندی دیدم
هسته ی خرما را میبلعید
که نفهمند چطور اینهمه خرما خورده
شیخ پیری دیدم
تازه روآمده و نوکیسه
همچنان سنتی و کهنه پرست
بنز را دوست نداشت
آرزو داشت به او
یک خر ضد گلوله بدهند
مرد جاکش از من پرسید
صیغه ای میخواهی؟
من از او پرسیدم
آیت الله کجاست؟
او خودش صیغه ی رسمی دارد
زن و دختر دارد
دستک و دفتر دارد
کلینکس نذری
در اتاقی دلباز
پنجره ش رو به حرم
صحن قدس رضوی
اهل فیسبوکم
لایک و مایکی دارم
در کامنتم جریان دارد سنگ
جریان دارد فحش
جریان دارد خواهر مادر
عکس من پیدا نیست
اسم من مجعول است
پاچه گیرم اما
پاچه خارم اما
دُگم از پشت کامنتم پیداست
کفش هایم کو؟
آمدم بهر نماز
با خدا راز و نیاز
خادم مسجد گفت
یکنفر آقای نورانی
شال سیّدشهدا بر کمرش
هاله ی شیرخدا دور سرش
آمد و کفش ترا با خود برد
من نمیدانستم یکسان است
نمره ی کفش من و پیشنماز
چه کسی بود صدا زد احمق؟
من همینجا هستم
سر این چاه بزرگ
منتظر بهر ظهور
باید امشب بروم
یکنفر آنطرف دریاها منتظر است
که به من قایق سوراخ خودش را بفروشد برود
مرد با ایمانی است
میرود پای پیاده طرف کرب و بلا
گنبدی دیدم از جنس طلا
کفتری را دیدم رقص کنان
فضله انداخت بر آن گنبد و رفت
و افق روشن شد
بر سر کنگره ی دانایی
کفتری میخندید
سوسکی را دیدم
که ز دیوار امامزاده بالا میرفت
شاهدان میگفتند
آدمی بود این سوسک
فحش بر آل پیمبر میداد
و امامزاده در خشم آمد
جا بجا سوسکش کرد
من جلوتر رفتم
گوش خود کردم تیز
سوسک فوق الذکر
همچنان فحش به پیغمبر و آلش میداد
شاهدان میگفتند
این امامزاده گوزپیچ شده
و نمیداند دیگر چه کند با این سوسک.
-----
هادی خرسندی - آخر مرداد ۹۷
۱۳۹۷ مرداد ۲۵, پنجشنبه
قرآن فرح دیبا
قرآن کتاب مقدس شیعیان با مقدمه فرح دیبا به چاپ رسید!
=======
"شاهنشاه متدین به دین اسلام و مذهب جعفری دوازده امامی در طول سلطنت خود با الهام از قرآن عدالت اجتماعی و عدالت اقتصادی و عدالت زندگی را در میان ملت ایران مستقر كردند. برای بزرگداشت و تجلیل مذهب اثنی عشری از هیچ گونه اقدامی فرو گذار نكردند. به تازگی چاپ و نشر قرآن كریم كه منزله¬ی قانون اساسی مورد علاقه قاطبه مسلمانان است مورد توجه خاص شاهنشاه قرار گرفت و مقرر فرمودند قرآنی كه چاپ می شود از سایر قرآن ها از هر حیث ممتاز باشد.»
در همین راستا شاه برای نشان دادن دینداری و تحجر، اعلام كرد كه درآمد حاصله از چاپ و فروش قرآن پهلوی،
هزینه ساخت مسجد خواهد شد.
❊❊❊❊❊
۱۳۹۷ مرداد ۲۳, سهشنبه
راست و دروغ
کسیکه سخنانش نه راست است و نه دروغ ، *فيلسوف است*
کسیکه راست و دروغ برای او يکی است، *چاپلوس است*
کسیکه پول ميگيرد تا دروغ بگويد، *دلال است*
کسیکه دروغ میگويد تا پول بگيرد، *گدا است*
کسیکه پول میگيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، *قاضی است*
کسیکه پول میگيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکيل است*
کسیکه جز راست چيزی نمیگويد، *بچه است*
کسیکه به خودش هم دروغ میگويد، *متکبر است*
کسیکه دروغ خودش را باور میکند، *ابله است*
کسیکه سخنان دروغش شيرينست، *شاعر است*
کسیکه علیرغم ميل باطنی خود دروغ میگويد، *همسر است*
کسیکه اصلا دروغ نمیگويد، *مرده است*
کسیکه دروغ میگويد و قسم هم میخورد، *بازاری است*
کسیکه دروغ میگويد و خودش هم نمیفهمد، *پر حرف است*
کسیکه مردم سخنان دروغ او را راست میپندارند، *سياستمدار است*
کسیکه مردم سخنان راست او را دروغ میپندارند و به او میخندند، *ديوانه است*
كسيكه هرگز يك كلام رأست نگفته و فقط دروغ بخورد مردم داده* اخوند و ملا * است
کسیکه راست و دروغ برای او يکی است، *چاپلوس است*
کسیکه پول ميگيرد تا دروغ بگويد، *دلال است*
کسیکه دروغ میگويد تا پول بگيرد، *گدا است*
کسیکه پول میگيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، *قاضی است*
کسیکه پول میگيرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد، *وکيل است*
کسیکه جز راست چيزی نمیگويد، *بچه است*
کسیکه به خودش هم دروغ میگويد، *متکبر است*
کسیکه دروغ خودش را باور میکند، *ابله است*
کسیکه سخنان دروغش شيرينست، *شاعر است*
کسیکه علیرغم ميل باطنی خود دروغ میگويد، *همسر است*
کسیکه اصلا دروغ نمیگويد، *مرده است*
کسیکه دروغ میگويد و قسم هم میخورد، *بازاری است*
کسیکه دروغ میگويد و خودش هم نمیفهمد، *پر حرف است*
کسیکه مردم سخنان دروغ او را راست میپندارند، *سياستمدار است*
کسیکه مردم سخنان راست او را دروغ میپندارند و به او میخندند، *ديوانه است*
كسيكه هرگز يك كلام رأست نگفته و فقط دروغ بخورد مردم داده* اخوند و ملا * است
بخشی از کارنامه رضا خان
در کارنامه رضا خان کارهای زیر دیده میشود:
- جدایی رشته کوههای آرارات و بخشیدن آن به ترکیه
- کشتار و تبعید بیش از ۲۴ هزار نفر از مردم ایران
- جدایی دهکده توریستی فیروزه در خراسان شمالی و اعطای آن به روسیه که امروز جزو قلمرو ترکمنستان محسوب میشود.
- امضای قرارداد ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه عراق ، ترکیه و افغانستان و جدایی بخشهای زیادی از ایران
- بخشیدن اروند رود به عراق که بعدا منشا اختلاف با عراق شد.
- جدایی مناطق «بولاغباشی»، «جوزر»، «قوریگل» ایران توسط ترکیه در زمان رضاشاه
- جدایی روستاهای «سیرو» و «سرتیک» و برخی مراتع متعلق به کردهای «جیکانلو»ایران توسط رضاشاه
- جدایی دشت ناامید در سیستان به مساحت ۳ هزار کیلومتر در سال ۱۳۱۷
- به تصرف در آوردن زمینهای ۲۱۶۷ از روستاهای کشور و صدور سند این روستاها به نام خود
- قتل عام کسانی که از دادن زمینهایشان به رضاشاه سر باز زدند و نیز کشتن مخالفان خود با آمپول هوا(توسط پزشک احمدی معروف)
- تبعید نقاش نامی ایرانی کمالالملک به بیابانهای نیشابور
- کشتار بیش از ۱۵۰۰ تن از مردم عادی مشهد در مسجد گوهرشاد و در جوار حرم امام رضا(ع)
- منحل کردن ارتش ایران و تاسیس ارتشی که حتی نتوانست ساعاتی در برابراشغالگران مقاومت کند. و تنها برای سرکوب عشایر و آزادیخواهان استفاده شد.
- قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان
جادهسازی، کشیدن راهآهن، ایجاد امنیت راهها و جادهها در دوران رضا شاه، بخشی از استراتژی انگلستان برای دسترسی سهل و سریع و بیدردسر به روسیه بود و هیچ ربطی به رضا شاه نداشت.
رضا شاه تنها مجری سیاستهای دولت انگلیس بود او را به قدرت رسانده بود، و این خدمات برای سرعت بخشیدن به کار انگلیسها بود.
۱۳۹۷ مرداد ۲۱, یکشنبه
پیش گویی علی بی ستاره
جنبش خلق و کار می بینم
مفت خوران را شکار می بینم
این ترامپِ خُل، خُلی دگر است
نه چو خُلِ پیرار می بینم
از سر دل سخن نمی گویم
بلکه ازجیغ و جار می بینم
ماه دیگر دلار را قیمت
بیش از بیست هزار می بینم
دور بیت آخوند دوزاری
سربسر پاسدار می بینم
هر موتور سیکلت لباس شخصی
پر ز دود و غبار می بینم
ساندیس خورهایِ بی کس و کار
همه را بی قرار می بینم
همه را زرد می شود شلوار
مردمان صدهزار می بینم
آیت الله و ظالمان دیار
بر درختان و دار می بینم
پاسدارانِ در حال فرار
بی حد و بی شمار می بینم
جنگ ملت با مُلّای مفت خور
از یمین و یسار می بینم
غارت پول مردمان از بانک
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه کُش همی یابم
خواجه را در فرار می بینم
دستار بر سرانِ نَعلینی
همه را خوار و زار می بینم
او که پار، یار بود با مُلّا
شده پنهان تو غار می بینم
دین و مذهب همه شده رسوا
مردمان را فکار می بینم
طرح نو می زنند بر پرچم
شیر ایران تبار می بینم
همه یِ مردمانِ ایران را
مهربان گشته یار می بینم
رؤسایِ سه قوهِ عظمی
همه را تار و مار می بینم
عزل و نصب وزیر، وکیل و مدیر
هر یکی چند بار می بینم
بی بی سی رو سیاه می یابم
«من و تو» دل فَگار می بینم
همه را زرد می شود شلوار
مردمان صدهزار می بینم
آیت الله و ظالمان دیار
بر درختان و دار می بینم
پاسدارانِ در حال فرار
بی حد و بی شمار می بینم
جنگ ملت با مُلّای مفت خور
از یمین و یسار می بینم
غارت پول مردمان از بانک
در میان و کنار می بینم
بنده را خواجه کُش همی یابم
خواجه را در فرار می بینم
دستار بر سرانِ نَعلینی
همه را خوار و زار می بینم
او که پار، یار بود با مُلّا
شده پنهان تو غار می بینم
دین و مذهب همه شده رسوا
مردمان را فکار می بینم
طرح نو می زنند بر پرچم
شیر ایران تبار می بینم
همه یِ مردمانِ ایران را
مهربان گشته یار می بینم
رؤسایِ سه قوهِ عظمی
همه را تار و مار می بینم
عزل و نصب وزیر، وکیل و مدیر
هر یکی چند بار می بینم
بی بی سی رو سیاه می یابم
«من و تو» دل فَگار می بینم
مزدور اجاره ای را هم
کُس مشنگ و خمار می بینم
ترک و تاجیک را به همدیگر
خارج از گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد و غارتگر
گشته راحت، به کار می بینم
مکر و تزویر و حیله از همه جا
گشته گُم، کار و بار می بینم
در کنار علی گدایِ فقیه
یک قدح زهرِ مار می بینم
گور دجالِ پست فطرت را
پر گُه و ادرار می بینم
وارث کودتاچیان را من
سلطنت انتظار می بینم
خاتمی با شعار اصلاحات
خیلی کیر خوردِ خوار می بینم
وآن دگر خاتمی امام جمعه
آویز بر چنار می بینم
صادق زشت کلام ِ پفیوز را
بی شعور، پر شعار می بینم
الغرض جمله یِ آخوند ها را
پای چوبه یِ دار می بینم
در رهِ سر نگونیِ مُلّا
بی ستاره پا کار می بینم
کُس مشنگ و خمار می بینم
ترک و تاجیک را به همدیگر
خارج از گیر و دار می بینم
تاجر از دست دزد و غارتگر
گشته راحت، به کار می بینم
مکر و تزویر و حیله از همه جا
گشته گُم، کار و بار می بینم
در کنار علی گدایِ فقیه
یک قدح زهرِ مار می بینم
گور دجالِ پست فطرت را
پر گُه و ادرار می بینم
وارث کودتاچیان را من
سلطنت انتظار می بینم
خاتمی با شعار اصلاحات
خیلی کیر خوردِ خوار می بینم
وآن دگر خاتمی امام جمعه
آویز بر چنار می بینم
صادق زشت کلام ِ پفیوز را
بی شعور، پر شعار می بینم
الغرض جمله یِ آخوند ها را
پای چوبه یِ دار می بینم
در رهِ سر نگونیِ مُلّا
بی ستاره پا کار می بینم
❊❊❊❊❊
۱۳۹۷ مرداد ۱۳, شنبه
نام ایران
هشتاد و دو سال از نامگذاری ایران میگذرد
در فروردین سال 1314 خورشیدی طبق بخشنامه وزارت امور خارجه و تقاضای دولت وقت ، نام رسمی ایران
( به جای پرس ، پرشیا و غیره ) توسط رضاشاه برای کشور ما انتخاب شد .
در مغرب زمین از قرون وسطی ، ایران به نام هایی از قبیل :
پرس ( فرانسوی ) ، پرشیا ( انگلیسی ) ، پرسیس ( یونانی ) نامیده شده است .
نامی که امروز "ایران" گفته می شود بیش از 600 سال پیش " اران " Eran تلفظ می شد .
سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .
" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »
واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .
معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :
تو با دشمن ار خوب گفتی رواست
سعید نفیسی در دی ماه 1313 نام " ایران " را به جای " پرشیا " پیشنهاد کرد . این نامگذاری در آغاز مخالفانی نیز داشت و براین باور بودند که در " پرشیا " فرهنگ و تمدنی نهفته است که نمی توان آن را حذف کرد و شناخته شده و بین المللی نیز است ؛ اما حامیان نامگذاری ایران ، اعتقاد داشتند که واژه ایران بسیار کهن و بر اقتدار سیاسی کشور می افزاید .
" واژه ایران " بسیار کهن و قبل از آمدن آریایی ها به سرزمین مان اطلاق می شد و نامی تازه و ساخته و پرداخته نیست . پروفسور آرتور اپهام پوپ ( 1969 – 1881 میلادی ) ایران شناس مشهور امریکایی در کتاب " شاهکارهای هنر ایران " که در سال 1338 توسط دکتر پرویز خانلری به زبان فارسی ترجمه شده است ، می نویسد : « کلمه ایران به فلات و توابع جغرافیایی آن حتی در هزاره پیش از آمدن آریاییان نیز اطلاق می شود »
واژه " ایران " از دو قسمت ترکیب شده است . قسمت اول به معنی اصیل ، نجیب ، آزاده و شریف است . قسمت دوم به معنی سرزمین یا جا و مکان است .
معنی واژه " ایران " سرزمین آزادگان است . فردوسی در شاهنامه در باره خوی آزادگان ( ایرانیان ) چنین می سراید :
تو با دشمن ار خوب گفتی رواست
از آزادگان خوب گفتن سزاست
دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »
منبع : برگرفته از مقاله "چگونه ایران شدیم؟" نوشته مجتبی انور
دکتر بهرام فره وشی ( 1304 – 1371 ) ایران شناس و استاد پیشین دانشگاه تهران در خصوص ریشه واژه ایران می نویسد : « ایران در زبان اوستایی به صورت ائیریه Airya و در زبان فارسی باستان اریه Ariya آمده است . در اوستا هم نام قومی ایرانی به معنی شریف و نجیب و اصیل است . این واژه در زبان ایرلندی کهن هم به همین معنی است . قسمت اول کلمه ایرلند Ir – Land به معنی نجیب و شریف و قسمت دوم آن به معنی سرزمین است . ایرلند به معنی سرزمین نجباست »
منبع : برگرفته از مقاله "چگونه ایران شدیم؟" نوشته مجتبی انور
اشتراک در:
پستها (Atom)