یکی بود و دوتا نبود. سه تا رفیق بودند. ابراهیم و موسی و آن سومی هم پیربابا . جز ساعات خواب و خلوت و خلا، همه جا با هم بودند. روزی از روزهای ماه رمضان به مسجد محل رفته بودند. تعدادی آخوند مشغول ختم قرآن بودند. نوبت آخوند ملاعلی رسیده بود که آیه ای را خواند که نام «موسی و ابراهیم» در آن وارد شده بود. پس از ختم جلسه و هنگام خروج از مسجد، موسی و ابراهیم بدون توجه به پیربابا راه خویش گرفتند رفتند. پیربابا بر سرعت خویش افزود تا به آنان بپیوندد اما با اعتراض آنان روبرو شد که: « نام ما در قرآن وارد شده و در شأن ما نیست که با تو رفت آمد داشته باشیم»ـ
پیربابا، نگران و دلخور به خانه ملاعلی رفت و پرسید: «این نامها از کجا وارد قرآن شده است؟»ـ
__ اینها نام پیامبران پیشین میباشد.
__ آیا پیامبری بنام پیربابا نداریم که نامش در قرآن ذکر شده باشد؟
__ نه
__ آیا میشود در جلسه بعدی قرآن نام پیربابا را در یک گوشه ای از آیات بگنجانی؟
__ اعوذبالله، این کار کفر است و گناه و کفاره فراوان دارد.
پیربابا پیشنهاد داد که کفاره اش را هرچقدر باشد من میدهم. ملاعلی پنج گوسفند را به عنوان کفاره تعیین کرد. پیربابا اضافه کرد که مقداری هم کشک و پنیر اضافه میدهم به شرط اینکه هر وقت من اشاره کردم آیه مورد نظر را تلاوت بکنید. ملاعلی قبول کرد و پیربابا رفت که کفاره را فراهم کند.
روز موعود فرا رسید و موسی و ابراهیم در قسمتی دیگر از مسجد و دور از پیربابا نشسته بودند. پیربابا چشمکی به ملاعلی زد و منتظر ماند. او نیز آیه آخر را اینطور تمام کرد: «…...و پیربابا کلباً کبیراً*.» آخوند دیگری که روبروی ملاعلی نشسته بود نیم خیز شد تا لب به اعتراض بگشاید، اما ملاعلی انگشت سکوت بر روی بینی گذاشت و ادامه داد: « خمس غنم و کشکاً و پنیراً. نصفاً لک و نصفاً لی والله خیر الرازقین**».
.............................
* پیربابا سگ بزرگی است
** یعنی، پنج گوسفند و کشک و پنیر در کار است. نصفش مال تو و نصفش مال من، حرف نزن که خدا بهترین روزی رسان است
پیربابا، نگران و دلخور به خانه ملاعلی رفت و پرسید: «این نامها از کجا وارد قرآن شده است؟»ـ
__ اینها نام پیامبران پیشین میباشد.
__ آیا پیامبری بنام پیربابا نداریم که نامش در قرآن ذکر شده باشد؟
__ نه
__ آیا میشود در جلسه بعدی قرآن نام پیربابا را در یک گوشه ای از آیات بگنجانی؟
__ اعوذبالله، این کار کفر است و گناه و کفاره فراوان دارد.
پیربابا پیشنهاد داد که کفاره اش را هرچقدر باشد من میدهم. ملاعلی پنج گوسفند را به عنوان کفاره تعیین کرد. پیربابا اضافه کرد که مقداری هم کشک و پنیر اضافه میدهم به شرط اینکه هر وقت من اشاره کردم آیه مورد نظر را تلاوت بکنید. ملاعلی قبول کرد و پیربابا رفت که کفاره را فراهم کند.
روز موعود فرا رسید و موسی و ابراهیم در قسمتی دیگر از مسجد و دور از پیربابا نشسته بودند. پیربابا چشمکی به ملاعلی زد و منتظر ماند. او نیز آیه آخر را اینطور تمام کرد: «…...و پیربابا کلباً کبیراً*.» آخوند دیگری که روبروی ملاعلی نشسته بود نیم خیز شد تا لب به اعتراض بگشاید، اما ملاعلی انگشت سکوت بر روی بینی گذاشت و ادامه داد: « خمس غنم و کشکاً و پنیراً. نصفاً لک و نصفاً لی والله خیر الرازقین**».
.............................
* پیربابا سگ بزرگی است
** یعنی، پنج گوسفند و کشک و پنیر در کار است. نصفش مال تو و نصفش مال من، حرف نزن که خدا بهترین روزی رسان است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر