۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

دوباره می شود


دوباره می شود آری دوباره خود را ديد:
دوباره می شود آری به روی خود خنديد

دوباره می شود آری برآمد از دل خويش:
دوباره می شود آری شکفت در خورشيد

دوباره می شود آری که رفت بر سر بام:
دوباره می شود آری به ماه دست کشيد

دوباره می شود آری که دور شب را گشت:
دوباره می شود آری ستاره شد چرخيد

دوباره می شود آری که راز گفت به ابر:
دوباره می شود آری به گوش درّه چِکيد

دوباره می شود آری به دشت گفت: سلام:
دوباره می شود آری نسيم گشت و وزيد

دوباره می شود آری طنين توفان شد:
دوباره می شود آری به تنگه ها پيچيد

دوباره می شود آری شکافت سينه ی سنگ:
دوباره می شود آری زلال و تر جوشيد

دوباره می شود آری نی شبانان شد:
دوباره می شود آری که عشق را ناليد

دوباره می شود آری شرار شوری شد:
دوباره می شود آری زجان شعله جهيد

دوباره می شود آری چو سهره، عابر بود:
دوباره می شود آری سفر، شبانه گزيد

دوباره می شود آری اشاره کرد به راه
دوباره می شود آری که راه را پرسيد

دوباره می شود آری به خاک باور کرد:
دوباره می شود آری کنار آب دميد

دوباره می شود آری چو سرو، سر برداشت
دوباره می شود آری که ميوه داد و خميد

دوباره می شود آری شکوه خرمن شد
دوباره می شود آری که داس شد دِرَويد

دوباره می شود آری نشست بر سر شاخ
دوباره می شود آری بن درخت بريد

دوباره می شود آری که بی هوا افتاد
دوباره می شود آری خودی تکاند و دويد

دوباره می شود آری که بی درنگ گذشت
دوباره می شود آری که بی شکيب رسيد

دوباره می شود آری دوباره ويران کرد
دوباره می شود آری دوباره ساخت جديد!

تابستان ۱۳۶۸محمد علی اصفهانی
                                         

هیچ نظری موجود نیست: