۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

آیه های مارشالی شماره-4

نزول آیه روز جمعه
بر پیغمبر مارشال.

= = = = = = = = =
.الف .خ. میم. یعنی از خدا به مستر مارشال

ساعت نزول آیه مبارکه : 7.25 دقیقه بامداد
مکان نزول: پشت بام خانه..
علت نزول در پشت بام: باران شر شر شری.
علت اصلی رفتن بالای پشت بام: کمک به لیندا دختر همسایه در باران شر شر شری.
درجه حرارت: 20 درجه بر بالای صفر

نوع آیه: اخطاریه.
نفرات: فقط خودم و یک فروند فرشته و لیندا خوشگله همسایه پیغمبر ...
کارگردان: خو مستر خدا.
موسیقی: از عبدالحلیم حافظ.
دکور: ازلیندا توی اتاق خوابش.

امروز ساعت شش بامداد بیدار شدم و سه قهوه یکسره در رگ های مقدس خودم فروکردم و نشستم روبری کامپیوترم. بله روبری کامپیوتر، میگم روبروی کامپیونر، مگر کر شدید شما؟ یعنی جلوی همین کامپیوترم، نه پشت کامپیوترم. می دونید چرا؟ چونکه من مثل شما نیستم که بنشینم پشت کامپیوتر.

شما پیروان من چرا عادت کرده اید همیشه از پشت وارد هر کاری می شوید؟ ها؟ مثل نشستم پشت ماشین، مثل پشت کار را گرفتم، نمی دونم پشت سرم صحبت کردند، . پشت سر حرف زدن. همش پشت پشت پشت ؟ خجالت و قباحت پس کجاست؟ خوب مگر از جلو چه عیبی دارد که بروید در پشت کامپیوتر؟ ها؟ یا از جلو بنشینید توی ماشین، نه اینکه از پشت بچسبید به این ماشین ربون بسته، مگر خودتان ماشین ندارید؟

بابا از روبرو داخل هر جائی بشوید عزیزان من. حالا خوبه که خدای عزوجل پیغمبری فرستاده که مثل مرد از روبرو میاد جلو ای ناشکر ها...و از پشت سر به کسی نپرانید و نچپانید و لغظ و کنایه نزنید و از پشت وارد نشوید از پشت پچ پچ نکنید، از پشت تنبان مردم را نگیرید لامصب ها...کافر ها....

آره نشستم روبروی کامپیترم که از پنجره لیندا خانوم را دیدم که داره تو شر شر بارون رخت ها رو جمع می کنه. من پیغمبر اول خیال کردم که یه فرشته ست که اومده توی بارون شر شری. بعد دیدم که نه بابا این لیندا جان خوشگل خودمه که شوهرش خارجه کار می کنه و تازه همسایه پیغمبر خودتون شده.

دیدم لیندا بیچاره تنهاست طفلکی و کلی رخت توی بغلش گرفته و داره خیس خیس میشه، و وظیه هر پیغمبری حکم می کند به خشت، یا حالا گشنیز فرق نمی کنه، چون وقتی که حاکم شدی هر چی دلت خواست حکم کن، حالا اسپیک یا دل یا گشنیز، فرق نمی کنه. بعدش هم سر شام یا نوشابه حکم بازی کنید، و مفتکی بازی نکنید اما نه اینکه بنشینید و بیست یک بازی کنید، و لائی هم ورق بکشید، این کار خوبی نیست، این تقلب است. خلاصه وظیفه ام جکم کرد دل، و دل حکم کردم، و پریدم بالا پشت بام. نگید چرا دوباره گفتم پشت. پشت بام کار بدی نیست چون پشت بام که جلو ندارد که من بخواهم از جلو داخلش بشوم یا بچپانم داخلش، فهمیدی فضول بی تربیت، ها؟ که می خای هی مچ پیغمبرت رو بگیری؟

خلاصه مثل یک پیغمبر خوب و مثل فشقشه پریدم بالای پشت بام بکمک لیندا جان خوشگل خودم، و مرا با یک لبخند تحویل گرفت و ده من رخت و لباس را به پیغمبر سپرد، و من پیغمبر هم برایش حمل کردم تا داخل پس توی خانه اش.

خیس خیس شده بودم، لیندا هم خیس خیس شده بود، و شر شر شر هم آب از لباسهایما می ریخت. لیندا گفت مارشال جان قربون لطف تو برم، بیا با این حوله خودت را خشک کن تا یه قهوه برات بیارم..

آهان دیدی گفتم شما فضولید، دیدی گفتم ؟ من میدونم الان میگید بعد چی شد، من از همین اخلاق شما ناراحتم که توی تنبان پیغمبر خودتونو هم چک می کنید، فضولی می کنید افترا می بندید، در امور شخصی مردم دخالت می کنید بعد میگید چرا این پیغمبر مارشال فحش میده...خوب همین کارارو می کنید که خدا و پیغمبر و فرشته ها را کفری می کنید...حالا خوبه اقلا به لیندا خوشگله نگفتم وگرنه اصلا منو خونش راه نمی داد....پناه بر خدا از دست این امت...

شما از اول آیه تا حالا فقط منتظرید که مچ بگیرید از پیغمبر. نه خیر کور خوندید بدونید بین من و لیندا خوشگل خود خود خود خودم هیچ اتفاق بدی نیفتاد .خاک عالم ....پناه بر خدا، صبحان الله به آن یکی الله، که من پیغمبر مارشال دست از پا خطا بکنم....می خای بگم زلزله بیاد ها؟ فاسد توی ارض..
خلاصه .....
بعد از یکساعت و نیم بخانه آمدم که دیدم یک فرشته نشسته منتظرم، و دارد خودش خودش را می خورد از شدت عصبانیت. گفتم فرشته جون خداوند چرا عصبانی هستی؟ گفت کجا بودی بی وفا ها؟ بگو کجا بودی بی وفا؟ گفتم رفتم پشت بام رخت جمع کنم..
خلاصه فرشته قهر کرد و رفت و فقط یه نامه مثل یک جعبه پرت کرد جلوی من و در را محکم کوبید و رفت.
جعبه را که باز کردم دیدم بنگ بنگ بنگ صدای منفجر شدن ترقه ها آمد و تمام صورتم را سوزانید. بعدش هم نوشته بود: بعدها بمب ها"

حالا نمی دونم این اخطاریه بر شما آمده که قضولی می کنید در امور پیامبران، یا اینکه برای خود رسول آمده. پیشنهاد می خودم مواظب همدیگر باشیم......بدرستیکه همانا خدا بهترین منفجر کنندگان است..."


هیچ نظری موجود نیست: