پاسداری کرد حمله مثل گرگ
جانب پیرزنی ، مادربزرگ
جانب پیرزنی ، مادربزرگ
گفت پیدا باشد از تو تار مو
بردی از پیغمبرو دین آبرو
بردی از پیغمبرو دین آبرو
در کمیته امشبی داری پناه!
میبریمت صبح فردا دادگاه
میبریمت صبح فردا دادگاه
پیرزن، لرزان، شکسته، بی رمق
هرچه چین بر صورتش، جوی عرق
هرچه چین بر صورتش، جوی عرق
گفت: دینی با چنین قدر و مقام
صاحب پیغمبر و کلی امام
صاحب پیغمبر و کلی امام
اینهمه آخوند از بهرش قطار
مجتهدهایش بزرگ عمامه دار
مجتهدهایش بزرگ عمامه دار
جمله توضیح المسائل ها قطور
هریکی هفتاد و شش تا بوف کور
هریکی هفتاد و شش تا بوف کور
قصه گلشیری از صرفش عقب
دولت آبادی ز نحوش در عجب
دولت آبادی ز نحوش در عجب
آنچه در آن هست آداب خلا
واقعاً باید نوشتن با طلا
واقعاً باید نوشتن با طلا
با سخن هائی چنین نغز و نکو
دین کجا دارد غمی از تار مو
دین کجا دارد غمی از تار مو
اینهمه سرباز و هنگ و پادگان
حافظ اسلام و پرچمدار آن
حافظ اسلام و پرچمدار آن
من کجا زورم به کاری میرسد
لطمه ای از موی و تاری میرسد
لطمه ای از موی و تاری میرسد
هیچ مو شمشیر نیکوئی نشد
هیچ دینی بسته موئی نشد
هیچ دینی بسته موئی نشد
من کی از پیغمبرو از دین او
برده ام – استغفرالله - آبرو
برده ام – استغفرالله - آبرو
پاسدارش گفت زان موی سفید
کی شما پیران خجالت میکشید؟
کی شما پیران خجالت میکشید؟
چیست پس آن صورتی روژ لبت
جز نشان دشمنی با مذهبت؟
جز نشان دشمنی با مذهبت؟
روسری، ژرژت که نه، ابریشم است
قیمتش را هرچه پندارم کم است
قیمتش را هرچه پندارم کم است
چکمه هایت لابد از ایتالیاست
الفتی شاید ترا با مافیاست
الفتی شاید ترا با مافیاست
وز همه اینها گرانتر مانتو ات
دل ز مردان میبرد رخت نو ات
دل ز مردان میبرد رخت نو ات
پشم مانتو میکند اغوایشان
لرزه اندازد به سر تا پایشان
لرزه اندازد به سر تا پایشان
چیست این مانتو که تو داری به تن؟
چادر مشکی سرت کن پیرزن!
چادر مشکی سرت کن پیرزن!
مانتو ات طرح نو است و پشم ناب
سمبل طاغوت و ضد انقلاب
سمبل طاغوت و ضد انقلاب
این بده تا من به مستضعف دهم
حق فرستاده چرا از کف دهم؟!
حق فرستاده چرا از کف دهم؟!
گر رهائی خواهی و شلاق هیچ
میدهم چادرشبی، برخود بپیچ
میدهم چادرشبی، برخود بپیچ
مانتو ات بگذار و پشت سر نبین
موی خود را هم بپوشان بعد از این
موی خود را هم بپوشان بعد از این
این بگفت و حکم حق اجرا نمود
خود نوشت آنرا و خود امضا نمود
خود نوشت آنرا و خود امضا نمود
داد او را کهنه پاره چادري
گفت بر سر کن که سرما ميخوري
گفت بر سر کن که سرما ميخوري
پس برون آورد مانتو از تنش
برد لابد هديه بر مادرزنش!
برد لابد هديه بر مادرزنش!
گفت آن بانوي مانتو باخته
کهنه چادر بر سرش انداخته:
کهنه چادر بر سرش انداخته:
« آبرو بردم ز دین با تار مو
دادمش با پشم خالص آبرو»
ازهادی خرسندی
دادمش با پشم خالص آبرو»
ازهادی خرسندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر