توجه توجه توجه
خدا چند لحظه قبل با من سخن گفت در مورد 16 آذر.
خدا توسط فرشته اش جندائیل با من سخن گفت.
ساعت ورود جندائل فرشته خدا: دو ساعت پیش.
موضوع آیه: 16 آذر.
مشخصات فرشته: خوش لنگ و ران.
شماره شاسی هوا پیما: 000
موسیقی:از استاد بسم الله خان.
درجه حرارت هتل: 10 درجه
نوع غذا: ویسکی و خاویار.
مدت اقامت در هتل: نیم ساعت.
چرا نیم ساعت؟ بتو چه، مردیکه فضول.
نه باید بگی: باشه، چرا چونکه فرشته هتل گرونی قیمتی گرفته بود و من هم همش 50 دلار بیشتر پول تو جیبم نداشتم همینه که برا نیم ساعته آیه ها رو گفت و دوش گرفت و ناقلا رفت.
کارگردان: خود خدا.
خوب برو بریم:
آره چند ساعت پیش دوست دخترم آنابل که شوهرش کشتی گیر هست ، گفتش که مارشال جون برو برام پیتزا بخر. من هم بدو بدو رفتم دوش گرفتم و حوله رو دور خودم پیچیدم و رفتم سر نبش خونمون که پیتزا بخرم از صوفیا که قبلا دوست دختر خودم بود و شوهرش هم سگ فروشی داره.
دیدم همه در و همسایه ها هی در میرن و ازم فرار می کنن. خیلی تعجب کردم، بخودم گفتم مارشال چی شده، اما خودم بمن جواب نداد که چی شده.
یکمرتبه دیدم ماشین پلیس اومد و منو انداخت تو ماشین و به من دستبد زد. پرسیدم جناب پلیس واسه چی منو گرفتی؟ گفت مردیکه خجالت نمی کشی لخت اومدی بیرون؟ دیدم ای داد بیدا حوله ام اقتاده بود اما حواسم نبود که افتاده و من لخت لخت تو خیابون اومده بودمم......ای داد بیدا. تو نگو همون در در خونم حولم افتاده بود....ای دل غافل...
خلاصه یه پولی اخ کردم به پلیس و رفتند و یه تنبون برام خریدند و گذاشتنم در پیتزا.
تا پیاده شدم فرشته خداوند دستمو قاپید و دیگه نفهمیدم چه شد و وقتی چشامو وا کردم تو یه هتل بودم. فرشته گفت مارشال جان من جندائل هستم فرشته خداوند، و خدا دید که تو آدم پاکی هستی منو فرستاد تا این آیه های مبارکه رو توی گوشت بخونم.
پرسیدم فرشته جون سوره یاسین رو میگی؟ گفت نه بابا، مگه خری تو که یاسین بگوشت بخونم .....
فرشته خداوند نزدیک آمد و در گوشم شروع کرد آیه خوندن.....آهان الآنه که شما فکر بد می کنید، من اخلاق شما ایرانیا رو میدونم. من میدونم الانه که پچ پچ می کنید و دارد بمن افترا می زند، اما نه، من مرد پاک و منزه و درستی هستم وگرنه خدا خر که نیست دوست دخترشور بفرسته پیش من که؟
از اینها گذشته شما ها اصلا بگو ببینم چه کاره اید که به امورات خصوصی من رسول دخالت می کنید ها؟ مگه خودتون خارو مادر ندارید ها؟
خوب درست وایسو، اهه سخن مگو سخن مگو....استخرفراله استخرفراله....پناه بر خدا....
" فرشته که پف می کرد توی گوشم گفت: یعنی فرمود: ای مارشال، به ملت ایران بگو به بیرون بیاند بدرستیکه از خانه های خود و همانا بدرستیکه خدا دستور داده که اصلا مردم ایران در 16 آذر بخانه بر نگردند تا حکومت عدل بر قرار گردد.
بدرستیکه همانا ما شما را تخمی نیافر ریدیم. بلکه برای منظوری ....پناه بر خدا......بگو به مردم که همانا ضحاکان قصد جان شما را کرده اند و تنبان پوشان شخصی هم چاقو در جیب دارند، پس شما هم ابزار دفاعی همراه خود بیاورید...
فرشته این را گفت که تق تق در زدند و گفتند که وقت شما تمام شده و 50 دلار هم اخ کردم ... و الان هم در خانه خودم نشسته ام و دوست دخترم هم نیست و زنم هم دارد زل زل بمن نگاه می کند با یک دیگ مسی و یک قابلامه آهنی و ازش خواش کردم که 5 دقیقه مجازات را به عقب بیندازد تا من این آیه های مبارکه خداوند را بشما امت خوب من قرائت کنم....
مرسی و اگر بنده را دیگر مشاهده ننمودید بی زحمت بنده را حلال بفرمائید....
رسول خوب شما، عالیجناب مارشال....... |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر