آزادی
دیدی اندر بهار آزادی
خشک شد لاله زار آزادی
جای بلبل نشست جغد سیاه
بر سر شاخسار آزادی
در زمان قدیم شاهی بود
واقعاً شاهکار آزادی
کارهای عجیب میفرمود
تا نماید مهار آزادی
زانطرف داد شیخی از خارج
به همه راهکار آزادی
ملتی برد مشت خود بالا
زد به کوچه هوار آزادی
آرزو داشت تا بیاساید
جانب سایه سار آزادی
خلق ِ آبستن ِ ز استبداد
داشت الحق ویار آزادی
آمد آن شاه و گفت بشنیدم
از شماها شعار آزادی
من از امروز میکنم تأمین
همه جور اعتبار آزادی
امتحانات ثلث اول شد
آمد «آموزگار» آزادی
ثلث دوم «شریف امامی» بود
سومی تیمسار آزادی
این یکی منکر هیاهو شد
گفت اینک نوار آزادی!
چه زمستان زمهریری بود
به امید بهار آزادی
تا سرانجام روی کار آمد
مرد خدمتگزار آزادی
خان لر بود و داشت اصل و نسب
اهل ایل و تبار آزادی
چشم و دل سیر ِ کاخ و خادم و مال
پاکباز قمار آزادی
آشنا با دموکراسی غرب
خبره در کارزار آزادی
عزت سالها مبارزه را
کرد یکجا نثار آزادی
گفت نعلین بدتر از چکمه ست
مایه ی انزجار آزادی
گفت: ملت! مخور فریب طرف
که کشد عکس مار آزادی!
ملت اما فریب را میخورد
مثل شام و ناهار آزادی
ای دریغا که بود مستعجل
دولت « بختیار» آزادی
پس برفـتـند پای طیاره
ملت بـیـقـرار آزادی
ناگهان سنگ از آسمان آمد
شد شکسته تغار آزادی
آمد آزادی و چه آمدنی
یکنفر هم سوار(!) آزادی
رفت یکراست سوی قبرستان
شیخ عمامه دار آزادی
بر بلندی نشست و صادر کرد
کلمات قصار آزادی
گفت لاکن مع الاسف هجمه
نشه در گیرودار آزادی
گفت فحشا نباشه امت ما
قُر نشه از فشار آزادی
گفت من آب و برق مجانی
میدهم در کنار آزادی
گفت من میزنم به این دولت
یک چک آبدار آزادی
دولتی میکنم خودم تعیین
در خور حال زار آزادی
میدهم دست مرد « بازرگان»
که دهد خواروبار آزادی
بعد معلوم شد که پیشاپیش
کنده چاه منار آزادی
خواند و شاید نخواند بی الحمد
فاتحه بر مزار آزادی
از همان روز هم مسلم شد
که تمام است کار آزادی
هرچه از مغز انقلابی بود
جمع شد در حصار آزادی
این ز صابون پزی استقلال
آن ز میدان بار آزادی
هرچه لات محله بود شدند
همگی پاسدار آزادی
کامیون های چرس و بنگ آمد
بهر خلق خمار آزادی
کامیون های قلوه سنگ آمد
از پی سنگسار آزادی
رو به شیپور تعزیه آورد
آنکه میزد سه تار آزادی
کرد خورشید انقلاب غروب
تیره شد روزگار آزادی
مثل اینی که استالین آمد
چون فنا شد تزار آزادی
سرد شد آش و از درخت پرید
در همان لحظه سار آزادی
ریسمانی که بافت ملت ما
شد طنابی به دار آزادی
تیتر اعدام خویش را میزد
روزنامه نگار آزادی
بود کمتر ز سرعت توقیف
سرعت انتشار آزادی
نوجوانان به گورها بردند
آرزوی دیار آزادی
ای دریغا که بود از ما دور
ایستگاه قطار آزادی
بدترین دیکــــــتاتوری آمد
از پی انتظار آزادی
زن آزاده زیر چادر رفت
دیده اش اشکبار آزادی
دست آخر هزار تومان شد
هفت تومان دلار آزادی
توسن اقتصاد را آقا
داد فتوا: حمار آزادی!
***
***
هادیا گاه گشت بیمورد
بیت هایت دچار آزادی
قافیه های تو نشد تکرار
هیچ، غیر از «بهار آزادی»
لیک کوبیده ای چه بی معنی
پشت هم آبشار «آزادی»
مثل اینکه ز دست تو در رفت
گاه و گه اختیار آزادی
پس بیا لااقل تمامش کن
یک کمی خنده دار ِ آزادی!
دوست دارد که خنده ای بکند
ملت سوگوار آزادی
سعی کن پر شود به شیرینی
ورق آچهار آزادی
سعی کن بلکه کشمشی باشی
توی آبدوغ خیار آزادی
تا بگوئی که همچنان هستیم
خلق امیدوار آزادی
در فراق لیبرتی و خنده
گشت باید به جوک پناهنده
هادی خرسندی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر