این شعر را شروین سلیمانی باجسارت فراوان در یک مجلس شعر علی خامنه ای خواند:
پیکِ مرگ آمد شبی شوقِ جهانم را گرفت
تا به خود جنبیدم عزرائیل جانم را گرفت
سرنشین بنز آن دنیا شدم بی گفت و گو
مرگ در پس کوچه ی دنیا ژیانم را گرفت
رد شدم با پای لرزان از پُلِ تنگِ صراط
یک فرشته دستهای ناتوانم را گرفت
خواستم وارد شوم در باغِ زیبای بهشت
حضرت هود آمد و نام و نشانم را گرفت
گفتم آن دنیا خودم مأمور دولت بوده ام!
اخم کرد و کارتهای سازمانم را گرفت
چونکه دانست آن جهان من گیر میدادم به خلق
گیر داد و حس و حال شادمانم را گرفت
بعد با اکراه ما را هم به داخل راه داد
اشتیاق زایدالوصفی امانم را گرفت
باغ سبزی دیدم و انواع نعمتها ولی
دیدن حور و پری تاب و توانم را گرفت
میگذشت ازدورحوری، گفتم "آی لاو یو، کامان"
دست هابیل آمدومحکم دهانم راگرفت
روبروی حورعینی غنچه شد لبهای من
حضرت لوط از عقب آمد لبانم را گرفت!
سعی کردم تا بنوشم جامی از جوی شراب
حضرت عیسی پرید و استکانم را گرفت
حضرت حوّا به همراه دوغلمانِ بلوند
رد شد و کلاً لباسِ پرنیانم راگرفت
داشتم با حرص می لیسیدم از جوی عسل
حضرت داود با انبُر زبانم را گرفت
دیدم استخری پُر از حوری، پریدم توی آب
تا شدم نزدیک آنها کوسه رانم را گرفت
توی یک وان بلورین تخت خوابیدم در آب
نوح بیرونم نمود از آب و وانم را گرفت
یک پری شد میهمانم، بُردمش پشت درخت
بچه خوشگل یوسف آمد میهمانم را گرفت
خواستم وارد شوم در حلقه ی اصحاب کهف
سگ پرید از قسمتِ پاو استخوانم را گرفت
پاتوقِ دِنجی برای عشق و حالم یافتم
گشتِ ارشادِ بهشت آمد مکانم را گرفت
یافتم اکسیر عمر جاودان را در بهشت
یک نفر اکسیر عمر جاودانم را گرفت
گفتم آخر ای خدا! این گیر دادنها به ما
لذتِ تفریح در باغِ جنانم را گرفت
پاسخ آمد: این سزای اوست که روی زمین
وقتِ عشق و حال ، حالِ بندگانم را گرفت...!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر