۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

تیمسار مقربى (مزدور) که بود؟


تیمسار مقربى (مزدور) که بود؟
طبق اسناد بسیار مهم
شوروی ها از طریق حزب توده و مجاهدین خلق در ایران توطئه میکردند

سرلشگر مقربى یکى از افسران عالی رتبه ارتش شاهنشاهى بود که در ستاد ارتش کار مى‌کرد. علاوه بر آن او در دربار شاه و ساواک نیز نفوذ زیادى داشت. به گفته کوزیچکین، مقربى به مدت سى سال یعنى از زمان دانشجویى در سال ١٩۴٧ براى شوروى جاسوسى مى‌کرده است. او یکى از مهمترین مهره‌هاى جاسوسى شوروى در ایران بود و اطلاعات بسیار ارزشمندى را به شوروى‌ها مى‌رسانده است. از آن جا که او در ستاد ارتش کارمى‌کرده است، از تمام خریدهاى نظامى ایران از آمریکا، وضعیت پایگاه‌هاى نظامى و پایگاه‌هاى موشکى ایران آگاهی داشته است. چنان که کوزیچکین می‌گوید، چون اطلاع از فعالیت‌هاى آمریکائیان در ایران از نظر شوروى بسیار مهم بوده است، ارزش سرلشکر مقربى براى کا.گ.ب. بسیار بوده است و هیچکس همانند او اطلاعات دست اول و مهم نظامى را به آنها نمى‌داده است.

سرتیپ هاشمى مى‌گوید، «محمدرضاشاه یک بار به نصیرى (رئیس ساواک) مى‌گوید: روس‌ها از طرح‌هاى ارتش ایران اطلاع پیدا مى‌کنند و آن را در اختیار عراق قرار مى‌دهند». رفیعى نیز مى‌نویسد، « یک بار ارتشبد اویسى به او مى‌گوید که یک افسر عالی رتبه ارتش براى روس‌ها جاسوسى مى‌کند. وقتى رفیعى در این موضوع اظهار شک مى‌کند، اویسى مى‌گوید که هربار در مرز با عراقى ها درگیر مى‌شویم و طرح یک حمله را مى‌ریزیم، مى‌بینیم که عراقى‌ها در محل کاملا آماده هستند. مطمئنا کسى این اطلاعات را به روس‌ها می‌رساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقى‌ها مى‌دهند.» وقتى رفیعى این موضوع را براى تیمسار نصیرى رئیس ساواک و تیمسار مقدم، رئیس ضد جاسوسى ارتش، بازگو مى‌کند، آنها این موضوع را تکذیب می‌کنند و مى‌گویند، «اویسى همیشه دنبال بهانه‌اى مى‌گردد تا اشتباهات نظامى اش را به گردن آنها بیاندازد.» با این که ساواک و ضد اطلاعات ارتش کوشش هاى بسیاری را براى پیدا کردن این جاسوس مى‌کنند ، اما نتیجه اى نمى‌گیرند.

دستگیرى مقربى براى کا.گ.ب. و طبیعتا براى روس‌ها آنچنان غیرمترقبه و تکان دهنده بوده است که پس از دستگیرى او، از مرکز کا.گ.ب. به عوامل مستقر در تهران دستور داده مى‌شود تا همه فعالیت‌هاى اطلاعاتى خود را در ایران متوقف کنند و به ارزیابى خسارت های حاصل از این دستگیری بپردازند. ماموران کا.گ.ب. تحلیل ها و استدلال‌هاى گوناگونی را براى چگونگی لو رفتن مقربى ارائه مى‌دهند و سرانجام به این نتیجه مى‌رسند که چون او تماس‌هاى خود را با رابط روسى خود زیاد کرده بود و هفته‌اى یک بار با او تماس مى‌گرفته است، لو رفته است. این حدس و گمان کا.گ.ب. بوده است؛ ولى هیچگاه به طور مستند این دستگاه اطلاعاتی دلیل لو رفتن او را پیدا نمى‌کنند. رفیعى مى‌نویسد: «روس‌ها تا امروز هم نتوانسته‌اند بفهمند که چه عاملى باعث لورفتن جاسوسشان در ایران شد. و به علت مسائل امنیتى، حتى اکنون هم نمى‌توان همه داستان را بازگفت». (صفحه ٢٣٨). همه داستان را سرتیپ هاشمى هفت سال پس از انتشار شاهد در کتاب خود به طور مشروح باز گو مى‌کند.


مقربی چگونه به دام افتاد ؟

مقربى به طور اتفاقى و کاملاغیرمترقبه به دام افتاد و دستگیر شد .. جریان از این قرار است که در طى یکى از گشت هاى معمولى ماموران ساواک در شمال تهران متوجه مى‌شوند که یکى از افسران کا.گ.ب. با یک کیف سامسونت از اتومبیل خود خارج شده و پس از چرخاندن کیف خود به اطراف، پس از چند لحظه توقف، سوار اتومبیل خود شده و محل را ترک مى‌کند. ماموران ساواک با مراقبت از محل مزبور مى‌بیند که روس‌ها هر چند هفته یک بار به آن محل می‌آیند و در تاریکى شب، کیف دستى را به این سو و آن سو می‌گردانند و سپس از محل دور مى‌شوند. پس از بررسى‌هاى ساواک معلوم مى‌شود که دو نفر از امیران ارتش که در ستاد ارتش خدمت مىکنند ،ساکن آن محله هستند. ساواک در محله مزبور مستقر می شود و حدود یک سال ، دو امیر مزبور را تحت نظر مى‌گیرند. در اواسط عملیات از امیر دوم رفع سوء ظن مى شود ؛ اما سوء ظن نسبت به امیر اول و یا سرلشگر مقربى بیشتر می گردد. اطلاعات به دست آمده نشان مى دهند که مقربى مدت ها در اتاق دربسته خود کار مى کند و هیچ کس را به آن راه نمى دهد. در یکى از روزها که ساواک مطلع میشود که مقربى و خانواده اش به مسافرت رفته است ، خانه را بازرسى مى کند ؛ ولى هیچ چیز غیرعادى در آن پیدا نمی‌کند. از آن جا که مدت مراقبت از مقربى به درازا کشیده شده بود و ستاد عملیاتى ساواک می ترسید که ماموران خسته شده و جنبه‌هاى پنهانکارى و پوششى آنها آشکار شود، تصمیم مى‌گیرد که در اولین ملاقات مقربى با روس‌ها، آنها را دستگیر کرده و به عملیات خاتمه دهد.

چگونگی دستگیرى مقربى را هر سه نویسنده، کم و بیش، مانند هم شرح مى‌دهند. بدین ترتیب که در یکى از شب‌هاى ملاقات مقربى و روس ها، طبق برنامه ریزى قبلى، یکى از خودروهای ساواک به طور عمدى با خودروی روس ها در محل ملاقات تصادف میکند. روس ها از ماشین پیاده می شوند و سعى میکنند قضیه را به نحوى فیصله دهند. ماموران دیگر ساواک که پیشاپیش در صحنه حاضر بوده اند ،دخالت می کنند و بین آنها از یک طرف ، و روس ها و مقربى از طرف دیگر زد و خورد میشود که سرانجام ساواکى ها موفق میشوند بر جریان مسلط شوند و روس ها و مقربى را به کلانترى ببرند. در ابتدا روس ها خیلى عادى رفتار میکنند و وانمود میکنند که تبعه معمولى روس هستند و فارسى هم نمی دانند و می خواهند خسارت را بپردازند و بروند؛ ولى در محل به آنها گفته می شود که آنها باید به کلانترى محل بیایند و کارشناس تصادف باید خسارت اتومبیل را معین کند. وقتى روس ها می بینند که قضیه جدى است، اظهار مى‌کنند که دیپلمات هستند و به این ترتیب ، پس از حضور درکلانترى قرار میشود که به وزارت امور خارجه باز گردانده شوند. در این حال یکى از روس‌ها، ساواکى ها را تهدید می کند و به فارسى میگوید :« ما تلافى خواهیم کرد. میدانیم چگونه با شما تسویه حساب کنیم» . این چند دیپلمات روس بعداً اخراج میشوند و ماشین آنها برگردانده میىشود. مدتى بعد ،سفارت روسیه طى نامه اى به وزارت امور خارجه مینویسد که بعضى « اقلام شخصى » که در خودروی این دیپلمات ها بوده است ، مفقود شده است و درخواست میکند که آنها را برگردانند. وقتى موضوع را به تیمسار نصیرى میگویند، او به وزارت امور خارجه اطلاع مى‌دهد که «لطفاً مشخصات این اقلام را بنویسید تا ما با کمال میل تحقیق کرده و آنها را پیدا کرده و پس بفرستیم! ». البته واضح است که سفارت روسیه دیگر دنبال مطلب را نمىگیرد.

این «اقلام شخصى»، یعنى کیف دستى، بخشى از یکى از پیچیده‌ترین دستگاه‌هاى گیرنده - فرستنده الکترونیکى بوده است که کا.گ.ب. آن را به هیچیک از عوامل خود در جهان، به جز به مقربى، نداده بود؛ به طورى که هیچیک از کارشناسان ساواک و اداره الکترونیک ارتش چیزى از آن سر در نمی آورند و وقتى از نمایندگى سیا و سازمان جاسوسى انگلستان در تهران هم کمک میخواهند، آنها هم نمى توانند طرز کار آن را کشف کنند تا سرانجام ، بنا به نوشته رفیعى ، بر اثر اصرار فراوان استانفیلد ترنر ، رئیس سیا در آن زمان ، سرانجام دستگاه را براى ارزیابى به مقر سیا در آمریکا میفرستند. نکته جالب این است که در حالى که هاشمى و رفیعى به طور مشروحى در باره طرز کار این دستگاه توضیح میدهند، کوزیچکین کوچکترین سخنى از نوع دستگاه به میان نمى آورد و فقط به ذکر این که دستگاه از نوع «سیستم ارتباط اطلاعاتى از نزدیک » بوده است کفایت مى‌کند.

علاوه بر تعدادى دروبین حساس، روس ها یک رادیو به مقربى داده بودند که درون آن یک دستگاه فرستنده- گیرنده حساس جاسازى شده بود. از طریق این فرستنده او با روس ها ارتباط برقرار میکرد و از وجود خطر، لزوم ملاقات و زمان و محل آن، و نیز دریافت پاداش اطلاع می یافت. هم چنین ضبط صوتى به او داده بودند که درون آن نیز یک دستگاه فرستنده- گیرنده حساس جاسازى شده بود و در زمان معینى که روس ها از طریق فرستنده رادیو به او اطلاع میدادند، مقربى پس از ضبط اطلاعات مورد نیاز روس ها، آن را به دور تندى تبدیل میکرد و از طریق آنتن مخصوص دستگاه را آماده فرستادن پیام میکرد. روس ها نیز با اطلاع از زمان ارسال پیام ، در حوالى خانه او حضور یافته و گیرنده خود را که به شکل کیف بود، به کار می انداختند و پپام هاى او را در دستگاه خود ضبط می کردند. چون کار دستگاه هاى گیرنده و فرستنده روى دور تند تنظیم شده بود ، انتقال پیام در چند ثانیه صورت میگرفته است.

به این ترتیب دلیل پیاده شدن کارمندان کا.گ.ب. از ماشین و چرخاندن کیف به اطراف براى ساواک روشن مى‌شود. اما اینکه چرا و چگونه مقربى لو رفت ،همواره براى کا.گ.ب. لاینحل ماند. رفیعى مى‌گوید پس از انقلاب و هنگام محاکمه ساواکى ها در کمیته ها که اعضای آنها را عناصر چپ، ملى و اسلامى تشکیل می دادند ، بارها از آنها پرسیده شده بود که «پرونده مقربى کجاست؟» (صفحه ٢۴۴). آیا این روس‌ها بودند که به دنبال پرونده مقربى مى‌گشتند و یا حکومت جدید بود که مى‌خواست راز مفقودشدن پرونده مقربى را بداند؟ رفیعى معتقد است که روس ها به دنبال پرونده بودند؛ ولى احتمال زیادى نیز هست که روس ها پرونده را به دست آورده بودند و این حکومت جدید بود که به دنبال پرونده و علت گم شدن آن بود. حوادث بعدى این گمان را تقویت میکند. سرلشکر مقربى پس از محاکمه در سال ١٣۵۶ اعدام شد، اما ماجراى جاسوسى او به همین جا ختم نشدو ماجراى جاسوسى دیگرى را به دنبال خود آورد.

کوزیچکین مى‌نویسد، پس از وقوع انقلاب اسلامى کا.گ.ب کوشید تا با سازمان‌هاى سیاسى و انقلابى ایرانى تماس بگیرد. تماس با حزب توده، بسیار آسان بود و از قبل از طریق کمیته مرکزى حزب کمونیست شوروى امکان آن فراهم شده بود. او شرح مفصلى از نحوه ارتباط کا.گ.ب را با حزب توده برای دریافت اطلاعات سرى نظامى، اقتصادى، و سیاسى و پرداخت پاداش به آنها را مى آورد. بر طبق نوشته کوزیچکین این ارتباط علاوه بر مسیرهای‌هاى دیگرى مانند حزب کمونیست روسیه و هیئت بازرگانى شوروى بوده است که حزب توده را به شوروى وصل مى‌کرده است. نکته جالب این است که مى‌نویسد کیانورى در یکى از مکاتبات خود درخواست مى‌کند که پول‌هاى پرداختى براى مصرف شخصى او را به طور مستقیم به خود او بدهند نه از طریق مسیرهای معمول دیگرمانند هیئت بازرگانى شوروى . با این که کا.گ.ب. خطر این مسئله را به مرکز خود گزارش مى‌کند، مسکو توجهى به این مسئله نمى‌کند و ملاقات‌هاى شخصى کیانورى با مامور کا.گ.ب. براى دریافت مقررى‌اش ادامه مى‌یابد و به گفته کوزیچکین، «کیانورى زندگى خود و آبروى حزب خود را با این کار در معرض خطر مى‌اندازد.» (صفحه ٢٩٣). پس از این کوزیچکین می‌افزاید که حزب توده هم مثل اربابش (حزب کمونیست شوروى) فاسد است (صفحه ٢٩٣).


برخلاف حزب توده که زایده‌اى از حزب کمونیست شوروى محسوب مى‌شده است، کوزیچکین مى‌نویسد که تماس و همکاری با دیگر سازمان‌هاى انقلابى نظیر سازمان مجاهدین خلق ایران مشکل بود. مجاهدین خلق ایران در ابتدا به این ارتباط بسیار بی‌علاقه و بیمناک بودند؛ اما سرانجام کا.گ.ب. رهبری سازمان مجاهدین را قانع مى‌کنند که اگر تماس هاى آنها مخفیانه و با شرط رعایت اقدامات احتیاطى باشد، مقامات ایرانى به این رابطه پى نخواهند برد. این رابطه با مجاهدین برقرار مى‌شود و آن طور که کوزیچکین مى‌گوید، مجاهدین اطلاعات جالبى در اختیار او مى‌گذارند؛ از جمله این که مرکز ساواک در خیابان سلطنت آباد در اختیار مجاهدین است. از مرکز کا.گ.ب. فورا دستور مى‌رسد که پرونده مقربى را از آنها بگیرید. زیرا ماجراى دستگیرى مقربى بزرگترین شکست کا.گ.ب. در ایران بوده است و روس ها بسیار علاقه‌مند بودند که بدانند چه عاملى باعث لو رفتن مقربى شده است. مامور رابط مجاهدین خلق با کا.گ.ب. یکى از رهبران مجاهدین به نام محمدرضا سعادتى بود . پس از تماس کا.گ.ب با مجاهدین خلق قرار مى‌شود که براى دریافت پرونده مقربى ، یکى از ماموران کا.گ.ب. در یک خانه امن با سعادتى ملاقات کند.


شرح ملاقات مامور کا.گ.ب . با سعادتى و اطلاع از این که آپارتمان محل ملاقات آنها تحت نظر ماموران امنیتى ایران است و فرار مامور کا.گ.ب. از تله ماموران امنیتى ایران و بازگشت او به سفارت شوروى خود داستان جالبى است ( صفحات ٢۶۶-٢۶٨). اما باز هم نه در اینجا و نه بخش‌هاى دیگر کتاب، کوزیچکین از این که آِیا توانستند پرونده مقربى را از سعادتى و یا از کسان دیگر پس بگیرند یا نه، چیزی نمی گوید و آن را مسکوت مى‌گذارد و تنها به ذکر همان جلسه ملاقات ناموفق با سعادتى مى‌پردازد. اما با توجه به نوشته رفیعى که مى‌گوید در ماه‌هاى اول انقلاب کسانی در کمیته‌ها به دنبال یافتن پرونده مقربى بودند و مطالبى که روزنامه‌هاى آن زمان در مورد جاسوسى سعادتى نوشتند مبنى بر این که سعادتى در ازاى دریافت یک سلسله وسایل جاسوسى (از جمله عینکى که وقتى به چشم مى‌زنند مىتوانند پشت سر را دید) اطلاعات محرمانه را به یک کشور خارجى داده است، و اینکه او تا زمان اعدام ممنوع ملاقات بود، این حدس تقویت می‌شود که مجاهدین ماه ها پیش از ٢٢ بهمن، تماس خود را با کا.گ.ب. برقرار کرده بودند. به این ترتیب مجاهدین پس از گرفتن مرکز ساواک اولین معامله مهم خود را با روس‌ها به انجام رساندند . در واقع این روس ها نبودند که به دنبال پرونده مقربى مى‌گشتند بلکه این حکومت جدید بود که به دنبال پرونده مى‌گشت، و عامل سرقت پرونده را که سعادتى بود، پیدا کرد و اعدام کرد. دیگر اینکه دستگاه امنیتی ایران پس از آگاه شدن از ارتباطات مجاهدین و سعادتى با کا.گ.ب، در واقع جلسه دیدار سعادتی و ماموران کا.گ.ب. را طراحی کرد و هدف آن از این کار، به دام انداختن ماموران روسى بود.


محمدرضا سعادتی

دلیل دیگرى که این حدس را تقویت مى‌کند مطالب و اطلاعاتی است که در خاطرات تیمسار هاشمی در باره دستگیری فردی به نام نسیم دیده می‌شود. فرد پیشگفته در سال‌های پیش از انقلاب براى شوروى جاسوسى مى‌کرده است. ساواک پس از دستگیرکردن نسیم از او مواد منفجره اى به دست مى‌آورد که روس ها به او داده بودند. این ماده منفجره به شکل یک نیمه آجر بود و قرار بود نسیم با آن باشگاه آمریکائیان را منفجر کند. هاشمى سپس مىگوید:«در جریان سپتامبر سیاه مقدارى از این آجرها را در اختیار فلسطینى قرار داده بودند که خرابی ها و تلفات زیادى را موجب گردید... در بعد از انقلاب هم انفجارهایى در ایران رخ داد که تلفات زیادى به بار آورد. از جمله انفجار ساختمان مرکزى حزب جمهورى اسلامى و کشته شدن آیت الله بهشتى و ده ها نفر از اعضاع حزب جمهورى اسلامى، انفجار ساختمان نخست وزیرى و کشته شدن رجائى و باهنر و انفجارهایى مانند آنها که شبیه انفجار به وسیله آجر و فرمان از راه دور بود.«(صفحه ۵٧٣). بدین ترتیب ارتباط نوع ماده انفجارى که منشاء آن معلوم است و انفجارهایى که انجام آنها را کار سازمان مجاهدین می‌دانند، وجود ارتباط کا.گ.ب. را با مجاهدین خلق، بیش ازپیش، محرز مى‌سازد. نکته جالب در اینجا دوراندیشى روس‌ها براى روزهاى آینده بوده است که علاوه بر گرداندن حزب توده، سعى داشتند با یک سازمان انقلابى اسلامى نیز ارتباط داشته باشند تا در حکومت اسلامى آینده از امکانات آنها استفاده کنند.
محاکمه سری سعادتی در زمانی روی داد که هنوز مجاهدین و حکومت اسلامى بر روی یکدیگر شمشیرنکشیده بودند و هر دو زیر پرچم آیت الله خمینى بودند؛ در همین زمان آیت الله طالقانى بزرگترین پشتیبان آنها بود و هم او و هم مجاهدین محبوبیت و طرفداران وسیعى در جامعه داشتند؛ حکومت جدید هنوز بر اوضاع و احوال کشور چیره نشده بود و مطبوعات آزادى کامل داشتند . به ویژه آن که پس از مرگ سعادتى یادداشتى از او به چاپ رسید که در آن از جاسوسى خود ابراز ندامت کرده بود و وفادارى خود را به آیت الله خمینى اظهار داشته بود. سعادتى در دفاعیات خود که در مطبوعات منتشر شد گفته بود که بعنوان مسئول روابط خارجى مجاهدین مامور«تبادل نظر» با یک خبرنگار روسى بوده است! علاوه بر مجاهدین، سعادتی از مدافع بزرگی همچون آیت الله طالقانى بهره‌مند بود و جمله معروف او مبنى بر این که «ماجراى سعادتى جاسوسى نیست» در شعارنویسی های مجاهدین خلق بر هر کوى و برزن در شهرهاى ایران نوشته شده بود. با این حال اعدام سعادتى نشان می دهد که جرم او جرم کوچکی نبوده است و بر خلاف اظهار کوزیچکین ،فقط به خاطر یک ملاقات ناتمام با مامور کا.گ.ب او را اعدام نکردند بلکه مسئله مهمى در میان بوده است؛ زیرا در آن موقع مجاهدین مانند حالا هنوز داراى رهبر، رئیس جمهور، پارلمان، و ارتش نبودند تا بتوانند به طور مستقل با یک دولت خارجى ارتباط بگیرند و تبادل اطلاعات کنند. پشتیبانى طالقانى از آنها نیز به دو علت ممکن است بوده باشد: یا مجاهدین به او دروغ گفته بودند و یا او خود ماجرا را میدانست و انکار می کرد . آنچه از بررسی روند فعالیت این سازمان برمی آید ، این است که سازمان مجاهدین خلق از همان آغاز کار سازمانى بود که هدف خود را دستیابی قدرت قرار داده بود و در این راه هیچ گونه اعتقادی به اصول اخلاقى ، سیاسى و یا میهن پرستى از خود نشان نداد . اقدامات بعدى این سازمان نیز به طور عملى این را نشان داد: از رفتن به عراق و حمله به خاک ایران و سپس جاسوسى براى سازمانهاى اطلاعاتى عربى، و سپس غربى. رهبران و اعضای این سازمان روز به روز از ایده آل هاى بنیانگذاران این سازمان فاصله گرفتند و به یک سازمان جاسوسى ضدایرانى تبدیل شدند که از راه خیانت به میهن خود نان مى‌خورد.


٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

به طور کلى هر سه کتاب ، کتاب هایی خواندنى هستند و بسیاری از ماجراهاى پشت پرده را که معمولا در زندگینامه‌ها و کتاب‌هاى تاریخ به آنها نمى‌پردازند، در آنها مى‌توان یافت برای مثال می‌توان به این نکته جالب اشاره کرد که هم هاشمى و هم رفیعى بر این نکته که ساواک با وجود این که با سیا تبادل اطلاعات و همکارى داشته است، اما از دهه شصت میلادى به طور مستقل از سیا کار مى‌کرده است و حتى تلفن‌هاى ماموران سیا در ایران را شنود مى‌کرده و آنها را تحت نظر داشته است. از میان این سه کتاب، کتاب کا.گ. ب در ایران نوشته کوزیچکین مستدل‌تر و دقیق‌تر است و شرحی که از رویدادها داده است، گزارشی قابل اعتماد تر است. زیرا او با آگاهى کامل به غرب فرار کرده بود تا کالاى خود را که اطلاعات محرمانه است، در اختیار غربی‌ها بگذارد؛ از این رو ناگزیر بود در کار ثبت وضبط نام ها و تاریخ ها و رویدادها دقیق باشد. بر خلاف او ، دو مؤلف دیگر به طور غیرناگهانی دچار رویدادی نا خواسته شدند و به ناگزیر از کشور خود گریختند تا جان خود را نجات دهند. تیمسار هاشمى اعتراف مى‌کند که این کتاب را تنها بر اساس حافظه و خاطرات خود و بدون دسترسى به منابع و مدارک اصلى نوشته است. هم هاشمى و هم رفیعى به ابعادى از قدرت ساواک در مبارزه با ماموران جاسوسى کشورهاى دیگر اشاره مى‌کنند که درمنابع دیگر کمتر از آن سخن رفته است. هاشمى با اطلاع از مطالب کتاب کوزیچکین ، از بعضى از حوادثى که کوزیچکین ذکر کرده است ، روایت دیگری به خواننده عرضه کرده است و کوشش کوزیچکین را در کوچک نشان دادن قدرت ساواک در مبارزه با کا.گ.ب. رد مى‌کند. گو این که کوزیچکین در چند جا ، نیرومندی ساواک را به طور ضمنى تایید مى‌کند. رفیعى صفحات بسیاری از کتاب خود را به توجیه کارخود در ساواک و توضیح در باره آن و تبرئه کردن خود اختصاص داده است. اما سکوت او درباره بعضى مسائل و بعضى وقایع عجیب که در کتاب های دیگر به آن اشاره شده است و اطلاعات او در باره آنها می توانست به خوانندگان در باره درستی یا نادرستی آنها یاری برساند ، اعتبار نوشته او را با پرسش روبرو می کند .. با همه این ها، خواندن این سه کتاب به خوانندگان علاقه مند یاری می کند تا از چند و چون فضای سیاسی ایران در روزگار محمدرضاشاه پهلوی و جایگاه نیروهای بازیگر در آن و دخالت های ابرقدرت ها آگاهی های مناسبی به دست آورد .

دسامبر ١٩٩

===========

((نقش شوروي در براندازي حكومت شاه و جنگ با عراق

از كتاب «كا.گ.ب در ايران»

پس از پيروزي انقلاب، به دستور مستقيم كميتهء مركزي حزب كمونيست اتحاد شوروي، ايستگاه كا.گ.ب در تهران با هدايت سفارت شوروي موظف شد با رهبري گروهكهای تروريستي «فدائيان خلق» و «مجاهدين خلق» تماس برقرار كند. مسئوليت اين ارتباط به عهدهء «ولاديمير فيسنكو» افسر شاخهء اطلاعات سياسي ايستگاه (مستقر در سفارت شوروي در تهران)، گذارده شد. وي به زبان فارسي، تسلط كامل داشت و با موهاي سياه و چشمان قهوه اي، ظاهري كاملن ايراني داشت. وي مستقيمن به ستادهاي مركزي مجاهدين و فدائيان رفت و سرانجام موفق شد با رهبران اين دو گروه ملاقلات كند

از كتاب «كا.گ.ب در ايران» :
برقراري روابط ما با سازمان مجاهدين خلق، عليرغم توهماتي كه آنها داشتند، به خوبي پيش ميرفت و گسترش مييافت. مجاهدين در جريان حمله به سازمانهاي رژيم شاه، سفارتخانه هاي ايالات متحده و بريتانيا، توانسته بودند آرشيو اسناد ساواك را بدست آورند. وقتي اين خبر را به مسكو منتقل نموديم، بلادرنگ خطاب به ما چنين نوشتند: «بلافاصله با مجاهدين تماس بگيريد و از آنها اسناد مربوط به دخالت و هدايت مزدوران اطلاعاتي شوروي در ارتش و ساير دستگاهها و به خصوص پروندهء سرلشگر مقربي را در ساواك بخواهيد.»

دبير اوّل سفارت شوروي در تهران و از مامورين عاليرتبه KGB
Vladimir Fisenko مورخ 7 / 2 / 1358
تهران - خيابان روزولت - خيابان ديبا - ساختمان شركت نولكو
ماجراي سرلشگر مقربي يكي از بزرگترين اشتباهات رزيدنسي «كا.گ.ب» در تهران محسوب ميشد و به همين جهت زياد هم حيرت انگيز نبود كه مقامات مركز در مسكو، اين چنين، تشنهء آگاهي به علل لو رفتن سرلشگر مقربي باشند. در آن زمان «گنادي كازانكين» مجددا به عنوان رزيدنت (رياست ايستگاه) كا.گ. ب در ايران خدمت ميكرد. كازانكين بلافاصله «فيزنكو» (فيسنكو) را احضار كرد و با نشان دادن متن تلگرام، به او دستور داد فورن با رابط خود در سازمان مجاهدين خلق تماس بگيريد. هنگامي كه فيزنكو به اتاق كار كازانكين آمد تا دستورات او را بشنود، من هم در آنجا حضور داشتنم و لذا به عنوان يك شاهد عيني، جريان مكالمهء آنها را نقل ميكنم. فيزنكو در پاسخ به دستور كازانكين گفت: «همين الآن به شهر ميروم و بعد از بررسي اوضاع، براي پرهيز از تعقيب و مراقبت، تلفني با رابطم تماس ميگيرم.» ولي كازانكين كه تصميم فيزنكو را نميپسنديد، با لحني هيجانزده به او پاسخ داد: «اين كار جز وقت تلف كردن بيهوده نتيجه ای ندارد. فورا از همين سفارتخانه به او تلفن كن.»

فيزنكو امتناع كرد و گفت: «ولی اين كار خطرناك است.» در جواب او كازانكين مصرانه دستور داد: «هيچ خطري ندارد. ساواك توسط انقلابيون از بين رفته است و ما آزادانه شهر را در كنترل داريم. هيچكس به تلفنهاي ما گوش نخواهد كرد. همين الآن از سفارتخانه به رابطت تلفن كن.»

رابط فيزنكو، يكي از انقلابيون بود به نام «محمدرضا سعادتي» كه يكي از رهبران سازمان مجاهدين خلق نيز محسوب ميشد. قرار ملاقات نيز در يكي از خانه هاي تيمي مجاهدين در غرب تهران گذاشته شد.

روز موعود، فيزنكو به همراه «علياف» (يكي از مأموران رزيدنسي سفارتخانه شوروي در تهران) و رانندهء عملياتي رزيدنسي عازم محل ملاقات شدند. پس از كمي گشت و گذار و بررسي اوضاع از نظر امنيتي، اتومبيل آنها كه شمارهء سياسي داشت، يك كوچه پائينتر از ملاقات توقف كرد و فيزنكو با راننده از آن پياده شدند و به سمت ساختمان محل قرار به راه افتادن

علياف همانجا در خيابان روبروي محل ملاقات، به مراقبت پرداخت تا اگر خطري پيش آمد، به فيزنكو علامت بدهد. چون همه چيز آرام و مرتب بود، فيزنكو زنگ درب منزل را به صدا درآورد. هنگامي كه درب باز شد، او وارد راهرو منزل گرديد و سپس زنگ درب آپارتمان طبقهء همكف را فشار داد. اين در هم بلافاصله باز شد و فيزنكو پس از ورود به داخل آپارتمان، محمدرضا سعادتي را پشت يك ميز، ايستاده ديد كه مثل هميشه قيافه اي رنگ پريده داشت و يك پروندهء قطور پر از سند نيز روي ميز ديده ميشد. در اين لحظه، ناگهان در پشت سر فيزنكو به شدت بسته شد و موقعي كه او به عقب برگشت، چشمش به چهار نفر افتاد كه تازه وارد اتاق شده و تپانچه هاي خود را به سوي فيزنكو و سعادتي نشانه رفته بودند. به نظر ميآمد دامي پهن شده باشد. فيزنكو، پس از ورود به سفارتخانه شوروي به ما گفت كه افرادي قصد بازداشتش را داشتند و به هيچ وجه شبيه اعضاي كميته هاي انقلاب نبودند، زيرا هم كراوات داشته و هم لباسهاي بسيار گرانقيمت بر تن داشتند. بر اساس حرفهاي فيزنكو حدس زديم كه بيترديد آنها ميبايست از مامورين ساواك باشند!


از اطلاعيه شماره 19 سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي
دستگيري محمدرضا سعادتي (جاسوس سفارت شوروي معروف به سيكو)
به منظور جلوگيري از درگيريهاي سياسي، مامورين 5 دقيقه زودتر از شروع ملاقات به شركت وارد شده و مرد تماس گيرنده را دستگير و مدارك را ضبط نمايند، اما از دستگيري «فيسينكو» خودداري شود. فيسنكو پس از خارج شدن از شركت، سوار اتومبيلي كه توسط سه نفر مامور اطلاعات شوروي، هدايت ميشد، گرديد و منطقه را ترك نمود. در بازرسي بدني از مرد تماس گيرنده (محمدرضا سعادتي) مشخص شد كه وي مسلح به اسلحهء كمري ميباشد و نيز در جستجوي مقدماتي از وسائل شركت، يادداشتي كه حاكي از همكاري اين شخص با سرويس اطلاعاتي شوروي ميباشد، بدست آمد.

نام: محمدرضا سعادتي
شغل: فارغ التحصيل مهندسي برق و عضو هيئت مديره شركت نولكو
شروع فعاليت سياسي: از اوائل سال 1357 با هدف ساقط كردن حكومت
وي در بهمن ماه 1357 به عضويت سازمان مجاهدين خلق درآمد و مستقيماً زير نظر شخصي به نام «خسرو نظامي» رئيس انتظامات گروهك مجاهدين خلق انجام وظيفه مينمايد. «خسرو نظامي» كه در بازجوييهايي محمدرضا سعادتي، از وي نام برده شده است، نام مستعار است و چنين شخصي وجود خارجي ندارد.

چگونگي برقراري ارتباط با مقامات شوروي:
محمدرضا سعادتي اعتراف نمود كه در اوائل بهمن 1357 در تظاهراتي كه در دانشگاه تهران ترتيب يافته بود، با «ولاديمير فيسنكو» آشنا شده و وي خود را خبرنگار روزنامهء‌ «ايزوستيا» معرفي و ضمن طرح سوالاتي در زمينهء جنبش ضدشاه و هدفها و برنامه هاي آن، اظهار علاقه نموده بود كه باب مراوده با وي را باز نمايد. از آن تاريخ به بعد، ملاقاتهاي منظم خصوصي بين سعادتي و افسر اطلاعات KGB (سفارت شوروي) برقرار ميگردد.

مزدوران رده بالا وابسته به شرق غرب( اسدالله علم و فردوست) همگی
دستور خرابکاری و بدنامی ساواک ایران پادشاهی را داشتند و سرانجام به هدف
شوم خود رسیدند و جنگ هشت ساله فروش اسلحه غارت نفت تسخیر دریای کاسپین (مازندران) بدست روسها... نتیجه این مزدوری ها و خیانت ها می باشد
پاینده ایران پادشاهی. به امید بیداری فرزندان کوروش
جاوید راه کوروش هخامنشی
نیک جعفرزاده
جریان دستگاه جاسوسی از ولادیمیر وتروف
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=619417338075456&set=a.101153889901806.2623.100000215861637&type=1&theater
.

هیچ نظری موجود نیست: