۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

نامه ي سوسن به شهبانو فرح


نامه ي سوسن به شهبانو فرح(هادی خرسندی)

farahgoogoosh.jpg

های شهبانو فرح، من سوسنم

آن زن خواننده ی غمگین منم
یک زمانی شهرتم بسیار بود
پایگاهم کوچه و بازار بود
گر نبودم مال و مکنت، لااقل
بودم از لوطیگری ضرب المثل
هرکجا آمد به دستم مایه ای
مرغ شد در سفره ی همسایه ای
هرکجا وجهی به دست آوردمی
زهر میشد گر که تنها خوردمی
درد مردم بود در آواز من
مردمی شد شیوه ی ممتاز من
چون ندانستم سیاست را زیاد
پس نخواندم شعر «آقاجون میاد»!
بیست و شش سالی جلوتر از گوگوش
آمد از وضع وطن خونم به جوش
روحم آزرده ز استبداد شد
منزجر از دوم خرداد شد
نه شدم چشته خور اصلاحیان
نه به مردی تکیه دادم آن میان!
نه کسی گفتم مرا داده فریب
آمدم اینجا غریب اندر غریب
بودم اینجا بهر مردم نغمه خوان
تا شدم درگیر پیری، ناتوان
رفتم و در گوشه ای گاراژوار
خانه کردم، محو گشتم در غبار
عاقبت یکروز بیمار و غمین
«رفتم و بار سفر بستم» همین!
بی خبر بودم از آن دنیا بسی
هیچ یاد از من نبودی با کسی
پس پریشب ها در این حال فراق
عکسی آمد دست من از اتفاق
عکس آن شهبانوی بالانشین
دست در دست گوگوش آتشین
هر دو را چون دوست میدارم زیاد
شاد گردیدم از این تصویر شاد
بعد هم بی اختیار آهی عمیق:
من نبودم شاه ماهی ای دریغ!
من نبودم با جلال و با شکوه
وامدار این گروه و آن گروه
من نبودم اهل سّر و اهل راز
ساده بودم، بی تجمل، بی نیاز
من نبودم،.... آه، ... باز آهی شدید
قانع و آرام بودم ، ناپدید
آه ... سوسن هم بسی دلتنگ بود
لیک با فقر خودش کمرنگ بود
سوسنا، بستی تو تا بار سفر
کار و بارت، دخل و خرجت مختصر
احتياطاً ديدن تو افت داشت
بر کسان تأثير منفي ميگذاشت
جای تو در کوچه و بازار بود
غافل از تو بانوی دربار بود!
گر گلایه کردم از راه خطا
آه ... میبخشید علیاحضرتا!

هیچ نظری موجود نیست: