خدایا تو بوسیده ای هیچگاه ؟
لب سرخ فام زنی مست را
زوسواس لرزیده دندان تو ؟
به پستان کالش زدی دست را !
خدایا تو لرزیده ای هیچگاه ؟
به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را ؟
ز تاریکی سینۀ تنگ او
خدایا تو گردیده ای هیچگاه ؟
بدنبال تابوتهای سیاه،
زچشمان خاموش پاشیده ای؟
بچشم کسی خون بجای نگاه؟
دریغا ... تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود، ای ایزد بی خدا
خدای دگر نیز میساختی !
کارو
=====
خدایا تو نوشیده ای هیچگاه
یِ لیوانِ ویسکی زرد رنگ را
خماری بلرزانده اندام تو
به یخهایِ لیوان زدی دست را
خدایا چشیدی تو هرگز، یِ بار
یِ قاشق از این ماست و خیار
شنیدی آخدایِ داوود را
ز رایانهِ علیِ بی نوا
خدایا تو گردیده ای هیچگاه
بدنبال ویسکیِ لِیبِل سیاه
با چشمان خاموش نوشیده ای
عرق را ز خمره مِثِ زولبیا
دریغا تو احساس اگر داشتی
عرق را تو یخچال می گذاشتی
برای خود ای ایزد بی خدا
یِ خمره میِ ناب می ساختی
علی بی ستاره
کارو
=====
خدایا تو نوشیده ای هیچگاه
یِ لیوانِ ویسکی زرد رنگ را
خماری بلرزانده اندام تو
به یخهایِ لیوان زدی دست را
خدایا چشیدی تو هرگز، یِ بار
یِ قاشق از این ماست و خیار
شنیدی آخدایِ داوود را
ز رایانهِ علیِ بی نوا
خدایا تو گردیده ای هیچگاه
بدنبال ویسکیِ لِیبِل سیاه
با چشمان خاموش نوشیده ای
عرق را ز خمره مِثِ زولبیا
دریغا تو احساس اگر داشتی
عرق را تو یخچال می گذاشتی
برای خود ای ایزد بی خدا
یِ خمره میِ ناب می ساختی
علی بی ستاره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر