۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

الا یا ایهالساقی(ح درویش)


الا یا ایّها السّــاقی دگر بس کن مــده جامـــــــی
که دردم را نه درمان است از این خمر شیطانی
زآه ســــوختــه دل کــــودک محـــزون بی بابا
نه نافه بوی خوش دارد نه دیگر می به مینائی
مرآن حافظ که یکسر
ازمی و معشوق وساغرگفت
کجـــــا دانـســت حــال ما بدین ایـام ظلـمــانی
شب تاریک و بیــم موج و گردابی چنـان هائـل
بهشت ومأمن ما شـــد از این ظلم مسـلمـــــانی
به سالک گوش کمتر کن ولو پـیر مغــان باشـد
می و سجـّاده حالی هر دو ابزاریست شیــطانی
مرا امن و امانی نیست در مــــنزل و یا معــــبر
جرس را گوکه دم درکش که ما را نیست پیمانی
همه کارم ز نومیدی به شعر و شاعری افتـاد
ســـروده کی شود شعری کزو سازند درمانی
به کُنج شاعـــری بسپار حافظ را تو ای درویـش
که او را دل بسی خوش بوده با معشوق و مینائی
علاجی گر همی خواهی بر این بی دردی دلها
سـرت بر دار می باید، دلت را پا به میـــدانی

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
یکبار شاعر این شعر را دیدم. می گفت اشتباه نوشتم و باید اصلاحش کنم. منظورش این بیت بود.می گفت باید بجای «نومیدی» می نوشتم «بیماری». هم بیماری و درمانی در قافیه شعر به هم مربوط میشوند و همه اینکه اشاره می شد به شعر و شاعری که یک نوع بیماری ناشی از شرایط اجتماعی است.اینگونه:
همه کارم ز نومیدی به شعر و شاعری افتاد
سروده کی شود شعری کزو سازند درمانی

ناشناس گفت...

منظورم این بود:
همه کارم ز بیماری به شعر و شاعری افتاد
سروده کی شود شعری کزو سازند درمانی